پرهیز میکنم از نشاندن نامم روی دنبالههای نامها روی نامههای دنبالهدار پرهیز میکنم از هوای نشستن روی صندلی کنار تنهایی شما و از هراس نشستن مدام از کنارتان عبور میکنم ... ... .. . |
http://www.asheghane.ir/Image/ZiIM/79.jpg باز آئینه خورشید از آن اوج بلند راست برسنگ غروب آمد و آهسته شكست شب رسید از ره و آن آینه خرد شده شد پراكنده و در دامن افلاك نشست تشنهام امشب, اگر باز خیال لب تو خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد كاش از عمر شبی تا بسحر چون مهتاب شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد روح من در گرو زمزمهای شیرینست من دگر نیستم, ای خواب برو, حلقه مزن این سكوتی كه تو را میطلبد نیست عمیق وه كه غافل شدهای از دل غوغائی من میرسد نغمهای از دور بگوشم, ای خواب مكن, این نغمه جادو را خاموش مكن: «زلف, چون دوش, رها تا بسر دوش مكن ای مه امروز پریشانترم از دوش مكن» در هیاهوی شب غمزده با اختركان سیل از راه دراز آمده را همهمهایست برو ای خواب, برو عیش مرا تیره مكن خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمهایست چشم بر دامن البرز سیه دوختهام روح من منتظر آمدن مرغ شب ست عشق در پنجه غم قلب مرا میفشرد با تو ای خواب, نبرد من و دل زین سبب ست مرغ شب آمد و در لانه تاریك خزید نغمه اش را بدلم هدیه كند بال نسیم آه . . . بگذار كه داغ دل من تازه شود روح را نغمه همدرد فتوحیست عظیم مهدی اخوان ثالث ... |
گرد آفرید شعر سپیدم عنان به دست این بار از کمین به در آمد کمان به دست خلخالهای ساخته از استخوان به پا شمشیرهای آخته خون چکان به دست در شیشه کرد خون مرا آن که پیش از این آورده بود قلب مرا با زبان به دست آسان به این پری نرسیدم ، که گفته اند: دشوار میرسد پر هندوستان به دست دنیا به کام ما شد و نوبت به ما رسید اما گرفت جای شکر، شوکران به دست هرچند جز شرنگ نصیبم نشد ولی ما ایستادهایم هنوز استکان به دست شمشیر عشق تو ای عشق سر فراز تا هست جان سرکش ما همچنان به دست علیرضا بدیع {پپوله} |
http://www.asheghane.ir/Image/ZiIM/50.jpg ای حسُ و حال نو! با من قدم بزن در ذهن کوچکم این کهنههای تازهنما را بههم بزن ... {پپوله} |
گفتم: خیال وصلت گفتا: بخواب بینی گفتم: مثال قدت گفتا: در آب بینی گفتم: به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟ گفتا: که خویشتن را در پیچ و تاب بینی گفتم: رخ تو بینم گفتا: زهی تصور گفتم: به خواب جانا گفتا: به خواب بینی! گفتم: که روی خوبت بنمای تا ببینم گفتا: که در دل شب چون آفتاب بینی گفتم: خراب گشتم در دور چشم مستت گفتا: که هر چه بینی مست و خراب بینی گفتم: لب تو دیدن صد جان بهاست او را گفتا: مبصری تو، در لعل ناب بینی گفتم: که روز سلمتان شب شد ز تار مویت گفتا: نگر به رویم تا آفتاب بینی {پپوله} سلمان ساوجي |
http://www.asheghane.ir/Image/ZiIM/52.jpg واژه واژه، سطر سطر صفحه صفحه، فصل فصل گیسوان من سفید می شوند همچنان که سطر سطر صفحه های دفترم سیاه می شوند خواستی که با تمام حوصله تارهای روشن و سفید را رشته رشته بشمری گفتمت که دست های مهربانی ات در ابتدای راه خسته می شود گفتمت که راه دیگری انتخاب کن! دفتر مرا ورق بزن نقطه نقطه حرف حرف واژه واژه سطر سطر شعرهای دفتر مرا مو به مو حساب کن ! ... .. قیصر امین پور |
این روزها به هیچ قراری نمـیرسی کاری نمیکنی و به کاری نمیرسی چـون بادِ ایسـتاده که بـینام میشود با رخوتت به هیــچ دیاری نمیرسی بشمــار زخمـهای تنم را ؛ به پای من - در عشق - اگر چه سابقه داری - نمیرسی وقــتی مـقدّر است دلت زیـر و رو شــود مـثل زمـین به لـرزه نگاری نمـیرسـی هرگز به آنچه پیش نیازش جسارت است با این هـمه مـحافظه کـاری نمـیرسی از دیدنت نبُرد کســــی پـی به نـام مـــن حتی به پای سنگ مزاری نمیرسی !! وقتی که در دل آرزوی مـرگ میکنی در هیچ جا به چوبه ی داری نمیرسی این رسم رودهای جهان است ؛ پای تو - خشکید اگر به پای چـناری نمـیرسی وقتی که راه را به تو با سنگ بستهاند حتـی به کرتهــای کنـاری نمیرســی تابوت کیست این چمدانی که دست توست؟؟!! با مرگ من به هیــچ قـطاری نمـیرسی من فـکر مـیکـنم که صـدایی شـنیدهام ... شاید صدای توست که داری نمیرسی !!! اصغر عظیمیمهر |
http://www.asheghane.ir/Image/ZiIM/85.jpg مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ رو که ما را به تو من بعد نه صلح است و نه جنگ غمزه گو ناوک خود بیهده زن پس مفکن که دل و جان دگر ساختم از آهن و سنگ عذرم این بس اگر از کوی تو رفتم که نماند نام نیکی که توانم بدنش ساخت به ننگ بلبل آن به که فریب گل رعنا نخورد که دو روزیست وفاداری یاران دو رنگ آه حسرت نه به آیینه وحشی آن کرد که توان بردنش از صیقل ابروی تو زنگ ... وحشیبافقی ... |
نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم آن خط غلامی که ندادیم دریدیم در دست نداریم بجز خار ملامت زان دامن گل کز چمن وصل نچیدیم این راه نه راهیست عنان بازکش ای دل دیدی که درین یک دو سه منزل چه کشیدیم مانند سگ هرزه رو صید ندیده بیهوده دویدیم و چه بیهود دویدیم وحشی به فریب همه کس میروی از راه بگذار که ما ساده دلی چون تو ندیدیم .. وحشیبافقی ... |
نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی وام کردند چو با خود یافتند اهل طرب را شراب بیخودی در جام کردند لب میگون جانان جام در داد شراب عاشقانش نام کردند ز بهر صید دلهای جهانی کمند زلف خوبان دام کردند به گیتی هرکجا درد دلی بود بهم کردند و عشقش نام کردند از آن لب، کز درصد آفرین است نصیب بیدلان دشنام کردند جمال خویشتن را جلوه دادند به یک جلوه دو عالم رام کردند دلی را تا به دست آرند، هر دم سر زلفین خود را دام کردند نهان با محرمی رازی بگفتند جهانی را از آن اعلام کردند چو خود کردند راز خویشتن فاش عراقی را چرا بدنام کردند؟ عراقي |
اکنون ساعت 09:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)