لطفا بیا
دیوانگی ام را قرار است اعتراف کنم کنج همین دل زیر این شاخه تازه نوک زده روی همین چمن سبز خیس از شبنم صبح کنار همان سنگهای رنگی دستانت را شاهد میخواهم |
مي پسـندم پاييـز را ؛
که معافـم مي کنـد از پنـهان کردن دردي که در صـدايم مي پيچـد ُ اشکي که در نگاهـم مي چرخـد آخر همه مـي داننـد سـرما خورده ام . . . ! |
نه میشه باورت کنم |
برام هیچ حسی |
لبــریــزِ درد ؛ در رگ شعـرم شــناورم
صف می کشند حـــــادثـه ها در برابرم این روزها کـه بغض زمین شعله می کشد باید به زخـــــــم های خود ایمان بیاورم هرسال سهــــم نعمت بـــارانمان کم است لبخنـدهـــای ســــــبز بیابانمـــــان کم است در اسـتوای این همــــــه دلهــــای منجمـد آتش برای فصـل زمســــتا نمــا ن کم است شیــرین نشــد به کــــام دل مــا زمانـه هـم این روزها که شـــور فـراوانمـان کم است لیلی کجـاست؟ تاکه ببـــــــیـند به روزگـار مجنـون شـعـــرهای پـریشانمــــان کم است بایـد برای غـــــــــربــت باران دعــــا کنیم سـوز و گداز نـــای نــیســـــتانمان کم است |
http://www.pic.iran-forum.ir/images/...yl2uhnbdgf.jpg به خاطر کندن گل سرخ ارّه آوردهاید؟ چرا ارّه؟ فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو! خودش میافتد و میمیرد... بیژن نجدی |
گل یخ-کوروش یغمایی
غم میون دوتا چشمون قشنگت لونـــــــــه کـرده شب تو موهای سیاهت،خونه کــــــــــــــــــــــرده دوتاچشمون سیـــــــــاهت،مثه شبهــــــای منـه سیاهیای دوچشمت،مثه لبهـــــــــــــــــــای منـه وقتی بغض از مژه هام پایین میاد،بارون میشـــه سیل غم آبادیمــــــــــــــــــو ویرونـــــــــــــه کـــرده وقتی بــــــا من میمونی تنهاییمو باد میبـــــــــره دوتا چشمــــــــــــام بارون شبونــــــــــــــه کـــرده بهــــــــــــار از دستـــــــــــــــــای من پـــر زدو رفت گــــــــــــــــل یخ توی دلم جوونـــــــــــــــــه کـــرده تو اتــــــــاقم دارم از تنهایـــــــــــی آتیش میگیرم ای شکوفــــــــــــــــه توی این زمونـــــــــــه کــرده چی بخونم؟جوونیم رفته،صدام رفته دیگــــــــــه! گل یخ توی دلــــــــــــم جوونــــــــــــــــــــه کــرده! http://th04.deviantart.net/fs40/300W...r_by_Eshia.jpg |
من درد تو از دست آسان ندهم
دل بر نکنم از دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم. |
Charles Bukowski
من در خانه ای قدیمی زندگی میکنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمیدهد و تاریخ نمیخواند جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد گاهی ساعتم میافتد پایین گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای میماند... من ارتشهایتان را نمیخواهم یا بوسه تان را یا مرگتان را من خودم آنها را دارم دستهایم بازو دارند بازوهایم شانه شانه هایم مرا من خودم را دارم شما زمانی مرا دارید که مرا ببینید ولی من دوست ندارم که شما مرا ببینید دوست ندارم که ببینید چشم در سر دارم و می توانم راه بروم و نمی خواهم پرسشهایتان را پاسخ دهم نمی خواهم سرگرمتان کنم نمیخواهم که سرگرمم کنید یا ناخوشم کنید یا سخنی بگویید نمیخواهم دوستتان بدارم نمیخواهم نجاتتان بدهم بازوهایتان را نمیخواهم شانه هایتان را نمیخواهم من خودم را دارم شما خودتان را دارید بگذاریم همه چیز همین طور بماند. . . . . /هنری چارلز بوکفسی/ |
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه یکی در غبار ... یکی در باران یکی در باد وبی رحم ترینشان در برف آنچه برجا می ماند رد پایی است و خاطره ای که هر از گاه پس می زند مثل نسیم سحر پرده های اتاقت را. http://www.iroonionline.com/uploadce...9zz6fu979n.jpg |
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد در سكوت سينه ام دستي دانه اندوه ميكارد مو سپيد آخر شدي اي برف تا سرانجام چنين ديدي در دلم باريدي ... اي افسوس بر سر گورم نباريدي چون نهالي سست ميلرزد روحم از سرماي تنهايي ميخزد در ظلمت قلبم وحشت دنياي تنهايي ديگرم گرمي نمي بخشي عشق اي خورشيد يخ بسته سينه ام صحراي نوميديست خسته ام ‚ از عشق هم خسته |
صحبت گل سرخ از باران و صحبت باران از گل سرخ است، اما هي باد ميآيد، آمدن، وزيدن، و افعال سادهئي ديگر. با اين همه، وقتي که وزيدنِ باد ... هي بيجهت است، يعني چه!؟ هي علامتِ حيرت! هي علامت پرسش؟ گل سرخ، پيادهئي مغموم است گوشهي يک پارک قديمي شايد خواب دامنهئي دور از دست را ميبيند. پس چرا پي ستاره در پيالهي آب ميگردي گلم!؟ يک امشب نخواب و بر بام باد برآ، سينهريز ستارگانِ باکره را به نرخ يک آواز ساده خواهي خريد. فکر ميکني من بيجهت به اين زبانِ هفت ساله رسيدهام!؟ نه به جان نسيما، نه! بخاطر همهي آن خوابهامان در نيمهراهِ بيم و باور است که چانه ميزنم باد که بيايد، باران که بيايد تو بايد به عمد از ميان آوازهاي کودکان بگذري چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن خيس و خسته به خانه بيا نميخواهي شاعر باشي، باران باش! همين براي هفتپشتِ روئيدنِ گل کافي است، چه سرخ، چه سبز و چه غنچه ! http://www.up.lordfa.com/images/3395...7421984882.jpg |
فریادها مرده اند
سکوت جاریست تنهایی حاکم شهر بی کس است می گویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم پس چرا از همه تنها تریم..... |
رفتن، نبودن نیست ...
http://www.pic.iran-forum.ir/images/...2vf7vbczu0.jpg
رضا بروسان/همسرش الهام و دخترش لیلا .. هر سه رفتند .. صبح 14 آذر .. گاهی می خندم گاهی گریه می کنم گریه اما بیشتر اتفاق می افتد به هر حال آدم یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد...! دنیا چشم از ما بر نمی دارد/ الهام اسلامی تنهایی در اتوبوس، چهل و چهار نفر است تنهایی در قطار، هزار نفر. به تو فکر میکنم در چشمهای بسته، آفتاب بیشتری هست...! یک بسته سیگار در تبعید / رضا بروسان چنان باورت می کنم که شاخه هایت به شکستن امیدوار شوند من دختر یک کشاورزم آب باش و با من مهربانی کن سرکشی نکن قلب من از قدم های تو پیشی می گیرد بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند تا تو را در آغوش بگیرم تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینی ات کم نمی کند همیشه چای می خوری و شعر می خوانی صدای تو دلتنگم نمی کندتنهایم می کند. الهام اسلامی همه ی ما منتظریم تا دیگران بمیرن تا براشون بزرگ داشت بگیریم/خودمو میگم .. اینقد رفتن این سه تا برام سخت بود که هی شعراشونو میذارم.. قبل از این اتفاق فقط یکی دوتا از کاراشو خونده بودم .. نمی دونم باید گردن مشغله انداخت .. یا بی معرفتی خودم ِ !! "بودن" رو و "قدر دونستن" /وختی کسی هست/ رو کی می خوایم یاد بگیریم .. |
ای تو هوای هر نفس، عشق تو میورزم و بس، دل کنده ام از همه کس، پناه من تویی و بس |
کلماتم را در جوی سحر میشویم لحظه هایم را در روشنی باران ها تا برای تو شعری بسرایم روشن تا که بی دغدغه بی ابهام سخنانم را در حضور باد _این سالک دشت و هامون_ با تو بی پرده بگویم: که تورا دوست می دارم تا مرز جنون!
|
آب و هوای دلم آنقدر بارانیست ، که رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست . اینگونه است که دلم برایت همیشه تنگ است ... |
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است |
می گویند : قسمت نیست حکمت است ؛ خدایا .... من معنی قسمت و حکمت را نمی دانم ، اما .... تو معنی طاقت را می دانی مگه نه ... !!!؟؟؟ |
تو اي ناياب اي ناب مرا دریاب دریاب منم بی نام بی بام مرا دریاب تا خواب مرا دریاب مستانه مرا دریاب تا خانه مراقب باش تا بوسه مرا دریاب بر شانه مرا دریاب من خوبم هنوزم آب میکوبم هنوزم شعر می ریسم هنوزم باد می روبم مرا دریاب در سرما مرا دریاب تا فردا مرا دریاب تا رفتن مرا دریاب تا اینجا مرا دریاب تا باور مرا دریاب تا آخر مرا دریاب تا پارو مرا دریاب تا بندر تو اي ناياب اي ناب مرا دریاب دریاب منم بی نام بی بام مرا دریاب تا خواب مرا دریاب تا خانه مرا دریاب مستانه مراقب باش تا بوسه مرا دریاب بر شانه تو اي ناياب اي ناب مرا دریاب دریاب منم بی نام بی بام مرا دریاب تا خواب تو اي ناياب اي ناب،مرا دریاب دریاب شاعر : شهریار قنبری |
نقل قول:
مرسی که آپ کردی ترانه رو... |
پرواز
روز اول گفت: - قلبم بد جوری میزند. روز دوم گفت: - کاش میشد پرواز کنم. روز سوم احساس کرد میخواهد بالا بیآورد، دو دستی جلو دهانش را گرفت. روز چهارم اتفاقی نیافتاد. روز پنجم پرندهای از دهانش بال زد و رفت. روز ششم مرد. روز هفتم از شاخهای به شاخهای پرواز میکرد. فرشتهها/ مینیمالهای رسول یونان |
چنان دل كندم از دنيا ، كه شكلم شكل تنهائيست
ببين مرگ مرا در خويش ،كه مرگ من تماشائيست مرا در اوج مي خواهي ، تماشا كن تماشا دروغ اين بودم از ديروز ، مرا امروز حاشا كن در اين دنيا كه حتي ابر ، نمي گريد به حال من همه از من گريزانند ، تو هم بگذر از اين تنها گره افتاد در كارم ، به خودكرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن ، چه راهي پيش رو دارم |
من صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم من صبورم اما... بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم من صبورم اما... این بغض گران صبر نمی داند چیست!!!! |
دنگ...، دنگ ....
ساعت گيج زمان در شب عمر مي زند پي در پي زنگ. زهر اين فكر كه اين دم گذر است مي شود نقش به ديوار رگ هستي من. لحظه ام پر شده از لذت يا به زنگار غمي آلوده است. ليك چون بايد اين دم گذرد، پس اگر مي گريم گريه ام بي ثمر است. و اگر مي خندم خنده ام بيهوده است. دنگ...، دنگ .... لحظه ها مي گذرد. آنچه بگذشت ، نمي آيد باز. قصه اي هست كه هرگز ديگر نتواند شد آغاز. مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ بر لب سر زمان ماسيده است. تند برمي خيزم تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز رنگ لذت دارد ، آويزم، آنچه مي ماند از اين جهد به جاي : خنده لحظه پنهان شده از چشمانم. و آنچه بر پيكر او مي ماند: نقش انگشتانم. دنگ... فرصتي از كف رفت. قصه اي گشت تمام. لحظه بايد پي لحظه گذرد تا كه جان گيرد در فكر دوام، اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر، وا رهاينده از انديشه من رشته حال وز رهي دور و دراز داده پيوندم با فكر زوال. پرده اي مي گذرد، پرده اي مي آيد: مي رود نقش پي نقش دگر، رنگ مي لغزد بر رنگ. ساعت گيج زمان در شب عمر مي زند پي در پي زنگ : دنگ...، دنگ .... دنگ... سهراب تقدیم به همه ی شما عزیزان |
نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت دردی کش خمخانه تزویر و ریا بود پرورده مریم هم اگر چشم تو میدید عیسای دگر میشدوغافل زخدا بود نفرین ابد بر تو که از پیکر عمرم ن یمی که روان داشت جدا کردی و رفتی نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را در رهگذر باد رها کردی و رفتی نفرین به ستایشگرت از روز ازل باد کاین گونه تو را غره به زیبایی خود کرد پوشیده ز خاک آیینه حسن تو گردد کاین گونه تو را مست ز شیدایی خود کرد این بود وفاداری و این بود محبت؟ ایکاش نخستین سخنت رنگ هوس داشت ای کاش که آن محفل دلساده فریبت بر سر در خود مهر و نشانی ز قفس داشت دیوانه برو ورنه چنان سخت ببوسم لبهای تو می ریخته را کز سخن افتی دیوانه برو ورنه چنان سخت خروشم ت ا گریه کنان آیی و در پای من افتی دیوانه برو تا نزدم چنگ به گیسوت صورتگر تو زحمت بسیار کشیده تا نقش تو را با همه نیرنگ به صد رنگ چون صورت بی روح به دیوار کشیده تنها بگذارم که در این سینه دل من یک چند لب از شکوه بیهوده ببندد بگدار که این شاعر دلخسته هم از رنج یک لحظه بیاساید و یکبار بخندد ساکت بنشین تا بگشایم گره از روی در چهره من خستگی از دور هویداست آسوده گذارم که در این موج سرشکم گیسوی بهم ریخته بر دوش تو پیداست من عاشق احساس پر از آتش خویشم خاکستر سردی چو تو با من ننشیند باید تو ز من دور شوی تا که جهانی ا ین آتش پنهان شده را باز ببیند (معینی کرمانشاهی) |
|
یه روز یه باغبونی...یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میونه...باغچه ی مهربونی می گفت سفر که رفتم...یه روز و روزگاری این بوته ی یاس من...می مونه یادگاری هر روز غروب عطر یاس تو کوچه ها می پیچید. میون کوچه باغ ها بوی خدا می پیچید اونایی که نداشتن...از خوبی ها نشونه دیدن که خوبیه یاس...باعث زشتی شونه عابرای بی احساس ... پا گذاشتن روی یاس ساقه هاشو شکستن... آدمای نا سپاس یاس جوون مرگمون...تکیه زدش به دیوار خواست بزنه جوونه...اما سر اومد بهار یه باغبون دیگه...شبونه یاس رو بر داشت پنهون ز نامحرمان...تو باغ دیگه ایی کاشت هزار ساله کوچه ها...پر می شه از عطر یاس اما نکنه اون گل... مونده هنوز ناشناس |
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخه های شسته ، باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس ، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار ... خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز خوش به حال جام لبریز ازشراب خوش به حال آفتاب ؛ ای دل من، گرچه در این روزگار جامه رنگین نمیپوشی به کام باده رنگین نمیبینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که میباید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ... فریدون مشیری |
میعاد در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم ... آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمان بلند و کمان گشاده ی پل پرنده ها و قوس و قزح را به من بده و راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست می دارم ..در آن دور دست بعید که رسالت اندام ها پایان می پذیرد و شعله و شور تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد چنان چو روحی که جسد را در پایان سفر تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد در فراسوهای عشق تو را دوست دارم در فراسوی پرده و رنگ در فراسوی پیکرهایمان با من وعده ی دیداری بده احمد شاملو |
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد |
چه اهمیت دارد
هر کجا هستم ، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است. چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچهای غربت؟من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست. و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد. چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. واژه ها را باید شست . واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد. چترها را باید بست. زیر باران باید رفت. فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد. با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت. دوست را، زیر باران باید دید. عشق را، زیر باران باید جست. زیر باران باید با زن خوابید. زیر باران باید بازی کرد. زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی ، زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون”است. رخت ها را بکنیم: آب در یک قدمی است. روشنی را بچشیم. شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را. گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم. روی قانون چمن پا نگذاریم. در موستان گره ذایقه را باز کنیم. و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد. و نگوییم که شب چیز بدی است. و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ سهراب سپهری |
هر چی آرزوی خوبه، مال تو . . .
CENTERi ]هر چی آرزوی خوبه، مال ت:53:و
هر چی که خاطره داری، مال من . . . اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بیقراری مال من منم و حسرت با تو گم شدن . . . تویی و بدون من رها شدن . . . آخر غربت دنیاس مگه نه؟ اول دوراهی آشناشدن . . . تو نگاه آخر تو آسمان خونه نشین بود دلتو شکسته بودن همه ی قصه همین بود میتونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا اما بیدارم و بی تو مثل تو تنهای تنها .......................... چه جوری از تو بگذرم؟ تویی که معنی منی . . . تویی که ..........[/CENTER] |
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد |
فراموش می کنم فراموش می کنم فراموش می کنم تقدیزی را که با تو رقم خورده شد فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد فراموش می کنم دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد فراموش می کنم فراموش می کنم زندگی! دوست! تو.... همه |
سلام عزیزم
نمی دونم چی بگم .. حالا که رفتی نمی دو نم چطوری زنده بمونم گفتی من دیوونه بودم آره من دیوونه بودم چون حالا که نیستی نمی دو نم با کی بمونم. تو رفتی هنوزم خاطراتت زنده موندن . هنوزم هر شب و هر روز به یادت می نویسم.... دلتنگی های بیشترم رو پشت اشک های اسمون می ریزیم تا که معلوم نباشه چقدر عاشقت بودم. رفتی اما نگفتم خداحافظ تا همیشه چون هنوزم با منی توی قلبم تا همیشه... اما خداحافظ خداحافظ به ظاهر و خوش آمدی به این قلب که نداره هیچ قراری. |
سفر رفتی نیامدی وسفردلفریب شد نااشنای کوچه پشتی رقیب شد تاریخ اشنایی مارا بهم زدند تقویم روی میزتوبامن قریب شد دل رابه جرم پرسه زدن دارمیزنم میرم ترین نگاه توبهم صلیب شد ان جمعه هاکه نبودی به نام عشق فالی گرفتم ایه ی امن یجیب شد یادش بخیرلحظه ی اخرسبد سبد گل بود وخنده بود ونگاهت که سیب شد |
ترکم مکن ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم تنها تو یی ای نازنین آرام جانم اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد دل را سپردن تا ابد معنا ندارد سر در گریبانم کسی هم درد من نیست از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم از فصل های دوستی من دل بریدم این زندگی دیگر سرو سامان ندارد دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد دیگر نمی داند که را باید صدا زد این قلب را تا کی به طوفان بلا زد من باغبان فصل های انتظارم تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم http://blogfa.com/images/smileys/06.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/28.gif |
گفتی که نخواهی رفت خواهی ماند تا ابد دوستم خواهی داشت اما تمام نرفتن ها را رفتی !!! تمام ماندن ها را نماندی!!!!!!! تمام دوست داشتن ها را......... رها کردی دیگر از همه اطرافیانم حتی از در و دیوار ، سکوت وتنهائی ام خسته شده ام. از همه......................... |
باز امشب میان واژه ها انگار درگیرم من از این واژه های تلخ و تکراری دلگیرم شب رویا و کابوسش تن تب دار و درمانش طلوع صبح و بیداری من و تکرار تنهایی هوای تازه و نم دار شکایت های بس غم دار دل بی تاب یک عاشق نوای ناله های دل کبوترهای آزادش رها،در اوج،بر بامش من و این زورق تنها تو و این ناخدایی ها حضور تازه ی فانوس و قلبم با غمت مأنوس سخن از آرزوهایم نهان در قلب ،رویایم هوای دیدنت در دل امید ِعاشق بیدل دوباره بیقراریهای یک نامه دوباره این من ِ درگیر یک ناله و باز هم انتهای شب... سکوت سرد و اجباری خداحافظ و دلداری امیدم، بودن ِ فردا بهانه خواب و یک رویا |
اکنون ساعت 09:49 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)