بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد ور افتاد // ن |
نیک باشی و بدت پندارند
به که بد باشی و نیکت بینند س |
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت. ک |
کنون پنداری ای کوتاه همت
که خواهد کردنت روزی فراموش ش |
شبی از سوز دل گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را ض |
روزها گـــر رفـت گو : رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست //ز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد ت |
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه // ی |
یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
و آن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان و |
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا // ی |
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم ل |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
و رنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست // ی |
یاد دلدار من از قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش |
ببخشید
ن |
ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من // ی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش س |
سرزنشم مکن اگر از همه پا کشیده ام
طبع لطیف آدمی با همه سر نمی کند // ی |
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود ط |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم // ی |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی د |
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید //ی |
یک حرف صوفیا نه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری ا |
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد //ی |
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوشخرامش در ناز پروریده ل |
لذت بوسه رکاب از کف پای تو گرفت
که نیاید به میان ، پای شمار و عددی . //ی |
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم و آستانه دولت پناه تو ا |
آن ترک پری چهر که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت //ی |
عصبی هستی؟
یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان وآن سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
نه ،عصبی چرا؟؟؟
ندانستم که حرفي تازه داري ميان مردمان آوازه داري ندانستم که ازروي محبت توهم يک لطف بي اندازه داري |
حرف یادت رفت
یا سخن آرای چو مردم بهوش یا بنشین چون حیوانان خموش ه |
همچو جم جرعه ماکش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی ت |
تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
نظر به حال پریشان ما نیندازی ک |
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان کور بخت و خجل و |
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم خ |
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را ق |
قبای زندگانی چاک تا کی
چو موران آشیان در خاک تا کی // ت |
تازه بهارا ورقت زرد شد
دیگ منه ، کاتش ما سرد شد د |
در شان من به درد کشی ظن بد مبر
کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم ن |
ندیده ای که چه سختی همی رسد بکسی
که از دهانش بدر میکنند دندانی ک |
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم ل |
اکنون ساعت 03:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)