![]() |
چرا کلاغها از تهران رفتند؟
دلیل اصلی: آلودگی هوا باعث شد کلاغها که دویست سال عمر میکنند از ترس مرگ زود رس پر بزنند و بروند. دلیل تاریخی: در تاریخ نشانهای مبنی بر این که کلاغها از جایی رفته باشند وجود ندارد. دلیل سیاسی: کوچ کلاغها یک اقدام کاملا شخصی بوده است اما کلاغها هر جا که باشند میتوانند خبرچینی کنند و به هیچ وجه هم نمیشود آن ها را ********** کرد. دلیل ادبی: کلاغها در طول قرنها در ادب فارسی یا صابون اعلا خوردهاند یا پنیر مرغوب پس دلیلی ندارد در تهران بمانند و دیاکسیدکربن بخورند و فعالیتهای ادبی خود را زیر سوال ببرند. دلیل علمی: دانشمندان اعتقاد دارند که وقتی آلودگی هوا کلاغهای همه چیز خوار را از تهران فراری داده است یعنی اوضاع خیلی بد است و این نشان میدهد که ما آدمها عجب پوست کلفتی داریم. دلیل اقتصادی: گویا یک حرکت یک دلیل اقتصادی هم داشته است و آن این که دیگر مردم از قاشقهای نقره و طلا برای غذا خوردن استفاده نمیکنند و خانمها هم جواهرات نمیخرند و این وضع اقتصادی کلاغها را بدجوری خراب کرده است و آن ها را مجبور به کوچ به مناطق ثروتمندتر کرده است. دلیل فرافکنانه: اگر هوا به این اندازه آلوده بود اول باید گنجشکها و کفتر چاهیها میرفتند نه کلاغها که هفت جان دارند، ما به شدت کوچ کلاغها را تکذیب میکنیم. دلیل نوستالژیک: کلاغها رفتند تا دست کم چندتایی از آنها زنده بمانند تا آیندگان بتوانند کلاغ را از نزدیک ببینند و وقتی بچهها کلاغ پر بازی میکنند لااقل یکی دو کلاغ برای نمونه در قید حیات باشد! توصیه:باز کلاغها یک جایی درختی پیدا میکنند تا بی خانه نمانند ما آدمها باید به فکر باشیم که بعد از تهران به کجا برویم؟ نتیجه: نتیجه این که اگر شانس داشتیم آلودگی هوا موشها را از تهران فراری میداد |
نه بابا کجا رفتن؟
صبح ها بعد از نماز صبح که می شینم -محض رضای خدا-درس بخونم، صدا ی نحس شون روی مخ ام پیاده روی می کنه!!_:2: |
مردي جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب. در انتهاي کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوي "اتاق عمل". چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج مي شود. مرد نفسش را در سينه حبس مي کند. دکتر به سمت او مي رود. مرد با چهره اي آشفته به او نگاه مي کند... دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده. ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم... بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني، با لوله مخصوص بهش غذا بدي، روي تخت جابجاش کني، حمومش کني، زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني... اون حتي نمي تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده... با شنيدن صحبت هاي دکتر به تدريج بدن مرد شل مي شود، به ديوار تکيه مي دهد. سرش گيج مي رود و چشمانش سياهي مي رود. با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندي مي زند و دستش را روي شانه مرد مي گذارد. !!!!!!دکتر: هه! شوخي کردم... زنت همون اولش مُرد |
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است. مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟ صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی دارد. مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟ صاحب فروشگاه: ... طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی هر کاری را که سایر طوطی ها انجام می دهند، انجام داده و علاوه بر این توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را نیز دارد. و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسیده و صاحب فروشگاه گفت: ۴۰۰۰ دلار ! مشتری: این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟ صاحب فروشگاه جواب داد: صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر ارشد صدا می زنند! |
وصیت لقمان حکیم به پسرش
پسرم! گروهی ، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بی محليشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام ،اندازه نگهدار پسرم! سخت ترین کار عالم محکوم کردن یک احمق است. خون خودت را کثیف نکن- ضمنا چرچیل هیچگونه نسبتی با طایفه ما ندارد. بچه هایش ادعای ارث نکنند. پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن پسرم! دوستانت را با یک لیوان آب خوردن امتحان کن! آب را به دستشان بده تا بنوشند! بعد بگو تا دروغ بگویند! اگر عین آب خوردن دروغ گفتند از آنان بپرهیز… هان ای پسر! در پیاده رو که راه می روی، از کنار برو. ملت می خواهند از کنارت رد شوند پسرم! اگر کسانی از سر نادانی به تو خندیدند ، تو برای شفایشان گریه کن پسرم! خود را وابسته به هیچ دسته ای مدان. چه، پس فردا تقش درمی آید که آنی که تو می خواستی نیست و حالا خر بیار و معرکه بارکن پسرم! اگر به ناچار به جریانی متمایل شدی، جایی برای نفس کشیدن خود و رقیبت بگذار. نه او را چنان به زمین بکوب و نه خود را چنان بالاببر. دیرزمانی نیست که جایتان عوض شود پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن هان ای پسر! اهل هنر را احترام کن. اما مواضع سیاسی ات را با کسی مسنج و کسی را به خاطر مواضعش مرنجان. پسرم! هیچ گاه دنبال به کرسی نشاندن حرفت مباش و همه جا سر هر صحبتی را بازمکن. بگذار تو را نادان بدانند پسرم! اگر برای دختر یا پسری پیش تو برای تحقیق آمدند و تو چیزی می دانستی رک و راست بگو. هر آنچه که می دانی. به فکر بدبختی دختر و پسر مردم باش پسر! اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی اش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت می کشاند پسرم! پیش از استخدام در اداره های دولتی ، “پاور پوینت” را فرابگیر پسرم! در اداره ای استخدام شدی هرچه دستمال از جیب هایت دوربریز. آب بینی ات را پیراهن تمیزکنی بهتر است تا کسی دستمال در دستت ببیند پسرم! قطار اندیمشک – تهران زمستانش گرم و جانسوز است و تابستانش سرد و استخوان سوز. لباس مناسب با خودت ببر پسرم! اساتید را محترم بشمار! اگر توانستی دستشان را ببوس اگر نه ،خود دانی پسرم! در ضمن ، به هر کسی بی خودی لقب “استاد” عنایت مکن. “استاد” باید خودش بیاید، زورکی که نیست پسرم! اگر آلبوم های موسیقی دل آواز و هرمس و آوای شیدا گرانتر از چهار هزارتومان شد ، دیگر نخر. با این حال نصیحت قبل از قبلی را آویزه گوش کن پسرم! اقل کم! ماهی یک بار آژانس شیشه ای را ببین. پسرم! اگر توانستی استخدام شوی، در اداره با دو کس رفیق شو آنچنان که دانی. آبدارچی و یکی از بچه های حراست. هرکدام باشد توفیری نمی کند. پسرم! بلوتوث تلفن همراهت را خاموش نگهدار، مگر در مواقع ضروری فرزندم! هیچ کس تنها نیست. پسرم! راه تو را می خواند. اما تو باور مکن پسرم! آنتی ویروس “بیت دیفندر” اوریجینال نصب کن. پول “رجیستر” به میزان ده سال را کنار گذاشته ام. با احتساب تورم جهانی و تحریم و ********** و نوسان بازار. مادرت جای آن را می داند هان ای پسر! اگر کسی گفت اسفندیار ار می شناسی خودت را به نفهمی بزن پسرم! هر روز از همکارانت در اداره عمیقا خداحافظی کن. کسی نمی داند آیا فردا در همان اداره باشی یا نه. اداره در همان شهر باشد یا نه. شهر در … ولش کن پسرم پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت پسرم! می دانم الان داری حسرت دیدار مرا می خوری. یالله بلند شو دست مادرت را ببوس بعد بیا بقیه وصیت را بخوان پسرم! پیامک های عیدنوروزت را همین الان بفرست هان ای پسر! خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو ، اگر رفتی از مملکتت پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است. پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد ، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟ پسرم! نامزد انتخابات شدی ، اول یا داماد لُرها شو یا تُرک ها که تو را در انتخابات تنها نگذارند هان ای پسر! خسته شدی؟ … از ساعت چند داری وصیت می خونی؟ … کی خسته است؟ … خودت نقطه چین ها رو پرکن پسرم! شماره حساب هدفمندی یارانه ها ، رمزگذاری شده در صندوقچه مرحوم آقابزرگ توی اتاق پشتی است. پسرم! شهر ما خانه ما! … نه نه نه! نمی خواد عزیزم. شهرشون خونه خودشون. اول اتاقت رو از این ریخت در بیار پسرم! در فیس بوک عضو شو و این وصیت نامه را برای دوستانی که برمی گزینی یا تو را برمی گزینند بخوان |
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است. بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا! |
|
چرا میگن بچه ننه نمیگن بچه بابا؟
http://negahak.net/images/stories/b/aban89/84.gif - بعله ؟ - من می خوام به دنیا بیام ... - باشه . - مامان - بعله ؟ - من شیر می خوام - باشه - مامان - بعله ؟ - من جیش دارم - خب - مامان - بعله ؟ - من سوپ خرچنگ می خوام - چشم - مامان - بعله ؟ - من ازون لباس خلبانیا می خوام - باشه - مامان - بعله؟ - من بوس می خوام - قربونت بشم - مامان - جونم ؟ - من شوكولات آناناسی می خوام - باشه - مامان - بعله ؟ - من دوست می خوام - خب - مامان - بعله ؟ - من یه خط موبایل می خوام با گوشی سونی - چشم - مامان - بعله ؟ - من یه مهمونی باحال می خوام - باشه عزیزم - مامان - بعله ؟ - من زن می خوام - باشه عزیز دلم - مامان - بعله ؟ - من دیگه زن نمی خوام - اوا ... باشه - مامان - .. بعله - من كوفته تبریزی می خوام - چشم - مامان - بعله ؟ - من بغل می خوام - بیا عزیزم - مامان - بعله ؟ - مامان - بعله - مامان - ... جونم ؟ - مامان حالت خوبه - آره - مامان ؟ - چی می خوای عزیزم - تو رو می خوام .. خیلی - ... مامان http://negahak.net/images/stories/b/aban89/85.gif - بابا - بعله ؟ - من می خوام به دنیا بیام - به من چه بچه .. به مامانت بگو - بابا - هان؟ - من شیر می خوام - لا اله الا الله - بابا - چته ؟ - من ازون ماشین كوكی های قرمز می خوام - آروم بگیر بچه - بابا - اههههه - من پول می خوام - چی ؟؟؟؟ !!! - بابا - اوهوم ؟ - منو می بری پارك ؟ - من ماشینمو نمی برم تو پاركینک تو رو ببرم پارک؟ - بابا - هان ؟ - من زن می خوام - ای بچه پررو .. دهنت بو شیر می ده هنوز - بابا - .... - من جیش دارم - پوففف - بابا - باز چیه - من زن نمی خوام - به درك - بابا - بلا - تقصیر تو بود كه من به دنیا اومدم یا مامان - تقصیر عمه ات - بابا - ها کشتی منو - من یه اتاق شخصی می خوام - بشین بچه - بابا - ها ؟ - بابا - ... - بابا - خررر پفففف |
داستان زيباي سگ وقصاب قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شدحرکتي کرد که دورش کند اما کاغذي را در دهان سگ ديد .کاغذ را گرفت.روي کاغذ نوشتهبود" لطفا 12 سوسيس و يک ران گوشت بدين" . 10 دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجبکرده بود سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کيسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگراه افتاد . سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خط کشي رسيد . با حوصله ايستاد تاچراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاهاتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد .قصاب متحير از حرکت سگمنتظر ماند . اتوبوس امد, سگ جلوي اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و بهايستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدي امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس درستبود سوار شد.قصاب هم در حالي که دهانش از حيرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حالحرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بيرون را تماشا مي کرد .پس از چند خيابان سگروي پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد.قصاب همبه دنبالش. سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه اي رسيد .گوشت را روي پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد .اينکار را بازم تکرار کرد اما کسي در را بازنکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجرهرساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت. مردي در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ و کرد.قصاب با عجله به مردنزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است .اين باهوش ترين سگيهست که من تا بحال ديدم. مرد نگاهي به قصاب کرد و گقت:تو به اين ميگي باهوش؟اين دومين بار تو اين هفته است که اين احمق کليدش را فراموش مي کنه !!! |
زهر و عسل
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ... |
اکنون ساعت 07:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)