![]() |
شمالی از داریوش بزرگ شمالي گفتي و شعر يادم اومد مثل شيرين كه بود فرهادم اومد بلند گفتم آهاي مردم چه ساده ان يه باري رو دوش فريادم اومد همه چيزا كه يادم رفته بودن همه اش چشم بسته از سر يادم اومد خزر با ماهي ها و گيله مرداش زنها و بچه ها و پيرمرداش با اون گوش ماهيهاي رنگ وارنگاش همه ریزا و درشتا و بلنداش شمالي بوي بارون داره كوزه ات بذار مكتب بره طفل رفوزه ات نرو خوش باش و قلك خالي بفروش بذار پا رو زمين بردارش از روش كمك كن تا خرابا رو بسازيم براي ساختنش جون منم روش براي ساختنش جون منم روش همه دنيا فداي تاري از موش بباف با دست پرپينه ات حصير’ بشورش از قفس اسم اسير’ طناب’ پاره كن زنجير’ بنداز بزن باز از سر نو زير آواز تمام شاليكارا رو خبر كن همه درياهارو زيروزبركن بدون فردا ديگه آزادي داريم هزارتا ده به ده آبادي داريم |
بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم نپرس دیگه حالم سوخته پرو بالم یاد چشات یک دم نمیره از یادم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم کاشکی میشد یک شب خوابتو میدیدم چشمای نازت رو تو خواب می بوسیدم کاشکی میشد یک شب خوابتو میدیدم چشمای نازت رو تو خواب می بوسیدم گذشته چند سالی حرفا چه تو خالی به خود میگم ای وای عشقا چه پوشالی عشقا چه پوشالی بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم شبنم ، شبنم ، شبنم بند اومده بارون آروم شده ناودون این دل صاحب مرده پوسید تو این زندون بند اومده بارون آروم شده ناودون این دل صاحب مرده پوسید تو این زندون نپرس دیگه حالم سوخته پرو بالم یاد چشات یک دم نمیره از یادم نمیره از یادم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم تو غربت چشمات باز میزنه شبنم |
اجازه بی اجازه از شهیار قنبری آبی دریا قدغن شوق تماشا قدغن عشق دو ماهی قدغن با هم و تنها قدغن برای عشق تازه اجازه بی اجازه پچ پچ و نجوا قدغن رقص سایه ها قدغن کشف بوسه ی بی هوا به وقت رؤیا قدغن برای خواب تازه اجازه بی اجازه در این غربت خانگی بگو هرچی باید بگی غزل بگو به سادگی بگو زنده باد زندگی بگو زنده باد زندگی برای شعر تازه اجازه بی اجازه از تو نوشتن قدغن گلایه کردن قدغن عطر خوش زن قدغن تو قدغن من قدغن برای روز تازه اجازه بی اجازه |
با من ای دوست اگر خوب ، اگر بد باشی تپش حس من این است که باید باشی . . . |
یار دبستانی از فریدون فروغی یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟ یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما ××× یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟ یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما |
نه دل در دست محبوبي گرفتار نه سر در كوچه باغي بر سر دار از اين بيهوده چرخيدن چه حاصل پياده مي شوم دنيا نگه دار ... " حسن دلبري " |
بوسه گفتمش: ـ «شیرینترین آواز چیست؟» چشم غمگینش بهرویم خیره ماند، قطرهقطره اشکش از مژگان چکید، لرزه افتادش به گیسوی بلند، زیر لب، غمناک خواند: ـ «نالۀ زنجیرها بر دست من!» گفتمش: ـ «آنگه که از هم بگسلند . . .» خندۀ تلخی به لب آورد و گفت: ـ «آرزویی دلکش است، اما دریغ بختِ شورم ره برین امید بست! و آن طلایی زورق خورشید را صخرههای ساحل مغرب شکست! . . .» من بهخود لرزیدم از دردی که تلخ در دل من با او میگریست. گفتمش: ـ «بنگر، درین دریای کور چشم هر اختر چراغ زورقی ست!» سر به سوی آسمان برداشت، گفت: ـ «چشم هر اختر چراغ زورقیست، لیکن این شب نیز دریاییست ژرف! ای دریغا شبروان! کز نیمهراه میکشد افسونِ شب در خوابشان . . .» گفتمش: ـ «فانوس ماه میدهد از چشم بیداری نشان . . .» گفت: ـ «اما، در شبی اینگونه گُنگ هیچ آوایی نمیآید بهگوش . . .» گفتمش: ـ «اما دل من میتپید. گوش کُن اینک صدای پای دوست!» گفت: ـ «این افسوس! در این دام مرگ باز صید تازهای را میبرند، این صدای پای اوست . . .» گریهای افتاد در من بیامان. در میان اشکها، پرسیدمش: ـ «خوشترین لبخند چیست؟» شعلهای در چشم تاریکش شکفت، جوش خون در گونهاش آتش فشاند، گفت: ـ «لبخندی که عشق سربلند وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!» من زجا برخاستم، بوسیدمش. تهران، 1334 هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه |
پرنده هاي قفسي از سیاوش
*** پرنده هاي قفسي عادت دارن به بي كسي عمرشونو بي هم نفس كز ميكنند كنج قفس نمي دونن سفر چيه عاشق دربه در كيه هركي بريزه شادونه فكر ميكنن خداشونه يه عمره بي حبيبن با آسمون غريبن اين همه نعمت اما هميشه بي نسيبن تو آسمون نديدن خورشيد چه نوري داره چشمه ي كوه مشرق چه راه دوري داره چه ميدونن به چي ميگن ستاره دنيا كه يا بهاره چه مي دونن عاشق ميشه چه آسون پرنده زير بارون قفس به اين بزرگي كاشكي پرنده بودم مهم نبود پريدن ولي برنده بودم فرقي نداره وقتي ندوني و نبيني غصه ات ميگيره وقتي ميدوني و ميبيني |
گذرگاه خیمه شب بازی دیگر |
می دونی دل اسیره از فرامرز اصلانی دل اسيره مي دوني دل اسيره اسيره تا بميره مي دوني بدون تو دلم آروم نگيره مي دوني دل تنگ تو نموده آهنگ تو ولي بيهوده جويد بسي بيهوده پويد به من بگو بي وفا حالا يار که هستي خزان عمرم رسيد نو بهار که هستي مي خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره دست غم تو داره روزهام و مي شماره مي دوني دل اسيره اسيره تا بميره مي دوني بدون تو دلم آروم نگيره مي دوني دل تنگ تو نموده آهنگ تو ولي بيهوده جويد بسي بيهوده پويد به من بگو بي وفا حالا يار که هستي خزان عمرم رسيد نو بهار که هستي مي خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره دست غم تو داره روزهام و مي شماره مي دوني دل اسيره اسيره تا بميره مي دوني بدون تو دلم طاقت نگيره مي دوني دل تنگ تو نموده آهنگ تو ولي بيهوده جويد بسي بيهوده پويد |
اکنون ساعت 12:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)