من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده ای معتقد و چاکر دولتخواهم |
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت |
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بر بط و پیمانه روم |
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی |
یکی از عقل می نالد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم |
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی |
یارب کی آن صبح صبا بوزد و کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من |
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلا و آب رکن آباد |
در حق من لبت این لطف که می فرماید
سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این |
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه |
هر دم به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز |
زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند
مجو ز سفله مروت که شیئه لا شی |
یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست |
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی |
یا برید الحمی حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال |
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش |
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم |
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم ... |
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بازم |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو |
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی |
يار زيبا گر هزارت وحشت از وى در دلست
بامدادان روى او ديدن صباح مقبلست |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود |
تا نقش خيال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
دلم رمیده لولی و شیست شور انگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز |
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست |
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را :21::21::21::21::21::21::21::21::21::21: |
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
حالا بهتر شد...
ای که با سلسله زلف دراز آمده ای فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای |
اکنون ساعت 06:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)