زیرا که ولایت چو تنی هست و درآن تن
این حاشیه شاه رگست و شریانست |
نخست پادشهی همچو او ولایت بخش |
سعدی اگر برآیدت پای به سنگ دم مزن
روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را |
اگر از عتاب غیرت ره عاشقان بگیری
ز سرشک عاشقانت همه رهگذر بگیرد |
همه در چشمهی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی من مگر طالع خود در تو توانم دیدن که توام آینهی بخت غبار آگینی |
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم |
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم باور مکن که طعنهی طوفان روزگار جز در هوای زلف تو دارد مشوشم |
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد نكن تا نكني بنيادم |
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت |
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار |
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله ای با خاک میگفت که این دنیا نمی ارزد به کاهی |
بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک کورا هوای دام تو و دانهی تو بود بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز |
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم |
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز |
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من |
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد |
ای عشق کز قدیم تو با ما یگانهای یک یک بگو تو راز چو از عین خانهای از بیم آتش تو زبان را ببستهایم تا خود چه آتشی تو و یا چه زبانهای .... |
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم |
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قران ز بر بخوانی در چهارده روایت روایت |
روناک خانم
شما باید با یک کلمه از شعر من شعر بگید دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک http://blogfa.com/images/smileys/24.gif http://blogfa.com/images/smileys/24.gifمنت خدای را که نیم شرمسار دوست http://blogfa.com/images/smileys/24.gif |
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
ای فلک این شرمساری تا به کی باید کشید. |
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری |
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی |
بیا امشب که جان بخشی به زلف یار میماند
جمال ماه گل افشان بدان رخسار میماند |
از مهر روی گلرخان در سینه دارم خارها
آتش به جان و دل زنند این آتشین رخسارها بر روی ما ای باغبان بگشا در گلزار را تا کی به حسرت بنگریم از رخنهی دیوارها |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع |
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت |
عشقبازي را تحمل بايد اي دل پاي دار
گر ملالي بود بود و گر خطايي رفت رفت |
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم |
يا رب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود ان شاهد هرجايي |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت |
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
غم زمانه خورم يا فراق يار كشم
به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم |
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش |
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی میبرند از من سیه چشمان شیرازی من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی |
اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و تن را دل و جان را که هر که چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمر قند و بخارا را!!! |
حافظ دیوانه فالم را گرفــــــــت
یک غزل آمد که حالم را گرفــــت* *ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم!* |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سـپردهاند بـه مـسـتی زمام ما |
اکنون ساعت 12:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)