پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   نام شناسی و ریشه واژه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29749)

behnam5555 01-18-2011 07:57 PM


به رخ کشیدن

داستان:
هرگاه نیکی ­ها و خدمات خود و همچنین بدی­ها و ناجوانمردی­های کسی را یکایک برشمرند و در معرض دیدش قرار دهند تا جای انکار و تکذیب باقی نماند به این عمل در اصطلاح عامه گفته می­شود «به رخش کشیدند» یا به عبارت دیگر «بالاخره فلانی به رخش کشید»، یعنی با ایراد حجت و برهان قاطع به طرف مقابل مجال انکار و تکذیب نداد.

اکثریت مردم ایران و سایر فارسی زبانان گمان می­کنند رخ همان چهره و صورت آدمی است و از اصطلاح به رخ کشیدن این طور باید استنباط کرد که مطلب مورد نظر از مقابل چهره و صورتش گذرانیده شد تا از نزدیک ببیند و دیگر مجال انکار و تکذیب نداشته باشد.
ولی آن­چه از گفتار اهل اصطلاح و آثار محققان بر می­آید از این رخ معنی چهره افاده نمی­شود. بلکه رخ در این مثل و اصطلاح یکی از مهره­ های بازی شطرنج است که جهت نقش موثری که بازی می­کند در افواه عامه به صورت ضرب المثل در آمده است.


behnam5555 01-18-2011 08:00 PM


تعارف شاه عبدالعظیمی

داستان:
مثل بالا و مورد اصطلاح آن را همه­ کس می­داند.
به قول علامه دهخدا : «دعوت کردن کسی را به چیزی بی­ارزش، چون آب خزینه حمام را به تازه وارد اهدا کردن ... تعارف شاه عبدالعظیمی است.»

این­که به زبان گوید به منزل آیند، یا فلان متاع از شما باشد و از دل راضی نیست.
به طور کلی هرگونه تعارف غیر عملی را که از دل بر نیاید تعارف شاه عبدالعظیمی گویند.

حضرت «عبدالعظیم حسنی» که در شهر ری مدفون است و هم اکنون زیارتگاه بزرگی برای مردم ایران محسوب می­شود بعد از چهار پشت به امام دوم شیعیان امام حسن مجتبی متصل می­شود. مزار حضرت عبدالعظیم که در اصطلاح عمومی «شاه عبدالعظیم» گفته می­شود پیوسته مطاف معتقدان و شیعیان مومن و علاقه ­مند بوده است.
چون شهر ری در چند کیلومتری و نزدیک تهران قرار دارد لذا در قدیم معمول بوده است که زائران تهرانی علی الاکثر شب را در شهر ری توقف نمی­کنند و به تهران باز می­گردند.
اگر کسی از ساکنان شهر ری طوعا یا کرارا درمقام دعوت از زائرتهرانی برمی­آمد وتعارف می­کرد به اصطلاح معروف :
« تو را به این حضرت شب را در بنده منزل بمان» پیداست که چون دعوت شونده ناگزیر از مراجعت بود لذا تعارف آن شاه عبدالعظیمی جنبه ­ی عملی نداشت و نمی­توانست مورد قبول تهرانی واقع شود.


behnam5555 01-18-2011 08:01 PM


پارتی بازی

داستان:
هرگاه در کشوری قدرت تشکیلاتی وجود نداشته باشد و مصادره­ ی امور و متصدیان مسول قائم به وجود خود نباشند، پیداست که توصیه و سفارش و اعمال نفوذ از طرف ارباب قدرت در چنین سازمان و تشکیلاتی نقش اساسی بازی می­کند و موجب میشود که صالحان گوشه ­ی عزلت گیرند و طالحان به مسندعزت نشینند.
این اعمال نفوذ و توصیه بازی­ها را در عرف اصطلاح ایران «پارتی بازی» گویند در حالی­که معنی و مفهوم لغوی این ضرب المثل با آن­چه را که مقصود و منظور ما می­باشد تباین کامل دارد.
پارتی (Party) لغتی است فرانسه به معنای حزب و پارتی بازی همان حزب بازی است که دردنیای امروز هیچ­گونه بحث و ایرادی بر آن وارد نیست.


behnam5555 01-18-2011 08:03 PM


پالانش کج است

داستان:
هرکس درمعتقدات مذهبی و مبانی اخلاقی تغییر رویه دهد، درباره­اش به ضرب المثل بالا تمثل میجویند و می­گویند، فلانی پالانش کج است که اگر طرف مورد بحث مرد باشد یعنی ایمان و عقیدتش خلل پذیرفته و اگر زن باشد به این معنی است که از طریق عفت و طهارت منحرف گردیده است.
آقایان روحانیون قبل از اختراع اتومبیل بر اسب و قاطر و غالبا دراز گوش سوار می­شدند و برای وعظ و خطابه و مهمانی به خانه این و آن می­رفتند که شاید هم اکنون نیز در بعضی از شهرهای کوچک و روستاها کماکان بر چهارپایان سوار شوند. بعضی از روحانی نماها (نه روحانیون واقعی) در عصر قاجاریه مردم را برای سواری می­خواستند تا مقاصد و نیاتشان را بدان وسیله به سر منزل مقصود برسانند. ضمنا می­دانید که پالان مرکوب به وسیله ­ی تنگ اسب باید سفت و محکم بسته شده باشد تا بتوان بر آن سوار شد و سواری گرفت. اکر مرکوبی پالانش کج باشد خوب سواری نمی­دهد و راکب را به زحمت می­اندازد. معنی و مفهوم ظاهری و مجازی ضرب المثل بالا این است که طرف مورد بحث تغییر عقیده داده به مذهب یا مسلک دیگری متمایل شده است ولی مقصود باطنی و نهایی این بود که وی سواری نمی­دهد یعنی از ما گوش شنوایی ندارد. پس در این صورت باید طرد شود تا ایجاد زحمت نکند !


behnam5555 01-18-2011 08:06 PM



پته­اش روی آب افتاد

داستان:
هرگاه راز و سر کسی فاش شود و به اصطلاح دیگر «طشتش از بام افتاده باشد» مجازا می­گویند : «فلانی پته­اش روی آب افتاد» یعنی اسرار مگویش فاش و برملا گردید.
آن­چه را که امروزه به نام جواز و گذرنامه و بلیط نامیده می­شود سابقا «پَتِه» می­گفته ­اند. پته به منظور خروج از کشور همان است که تا چندی قبل به نام «تذکره» نامیده می­شد و در حال حاضر آن را گذرنامه و یا به اصطلاح بین المللی «پاسپورت» می­گویند که از طرف دولت متبوعه صادر می­شود و در کشور مقصد و مورد نظر به منزله­ی اجازه نامه­ی اقامت تلقی میگردد.
پته دیگری در رابطه با موضوع این مقاله وجود داشت که به گفته­ ی صاحبان فرهنگ­ها و فرهنگنامه ­ها : «بند گونه­ای بود که در جای جای جوی­های نشیب دار می­بستند که هم آب نگاه دارد و هم جوی شسته نشود
در حال حاضر که تمام شهرها وغالب روستاهای کشور لوله کشی شده و از آب تصفیه شده­ی چاه­ها وچشمه سارها استفاده می­کنند، واژه­ ی پته و پته بستن که از آن معنی و مفهوم بند بستن برجای جای جوی­های نشیب دار اسفاده شود مهجور و دور از ذهن می­باشد. ولی سابقا که لوله کشی نبود و آب مورد احتیاج شهرها در داخل جوی­های سرباز (نه سربسته) جریان داشت هرجا که لازم میآمد مقداری از آب جاری به داخل کوچه ­های مسیر یا خانه ­های مسکونی جریان پیدا کند سد و بند کوچکی از جنس چوب به نام پته در داخل جوی خیابان یا کوچه قرار داده آب را به قدر کفایت (نه کم و نه زیاد) به داخل حوض و آب انبارخانه جریان میدادند تا از آب حوض برای شستشوی ظروف و اثاثیه و ملبوس و از آب نیمه صاف آب انبار که قسمت عمده­ی گل و لای و اضافاتش رسوب کرده است برای نوشیدن و به کار بردن درامور خوراک پزی استفاده نمایند.
سابقا افرادی بودندکه در سال­های کم آبی و خشکسالی، احتیاج مبرم به آب برای پر کردن حوض و آب انبار به منظور رفع نیازمندی­های داخلی، آنان را وا می­داشت که در غیر نوبت به حقوق دیگران تجاوز کرده از آب سهمی و نوبتی آنان، سو استفاده کنند.
برای حصول این مقصود نیمه ­های شب که تمام سکنه ­ی آن محله و آبادی بر بستر راحت و آسایش غنوده بودند در داخل جوی پته می­بستند و آب میبردند.
بدیهی است در آن نیمه ­های شب کمتر کسی متوجه آب دزدی آن شخص می­شد، مگر آنکه فشار آب گاهی موجب گردد که پته ­اش روی آب افتد یعنی فشار آب پته را از جایش کنده به جاهای دیگر ببرد که در این صورت ساکنان خانه ­های پایین­تر پته را بر روی آب می­دیدند و راز و سرش بدین وسیله فاش شده قشقرق برپا می­شد و آبرویش برباد می­رفت.


behnam5555 01-18-2011 08:09 PM


پنبه ­اش را زدند

داستان:
اصطلاح بالا کنایه از این است که اسرارش را فاش و برملا کردند و به مردم فهمانیدند که توخالی است و چیزی در چنته ندارد. خلاصه آن طوری که بود (نه آنچنان که می­نمود) شناسانیده و رسوا گردیده است.
یکی از مراسم جالب که در بعض اعیاد وجشن­ها ضمن سایر برنامه­ا اجرا می­شد، این بود که مسخره و دلقکی لباس مضحک می­پوشید که داخل و لابلای آن لباس پر از پنبه بود و قسمت­های لخت و عریان بدن او هم پوشیده از گلوله ­های پنبه ­ای بوده است که مسخره و دلقک را به صورت پهلوان پرباد و بروتی نشان می­داد.
این پهلوان نامدار ! با این ریخت مضحک با یک نفر حلاج که کمانی در دست داشت در مقابل تماشاچیان به رقص و پایکوبی می­پرداخت و حلاج در حال رقص و شلنگ اندازی کم کم پهلوان پنبه را با زدن کمان عور و برهنه می­کرد و این عمل را تا زمانی ادامه می­داد که تمام پنبه­ های تن او بر باد می­رفت وچهره­ ی واقعی و اندام نحیف و مردنی و استخوانیش نمودار می­گردید.
در واقع چون پهلوان پنبه از آیین پهلوانی چیزی نمیدانست وازعلایم پهلوانی هم جز پنبه ­های گلوله شده که او را به صورت یک پهلوان با سینه ­های برجسته و بازوان سطبر نشان می­داد نشانی دیگرنداشت، لذا چون پنبه ­اش را زدند دیگر چیزی از او باقی نمی­ماند تا اظهار وجود کند. به ناچار در مقابل شلیک خنده­ ی تماشاچیان ازصحنه خارج می­شد و نوبت به پهلوانان واقعی می­رسید.


behnam5555 01-18-2011 08:11 PM



پهلوان پنبه

داستان:
پهلوان پنبه به کسی گفته می­شود که به قول علامه دهخدا : «درشت اندام و قوی هیکل ولی بی­زور و قوت باشد. ظاهری دلیر ولی باطنی جبون دارد، به ظاهر پردل و در باطن ترسو باشد.»
در اصطلاح آذربایجانی­ها این­گونه افراد را «یالانچی پهلوان» می­گویند که ادعایشان از مرحله­ ی حرف به عمل نمی­آید.
القاب و عناوین پهلوانان به شرح زیر بوده است :
پهلوان اول کشور : این پهلوان باید تمام پهلوانان کشور را مغلوب کرده، آخرین کشتی را در حضور پادشاه می­گرفت.
پهلوان باشی : سرپرست پهلوانان را پهلوان باشی می­گفته­ اند زیرا در عصر صفویه و قاجاریه به پهلوانانی که بر اثر کهولت و پیری از میدان خارج می­شدند سرپرستی پهلوانان وابسته به دربار یا بعضی نواحی را می­داده­اند.
پهلوان صاحب تاج : کسی که غیر از مقام پهلوانی و استادی و نیروی بدنی به نیکنامی معروف بوده مضافا به کسوت و طریقت اهل فقر درآمده باشد ضمن انجام مراسمی به دست پیر و مرشد و مراد خویش به استعمال تاج فقر مفتخر می­گردید.
بدافت : کشتی گیرانی که در دست حریف سرسختی نشان داده و او را به زحمت می­انداخته اند، بدافت می­شدند.
بدلکار : از فنون کشتی یکی بدلکاری است یعنی هر فن که حریف به کار ببرد او بدل کند وحریف را به زحمت بیندازد.
پهلوان زورگر : زورگران معمولا از تنومندترین ورزشکاران باستانی بوده­ اند که چون بدنشان با آلات سنگین ورزشی به ورزیدگی و رسایی کامل می­رسید به نمایش زورگری در نزد رجال درجه اول و حکام و خوانین و یا در محل­ های عمومی میپرداختند و از این رهگذر ارتزاق می­کردند.
پهلوان کنفت کن : به کسی می­گفتند که در کشتی مقام و منزلتی نداشت ولی هنگام درگیری و زورآزمایی با پهلوانان نامی سرسختی نشان می­داد و با نیرنگ و زیرکی مقاومت می­کرد و گهگاه با حرکاتی ناشایست موجب لکه دار شدن حیثیت حریف می­گشت.
پهلوان پنبه : این پهلوان که موضوع مورد بحث ماست ورزشکاری بود درشت اندام و قوی هیکل ولی بی­هنر و جبون و ترسو که نه میدان رفته و کشتی گرفته بود و نه جسارت و شجاعتی از خود نشان می­داد اما تا بخواهی ادعای پهلوانی می­کرد و در عالم حرف و پرچانگی پشت حریفان نامدار را به خاک می­مالید !

behnam5555 01-18-2011 08:13 PM


تفنگ حسن موسی هم نزد

داستان:
آدمی برای تحقق آمال و آرزوهای خویش به هر وسیله­ ای که متصور باشد توسل می­جوید.
وقتی که از همه طریق مایوس شد و آخرین مرجع امیدش هم نتوانست کاری انجام دهد به ضرب المثل بالا تمثل جسته می­گوید: «این تفنگ حسن موسی هم نزد» یعنی آخرین تیر ترکش هم به هدف اجابت اصابت نکرده است.
بهترین تفنگسازان اخیر ایران سه نفر بودند به اسامی «حاج مصطفی» و «حسن» و «موسی». حسن و موسی با یکدیگر شریک بودند و هرکدام در قسمتی از کارهای تفنگ سازی تخصص داشتند لذا تفنگ­ های ساخت آن­ها بهتر و دقیقتر از تفنگ ­های حاج مصطفی و سایرین بوده است.
تفنگ ساخت حسن و موسی که اختصارا «تفنگ حسن موسی» گفته می­شد در هدف گیری مشهور بود که کمتر به خطا می­رفت. بدین جهت شکارچیان و تیراندازان غالبا تفنگ حسن موسی می­خریدند و اطمینان داشتند که در موقع تیراندازی بالا و پایین نمی­زند و دقیقا به هدف اصابت می­کند.
از آن­جایی که تفنگ حسن موسی مورد کمال اطمینان بود و شکارچیان با در دست داشتن این نوع تفنگ به موفقیتشان کاملا امیدوار بودند لذا چنان­چه احیانا تفنگ حسن موسی هم در نشانه زنی به خطا می­رفت موجب یاس و نومیدی تیرانداز و شکارچی می­شد و دیگر دست و دلش به شکار نمیرفت و در پاسخ سوال کنندگان می­گفت : «تفنگ حسن موسی هم نزد» و معنی استعاره­ای آن کنایه از این است که همه چیز تمام شد و در انجام مقصود راه چاره و علاج دیگری متصور نیست.


behnam5555 01-18-2011 08:20 PM



تیری به تاریکی رها کرد

داستان:
گاهی اتفاق می­افتد که کسی بی­گدار به آب می­زند و بدون مطالعه و دور اندیشی در اطراف و جوانب کار، به دنبالش روان می­شود.
عبارت مثلی بالا در ارتباط با این زمره از مردم دیر آمده وشتاب زده به کارمی­رود که از باب تعریض و کنایه می­گویند : «تیری به تاریکی رها کرد»، یعنی : «کورکورانه عمل کرد و مالا زیان و خسران دید.»
عبارت تیری به تاریکی رها کرد اختصاص به اعراب عصر جاهلیت دارد که البته تا دوران صدر و بعد از اسلام نیز ادامه پیدا کرده است.
توضیح آن­که کمانداران عرب همه ساله مسابقاتی ترتیب می­دادند تا کسانی که درعلم کمانداری و تیراندازی بهتر و بیشتر از دیگران ورزیدگی ومهارت دارند، برگزیده شوند.
طریقه و روش مسابقه ­ی تیراندازی انواع و اقسام مختلف داشت که یکی از آن روش­ها تیری به تاریکی رها کردن بود به این ترتیب که سپر پولادینی را به دیوار نصب می­کردند وداوطلبان مسابقه در فاصله ­ی معینی از دیوار مزبور، قبل ازغروب آفتاب می­ایستادند و سپر مقابل را کاملا از مد نظر می­گذرانیدند و سپس تامل می­کردند تا هوا کاملا تاریک شود و سپر مقابل مطلقا دیده نشود. در آن موقع هریک از داوطلبان با سابقه ­ی ذهنی که از محل و موقعیت خود و سپر مقابل داشت سه تیر پیاپی به سوی هدف (سپر) رها می­کرد. اگر صدا بر می­خاست معلوم بود که تیر به هدف خورده، و گرنه به خطا رفته است. در واقع عبارت تیری به تاریکی رها کردن ماخوذ از این نوع مسابقه­ ی تیراندازی اعراب است که بعدها به صورت ضرب المثل در آمده است.

behnam5555 01-18-2011 08:22 PM


علی آباد هم شهر شده

داستان:
هرگاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز این­ها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت مثلی بالا استناد کرده و می­گویند: «علی آباد هم شهر شده !» یا به اصطلاح دیگر «خیال می­کنه علی آباد هم شهری شده.»
علی آباد در ابتدا قهوه خانه­ ی بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین وچندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت. ساکنان مناطق شرقی مازندران، محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیر و پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره­ی سواد کوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می­کردند.
قهوه خانه ­ی علی آباد در واقع شب منزل کاروان­ها و چهارپایان بود و به علت اهمیت موقع تدریجا توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه ­های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک درآمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش باران­های متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راه­ها و کوچه­ های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می­کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آبادی معرفی می­کرد و یا از مناظر و یا زیبایی­های آن سخنی می­گفت از آن­جا که علی آباد قهوه خانه­ ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می­گفتند: علی آباد هم شهر شده !



اکنون ساعت 06:50 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)