عشق....
عشق |
هذیان یک مسلول ...
هذیان یک مسلول |
دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز فدای پیرهن چاک ماه رویان باد هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت كه در مقام رضا باش و از قضا مگریز میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ... |
زنجره فراموشي
«زنجره فراموشي»
ديوار تاك ديوارها ... پر از ماندن پر از سنگ صيقل زده از كوهي بهانه گير دليلي براي سر شكستن كوي ها ... سرگشته بن بست سايه ها ... چه بلند! چه سرد! انتها ... جلو فتاده ز نزديك پندارها ... خالي از بودن بيمارگونه ... از فردايي تهي لبها ... گفتاران خموش پنجره ها ... اندر خفايٍ پرده آه ... پرده .... پرده شعاران تواضع خاطره ها ... گره خورده بر باد گم گشته اي ... شايد كه باز آيد كمر ها ... همه خم بي عصا قصه ها ... پر از ديو بي پري چشمها .... سنگين ... از كوله باري خمار آرزوها ... كوچ كرده ... بي خانه دلي شيشه اي شكسته تابيده شايد ... نوري از اميد پنجره اي پوسيده باز مانده اي ... شايد پر نقش تاك ي سوار بر ديوار ريشه بر زير ... فتاده بر روي پاي بست ديوار خورنده اش تاك .... شوينده اش آب همبازي تاك .... كودكيه گنگ قلبها ... گره خورده بر تاك يكي يكي .... دو تا دو تا .... خوشه خوشه در كودكيه كوچكم ..... قلبها چه غوره بودند آه .... كه قلبم چه پر تپش غوره مي خواست چه يارانه بود چوبدستيم و چه شور ... اشكهاي حسرتم شور نياز ....غوغايي داشت و ديوار ... ديوي پاي بسته چون ... نگاهبان انگوري طلايي آه .... اي تاك ... تا .... كي بايد به نگاهت آويخت من آن تاكم كه اشكهاي شوريده را نثارت مي كنم و تو ... آن شهدي كه در اوج چكيدهاي اين شوريده ها را از چه نگاه ميداري؟ چه باك ... گر نرگسان را .... ز كاسه سر به زير پايت بريزم شورابه هايم در پاي ديواري است ... كه اندامت را از خورشيد نگاهم دور داشته است شورابه هايم جويباري خواهند شد چه باك ... اگر ديوار را آوار كنند آنگاه آفتاب نگاهم سبزينه هاي پيكرت را خواهند ستود اف بر اين ديوار كه ستبري را چون پتكي بر سرم آوار ميسازد پرينه هاي خيال ... چرا ... آغوش تو را نمي يابند آه ... ماندن ... تا ...كي مگر اين ديوار تا ... كي ميماند مگر اين ديوار عاشق است پس از چه به شيشه نمي ماند تا آفتاب به تاك بتابد يا بسان سدي است ... كه راه به عبور آب نمي دهد پرسش ها ... اين سكون را ... از چه نمي جنبانند! آه ... اگر اين ديوار نبود سر را به چه ميبايد كوفت منت اين نيز ... بر سرم چه كوبنده ... سنگين است آه كه جز اشك ... حربه اي ... ندانم نتوانم اين من ... قياسش چندين كوچك بود؟ ... كه اين نياز چندين امر ميكند آه كه اين شوري هوس شيرين دارد آي اشك ... حمله بر ديو .... آر اين سستي زمن نيست ... كه اشك مي بارم سستي از ديو است كه ... نهاد عشق نداشت اين صداي فرو ريختن قلب نيست اين صداي آوار است اين زمزمه اشك است ... كه .... مي خواند نواي روئيدن را زير آوار اين كيمياي طلايي تابش است قلب است كه ميرويد از غوره شهد است كه مي تراود از عشق رويش جواني است در آغوش زمان و ... بهار ... پشت شيشه فراموشي را مي زند و ... پيري كه جوانيش فراموش مي شود shabnamzende |
دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ دلت سنگ و دلت سنگ و دلت سنگ دلم باران دلم نرگس دلم جام دلت تنها نگاهی ساکت و رام دلم رسوای شهر و مست و بی تاب دلت سرگرم بازی، شایدم خواب دلم خون و دلم خون و دلم خون دلت خوشحال و خندان ،شاد و گلگون دلم را بارش ابری گرفته دلت را خنده ی سردی گرفته دلم تنها برایت می تپد باز دلت «ساکت ترین ها »می شود باز دلم در انتظار روز دیدار دلت چون قاب خالی روی دیوار دلم با خاطراتش شاد و مسرور دلت اما چنان کر ، همچنان کور دلم با یاد چشمت رفته از دست دلت اما به این نجوا غریبه است دلم اما ندارداز تو شکوه گرچه درده .... دلت آزاد بوده هر چه کرده ....... |
می رسد تا به قفس های بلورین گناه
جاده سرد سکوتی که غبارش شده ام هوس چیدن یک سیب پر از وسوسه است باغ چشمت که هواخواه بهارش شده ام انتظار قفس و این همه تکرار سکوت سرنوشتی است که من سخت دچارش شده ام... |
گفته بودم که بیایی و ببینی گل نرگس پژمرد
و ببینی همه شب غرق سکوتم بی تو ناله ام هیچ بجایی نرسید! من پر از افسوسم غرق سکوتم بی تو... |
چشمام دوباره خیسن چون که تورو ندارن برای دیدن تو ثانیه می شمارن چشمات به رنگ دریا ابی اسمانه چقدر دلم تنگ شده فقط خدا می دونه چشمام بهم می گن که تو کی میای دوباره دوست دارم به قد یه اسمان ستاره چشمات من می بره تا خود قله قاف وقتی نگات می کنم دلم میشه صاف صاف چشمام چشم انتظارن تاب دوری ندارن چون که چشمات همیشه عشق یادم میارن {پپوله} |
یه روز میون برگا بهونه شد یه تنها شدش غریب و بیکس تکیه زدش به غمها خالی شد ازطراوت موند ش توی شکایت خسته شد ازعاشقی خزون شد از حکایت اون برگ زرد و تنها نشست میون سبزا کاری نکرد با دردا رفتش میون نبضا برگای سبز و سرپا طعنه زدن به ابرا گفتن دیگه تمومه باید بره از افرا هرکی یه بار میومد بلا میشد به جونش زخم عمیق قلبش کاردی به استخوش تا این که مرد عاشق اومد به زیر افرا تیغو زدش به رگها خونو پاچوند رو ابرا برگ نجیب و تنها با غصه و با اخمش جدا شد از رو افرا مرهم شدش رو زخمش حالا غریبن اونجا دارن میمرن اونا خسته شدن تو دنیا عاشق شدن همونا مرهم گذاشته بود انگار خدای دنیا بابرگ زرد و تنها رو عشق اون تو رویا |
عمو سبزي فروش بله
زنجير منو بافتي بله گرگمو گله ميبرم بله خاله پيرزن خونه نيست بله بيسكويت بخور ساكت باش بله بابات رفته انگليس بله بخاطر خودنويس بله |
اکنون ساعت 07:01 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)