پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

mohammad.90 01-29-2012 11:54 PM

اسمان
 
آسمان تاریک است


دل من حادثه ای می خواهد


که در آن بال زند کفتر عشق


دل من عطر خوشی می جوید


که در آن مست شود بی پروا


و بخواند تا صبح


تا همان لحظه که خورشید نمایان گردد


شب تنهائی من باز آمد


که مرا دور کند از نفس گرم طلوع


چه کسی می داند


که در این لحظه پر غصه و زار


آفتاب می خندد


و چه زیباست نگاه گل سرخ


به لب خسته یار

مهرگان 01-30-2012 07:39 PM

عزیز بشین به کنارم !
 
سر کوه بلند تا کی نشینم

عزیز بشین به کنارم

که لاله سر زنه، گل را بچینم

عزیز بشین به کنارم

گلای سرخ و سفید بر هم خمیده

عزیز بشین به کنارم

نمی دونم کدوم گل را بچینم

عزیز بشین به کنارم

کنون که می روی هموار و هموار

عزیز بشین به کنارم

نمی ترسی که بر پایت بُره خار

عزیز بشین به کنارم

اگر خاری بُره سوزن ندارم

عزیز بشین به کنارم

به مژگون بر کنم ای جون غمخوار

عزیز بشین به کنارم

گل سرخ و سفیدم دسته دسته

عزیز بشین به کنارم

میون سنگ مرمر ریشه بسته

عزیز بشین به کنارم

الهی بشکنه اون سنگ مرمر

عزیز بشین به کنارم

که یار نازنین تنها نشسته

عزیز بشین به کنارم



عزیز بشین به کنارم، زعشقت بیقرارم، جون تو طاقت ندارم

حالا مرو از کنارم، به خدا دوست می دارم

MAHDI 02-04-2012 05:02 AM

شب زنده داری
 
شب زنده داری

بیا ای بی وفای من
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی که ویران شد
برایت قصه ها دارم
تو امشب آخرین اشکم
به روی گونه می بینی
و امشب آخرین اندوه من مهمان توست
بیا نامهربان من
و امشب را کنار بستر تاریک من
شب زنده داری کن
چه شبهایی که من تا صبح
برایت گریه می کردم
و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود
قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود
که من در وصف چشمانت
کلامی سهل بنویسم
درون شعر های من
همیشه نام و یادت بود
درون قصه های من
همیشه قهرمان بودی
ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر
تمام شعرهایم را به آتش می سپارم
ببخش ای خاکی ِ خسته
اگر امشب به میل من
کنارم تا سحر بیدار ماندی
برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم
که امشب میزبان رنج من گشتی
" خداحافظ

shokofe 02-04-2012 09:04 AM

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی

تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی


ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی


خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی


فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست

آب خضر نصیبه اسکندر آمدی


آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی


کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم

مظلومی ار شبی به در داور آمدی


خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریادلی بجوی دلیری سرآمدی


آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی



فرگل 02-04-2012 10:39 AM

*گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر*


*چون ماه شبی می کشم از پنجره سر*


*اندوه که خورشید شدی تنگ غروب*


*افسوس که مهتاب شدی وقت سحر*

فرگل 02-04-2012 10:43 AM

از من آزرده مشو


میرم از خانه ی تو


قبل رفتن تو بدان

عاشق و بی تقصیرم

تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست


امر كن تا كه بمیرم به خدا می میرم



***

فرگل 02-04-2012 10:49 AM

گفته بودي مي شوي هم راز و هم آواي من

مي سرايي عشق را در خلوت شبهاي من

گفته بودي در کنارم تا ابد مي ماني و

همره دل مي شوي در شادي و غمهاي من

گفته بودي بين ما ديگرنمي آيد فراغ

گفته بودي مي شوي ياد دل تنهاي من

آه اما امشب از آن کوچه ها رفتم ولي

باز هم تنها صداي شعر تو بود و صداي پاي من

نامه هاي تو هنوز از عشق لبريز و چه سود

که خودت رفتي و مانده اين شب يلداي من

***

فرگل 02-04-2012 11:06 AM

روحی مشوشم كه شبی بی خبر زخویش
در دامن سكوت بتلخی گریستم
نالان زكرده ها و پشیمان زگفته ها
دیدم كه لایق تو و عشق تو نیستم

فرگل 02-04-2012 11:08 AM

کاش مي دانستي
بعد از آن دعوت زيبا به ملاقات خودت من چه حالي بودم
خبر دعوت ديدار چو از راه رسيد
پلک دل باز پريد
من سراسيمه به دل بانگ زدم:
آفرين قلب صبور،
زود برخيز عزيز،
جامهء تنگ به درآر!

و به چشمم گفتم:
باورت مي شود اي چشم به در ماندهء خيس
که پس از اين همه مدت، زتو دعوت شده است؟
چشم خنديد و به اشک گفت:
برو. بعد از اين دعوت زيبا به ملاقات نگاه، با تو هم کاري نيست.

و به دستان رهايم گفتم:
کف برهم بزنيد هرچه غم بود گذشت.
ديگر انديشه ي لرزش به خودت راه نده.
وقت آن است که آن دست محبت، زتو يادي بکند

خاطرم را گفتم:
زودتر راه بيفت، هرچه باشد بلد راه تويي،
ما که يک عمر بدين خانه نشستيم و تو تنها رفتي!
بغض در راه گلو گفت:
مرحمت کم نشود.
گويا با من بنشسته، دگر کاري نيست.
جاي ماندن چون دگر نيست از اينجا بروم!
پنجه از مو بدر آورده، بدان شانه زدم
و به لبها گفتم:
خنده ات را بردار، دست در دستِ تبسم بگذار!
و نبينم ديگر، که تو ورچيده و خاموش به کنجي باشي
سينه فرياد کشيد:
من نشان خواهم داد قاب نامش را در طاقچه ام
و هواي خوش يادش را، در حافظه ام

مژده دادم به نگاهم، گفتم:
نذر ديدار قبول افتاده ست و مبارک باشد،
وصلت پاک تو با برق نگاه محبوب!

و تپش هاي دلم را گفتم:
اندکي آهسته، آبرويم نبريد!
پايکوبي زچه برپا کرديد؟
پاي بر سينه چنان طبل مکوب!
نفسم را گفتم:
جانِ من تو دگر بند نيا.
اشک شوقي آمد، تاريِ جامِ دو چشمم بگرفت.
و به پلکم فرمود:
همچو دستمالِ حرير، بفشان برق نگاه پاي در راه شدم...

دل به مغزم مي گفت:
من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد!!!
هي تو انديشيدي که چه بايد بکني؟؟؟!!!

من به تو مي گفتم:
او مرا خواهد خواند، او مرا خواهد ديد

سر به آرامي گفت:
خوب چه مي دانستم.
من گمان مي کردم ديدنش ممکن نيست
و نمي دانستم بين تو با دلِ او حرف صد پيوند است .
من گمان مي کردم....
سينه فرياد کشيد:
خب فراموش کنيم. هرچه بوده ست گذشت.
حرف از غصه و انديشه بس است،
به ملاقات بينديش و نشاط!
آفرين پاي عزيز،
قدمت را قربان،
تندتر راه برو،
طاقتم طاق شده ست!
چشم برق مي زد/ اشک برگونه نوازش مي کرد/
لب به لبخند،تبسم مي کرد/ مرغ قلبم با شوق/
سر به ديوار قفس مي کوبيد/ تاب ماندن به قفس، هيچ نداشت/
دست برهم مي خورد/ نفس از شوق، دم و سينه تعارف مي کرد/
سينه بر طبل خودش مي کوبيد
عقل شرمنده به آرامي گفت:
راه را گم نکنيم!
خاطرم خنده به لب گفت:
نترس، نگران هيچ مباش!
سفر منزل دوست کار هر روزه من است.
چشم برهم بگذار، دل تو را خواهد برد.

سر به پا گفت:
کمي آهسته، بگذاريد که من هم برسم!!!
دل به سر گفت:
شتاب! تو هنوزم عقبي؟
فکر فرياد کشيد:
دست خالي که بد است،
کاشکي....
سينه خنديد و بگفت:
دست خالي زچه روي!
اينهمه هديه، کجا چيزي نيست؟!
چشم را گريهء شوق.
قلب را عشق بزرگ.
سينه، يک سينه سخن.
روح را شوق وصال .
لب پر از ذکر حبيب.
خاطر، آکندهء ياد
کاشکي خاطر محبوب قبولش افتد!
شوق ديدار نباتي آورد. کام جانم شيرين،
پاي و سر همه انديشهء وصل...

وه چه روياي قشنگي ديدم!!! خواب،اين موهبت خالق پاک،
خواب را دريابم که در آن، مي توان با تو نشست،
مي توان با تو سخن گفت و شنيد.
خواب سهم من از تو و ديدار تواست.
خواب دنياي فراموشي هاست!
خواب را دريابم که تو در خواب، مرا خواهي خواست.
که تو در خواب مرا خواهي خواند
و تو در خواب به من خواهي گفت:
تو به ديدار من آي!!!
آه کاش ميدانستي:
بعد از اين دعوت زيبا به ملاقات خودت من چه حالي دارم پلک دل باز پريد. خواب را دريابم
من به ميهمانيِ ديدار تو مي انديشم

آناهیتا الهه آبها 02-05-2012 05:12 PM

آری تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین ، مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است
من نمی دانم که چرا این مردم ، دانه های دلشان پیدا نیست.
صبر کن ای سهراب
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم
به سراغ من اگر می آیید ، تند و آهسته چه فرقی دارد؟
تو به هر جور دلت خواست بیا
مثل سهراب دگرجنس تنهایی من چینی نیست، که ترک بردارد
مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من....

behnam5555 02-06-2012 10:33 AM

تو نمی دانی...
 

hossein 02-06-2012 10:49 AM

بیا، که عمر من خاکسار می‌گذرد
مدار منتظرم، روزگار می‌گذرد

donya elahi 02-06-2012 08:49 PM

برای عشق تمنا كن ولی خار نشو. برای عشق قبول كن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر . برای عشق وصال كن ولی فرار نكن . برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن . برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش

shokofe 02-13-2012 03:55 PM

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

آناهیتا الهه آبها 02-14-2012 09:17 PM

شعري بسيار زيبا از قيصر امين پور
 
پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود
تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران حرف زد.

...
..
.


gohar 02-14-2012 09:58 PM

آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد ..
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای ..

mohammad.90 02-14-2012 10:14 PM

فرشته
 
: سیاوش قمیشی

فرشته، اومدی از دور، چطوره حال و احوالت؟
یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پر و بالت!
فرشته ،اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم !
می دونستم می آی حالا، تو رو من خواب می دیدم!
چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه !
چقدر آرامشت خوبه ، چقدر حرفات شیرینه !
فرشته ، آسمون انګار، خلاصه س تو دو تا بالت!
تو می ګی آخرش یک شب ، میان از ماه دنبالت !
میان، می ری ، نمی مونی ، تو مال آسمونایی !
زمین جای قشنګی نیست ، برای تو که زیبایی !
تو می ری...آره می دونم ! نمی ګم که بمون پیشم!
ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم

mohammad.90 02-14-2012 10:28 PM

بوسه های پیاده رو
 
دست تو رو گرفتن آی چه حال خوبی داره...چه حال خوبی داره
یواشکی بوسیدن آی چه حال خوبی داره...چه حال خوبی داره
پیاده رو ها همشون پشت قباله ی تو
کنار تو ترس من آی چه حال خوبی داره...چه حال خوبی داره
نبض تو رو شمردن، آی چه حال خوبی داره
قفل قفس شکستن، آی چه حال خوبی داره
بذار که از پچ پچ ما خبر چینا کر بشن
رهایی مرد و زن، آی چه حال خوبی داره
لرزش دست منو تو آی که چه حالی داره
بوسه های پیاده رو آی که چه حالی داره
آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره
از همه ی دار و ندار من مراقبت کن
از این دو چشم مست شب شکن مراقبت کن
از این نگاه سرخ سرخی که آتیش گردونه
از این دو طاق نصرت روشن مراقبت کن
جرم سیاه منو تو رویای رنگی داشتن
چقدر قشنگه بی اجازه مو تو شونه کردن
حبس ابد با تو چه خوبه آی چه عشقی داره
پس تا ابد حرفای شاعرانه بیشتر بزن
لرزش دست منو تو آی که چه حالی داره
بوسه های پیاده رو آی که چه حالی داره
آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره
متهم ردیف یک منم که از تو مستم
انجا کنار مرده ها منم که زنده هستم
جرم من اینه که چشام سایتو قاب گرفتن
رو پوست شب اسم تو رو خال کوبی کرده دستم

رو پوست شب اسم تو رو خال کوبی کرده دستم

لرزش دست منو تو آی که چه حالی داره
بوسه های پیاده رو آی که چه حالی داره
آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره
آی چه حال خوبی داره...آی چه حال خوبی داره

ترنم 02-14-2012 10:32 PM

من در این تاریکی
چشم خود را به لب قاصدکی دوخته ام
من در این ظلمت
میل زیادی به شنیدن دارم
دوست دارم سخن قاصدک تنها را گوش کنم.
قاصدک می گوید:
خبری از تو برایم دارد
او تو را در کنار گل مریم دیده
و برای دل من
بوی دل آویز تو را آورده
مژده ام می دهد ای دوست که خواهی آمد
من در این تاریکی منتظرم تا بیایی
و از این پس
تا شکوفایی گلهای بهاری صبر خواهم کرد

GolBarg 02-15-2012 09:33 PM

عاشق آن میمم
که می آید آخر عزیز!
و مرا می کند مال تو....

mohammad.90 02-15-2012 09:50 PM

درد دوری
 
حمیرا {شیت شدن}

تو اونجاومن اینجا امان از درد دوری
من ماندم و رویاها نه شوق ونه سروری
امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
دوراز تو من ندارم نه شورو نه غروری
تاكی خدای عالم تاكی غم صبوری
امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
هجرت اجباری اگه از تو جدا كرده منو
خیال نکن که لحظه ای عشقت رها کرده منو
همش به خودامید میدم به طفل دل نویدمیدم
می گم تموم شدحادثه فصل رهایی می رسه
امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری
دورازتو نالة غمت در دل من شکفته
اشکام غمامو به همه دونه به دونه گفته
خدامی دونه بی تومن یک روزخوش ندیدم
گریه کرده هر کسی که قصه امو شنفته
امان امان امان ازدرد دوری امان ازدرد دوری

فرگل 02-18-2012 02:02 PM

شعري براي تو
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنهء تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالائیست
در پای گاهوارهء خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایهء من سرگردان
از سایهء تو، دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما، نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشت های نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده ، من بودم
گفتم: که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که “زن” بودم
چشمان بی گناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمان ها را
بینی شگفته در دل هر آواز
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهء شبنم ها
رفتم ز خود که پرده در اندازم
از چهره پاک حضرت مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستارهء طوفانست
پروازگاه شعلهء خشم من
دردا، فضای تیرهء زندانست
من تکیه داده ام بدری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشت های نازک و سردم را
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسانست

فرگل 02-18-2012 02:53 PM

دل من سخت شکست
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت
تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دلم را آرام سر هم بند زنم .



gohar 02-18-2012 04:54 PM


مے دانستمــ مے رسد روز رفتنتـــ

حتے اگر ثانیه هآ رآ سفتـــ بچسبمــ


تـــُ براے رفتن آمده بودے



آناهیتا الهه آبها 02-24-2012 08:14 PM

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن
خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی
زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای
دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته
برای اولین زنگ مدرسه
برای واکسن اول دبستان
برای سر صف ایستادن ها
برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته
دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد
دلم برای ضربدر و ستاره
دلم برای ترس از سوال معلم
کارت صد آفرین
بیست داخل دفتر با خودکار قرمز
و جاکتابی زیر میزها ، جا نگذاشتن کتاب و دفتر
دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت
دلم برای زنگ تفریح
برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها
برای لی‌لی کردن
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
برای اردو رفتن
برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن
دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
برای تزئین کلاس
برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود
برای خنده
های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه.... نمره انضباط
برای مُهرقبول خرداد
دلم برای خودم
دلم برای دغدغه و آرزو هایم
دلم برای صمیمیت سیال کودکی
ام تنگ شده
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی
ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

فرگل 02-26-2012 02:22 PM

امروز هم دارد می گذرد

بی توجه به من

به تکرار روزهای تنهایی

بی توجه به موی سیاهی که

سرگذاشته به سپیدی

اینجا

بهار با پرنده رفته است

و چند دقیقه مانده به از راه رسیدن کویر

...

اخبار خوشی ندارم

اما

اما به هر حال

هنوز هم

هنوز هم در پی یک ناگهانم

فرگل 02-26-2012 02:48 PM

برادر جان نمی دونی چه دل تنگم
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی نمی دونی برادر جان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان برادر جان نمی دونی
چه تلخه وارثه غم پدر بودن
دلم تنگ برادر جان برادر جان دلم تنگ
دلم تنگه از این روز های بی امید
ازین شب گردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد ویک کابوس
دلم تنگ برادرجان برادر جان دلم تنگ
دلم خوش نیست غمگینم برادر جان
از این تکرار بی رویاي بی لبخند
چه تنهای غمگینی
که غیر از من همه
خوشبخت وعاشق
عاشق و خرسند
به فردا دل خوشم
شاید که تا فردا طلوعه
خوب خوشبختیه من باشه
شبا با رنج تنهایه من سر کن
شاید که فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان برادر جان دلم تنگ

مهبا 02-28-2012 04:00 PM

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست

فتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست

bigbang 02-29-2012 03:17 AM

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی‌نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.


جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو
جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی‌نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.



اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
دوست داشتم 1000 امین پستم همین باشد فقط همین هیچ دلیلی برایش ندارم !

آناهیتا الهه آبها 03-12-2012 11:45 AM

عجب صبري خدا دارد ...
 
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم
همان يك لحظه اول …. كه اول ظلم مي ديدم از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي ، به روي يكدگر ويرانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم
اگر در همسايگي صدها گرسنه …. چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم
نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پيمانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم ….
كه مي ديدم يكي عريان و لرزيان ، ديگري پوشيده است صد جامه رنگين
زمين و آسمان را واژگون مستانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم
نه طاعت مي پذيرفتم …. نه گوش از جهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده
پاره ، پاره در كف زاهد نمايان ، سجده صد دانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم
براي خاطر تنها يكي مجنون صحراگرد بي سامان
هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو آواره و ديوانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم
به گرد شمع سوزان ، دل عشاق سرگردان ….
سراپاي وجود بي وفا معشوق را پروانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم
به عرش كبريائي ، با همه صبر خدايي ….
تا كه مي ديدم عزيز نابه جايي ، ناز بر يك ناروا گرديده و خواري فروشد
گردش اين چرخ را ، واژگون بي صبرانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد …. اگر من جاي او بودم
كه مي ديدم مشوش عارف و عامي زبرق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش
به جز انديشه عشق و وفا معدوم هر فكري در اين دنياي پر افسانه مي كردم .
عجب صبري خدا دارد ….
چرا من جاي او باشم
همين بهتر كه خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق بي وجدان را دارد !
وگرنه من جاي او چو بودم ،
يك نفس كي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه مي كردم !
عجب صبري خدا دارد.... عجب صبري خدا دارد

natanaeil 03-25-2012 12:34 AM

صدای قلب نیست..
صدای پای توست که شبها در سینه ام میدوی..
کافیست کمی خسته شوی..
کافیست کمی بایستی...

natanaeil 03-25-2012 12:36 AM

از تو که می نویسم،زمان ماضی است
ماضی بعید
ماضی خیلی خیلی بعید..
کمی نزدیکتر بیا
دلم برای یک حال ساده تو را دیدن
تنگ است...

natanaeil 03-25-2012 12:38 AM

قوانین علم را بر هم زده ای
نبودنت وزن دارد
تهی..
اما سنگین!!

behnam5555 03-26-2012 07:18 AM

زندگی یعنی چه؟
 


زندگی یعنی چه؟



شب آرامی بود
می‌روم در ایوان، تا بپرسم از خودزندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می‌گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می‌ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست
زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی‌ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی‌ها داد
زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات‌ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست
من دلم می‌خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

زنده یاد سهراب سپهری


مهبا 03-26-2012 11:08 PM

وقت های خالی ام را

کتاب می خوانم..

فیلم می بینم..

اما در تمام این وقت های خالی هم

همیشه (تو) همراه منی..

جلوی چشمم.. کنارم.. توی دلم.. توی ذهنم.. توی رگ هایم..

با این حساب نمیدانم

(تو) وقتهای خالی ام را پر میکنی

یا وقت های خالی ام با (تو) پر می شود...

ببینم... مگر تو ( وقت خالی ) هم برایم گذاشته ای؟؟؟

GhaZaL.Mr 03-28-2012 07:03 PM

نیست. رفته است..
 
من به در ِ خانه ات تکیه داده ام
عابران می گویند نیست
به خانه ی متروک اش نگاه کن!
نیست

رفته است
می گویند و می روند

سی سال است می گویند
نیست
رفته است
گفته اند و رفته اند
من اما

به در ِ خانه ات تکیه داده ام

وقتی می گویند نیست،
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرقی ندارد
من یاد تو می افتم

کاش می شد مُرد
مثل راه رفتن، خوابیدن، خرید کردن
کاش می شد خواست و مُرد

کسی که نشسته است همیشه خسته نیست
شاید جایی برای رفتن نداشته باشد
کسی که نشسته است
شاید خسته باشد
شاید همه جا را گشته باشد و خسته باشد
کسی که نشسته است
حتما گم کرده ای دارد

دلتنگی خیابان شلوغی ست
که تو در میانه اش ایستاده باشی
ببینی می آیند
ببینی می روند
و تو همچنان ایستاده باشی

ساعت چهار و سی و هشت دقیقه است
به وقت ِ سی و سومین سال ِ بی تو بودن

احساس ِ مسافری را دارم
که باید برود
و نمی داند به کجا

بلیط ِ سفر به ناکجا را
من سال هاست در مشتم میفشرم

کجاست راننده
تا لگد به در ِ مستراح ِ بین راهی ِ این زندگی بکوبد
فریاد بزند که جا نمانی
کجاست

پناه به تاریکی از شر ِ بطالت ِ تابیدنت
ای خورشید!

از من راهی می ماند که از آن
گذشته ام
از من
جای ِ خالی ِ من می ماند

تو به باد ماننده
شعله ای را خاموش می کنی
شعله ای را مشتعل
تو بادی آری
درخت از تو شکوفه می کند
و شکوفه از تو می ریزد
تو بادی
می وزی
به هرجا که بخواهی می وزی

کنار پنجره نشسته ام
خیره به ظهر بی عابر و زرد کوچه
کودکی تنها
پی ِ هم بازی
در ِ هر خانه ای را می کوبد
مثل من
که در ِ هر خانه ای را می کوبم
تا تو را بیابم

تو آمدی پائیز
برگ ها ریختند
تو رفتی پاییز

برق رفته است
کبریت می کشم و شمع را روشن می کنم
مبل و صندلی هستند
میز و دیوار و چیز های دیگر هم.
از تو اما فقط یک جای خالی مانده است
جای خالی ِ دستت بر قاشق
جای خالی ِ پایت در کفش
جای خالی ِ حضورت در من

دلم گوزن ِ تیر خورده ای
که در پنهان جای ِ دره
آه می کشد
دیگران می شنوند
من اما
جان می دهم

خلال ِ آخر کبریت را..
باد!
بگذار سیگارم را روشن کنم
من آرزو به دلم
تو دیگر آزارم نده

پلنگ خال خال نیست
داغ ِ صد هزار هِلال ِ سوخته بر تن دارد
در فراق ِ ماه

تنهایی از کنار ِ همین تیرک برق آغاز شد
و به شهر
کشور
و زمین
گسترش پیدا کرد

چه کند شیشه در آماج ِ سنگ
جز شکستن


علیرضا روشن/.


مهربان جون 04-02-2012 09:38 PM

قول بده نخندی
 
بیائیم نخندیم . . .

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده

yad 04-05-2012 07:12 AM

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

مانده پای آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بر در ، می گويد با خود :

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.


مهرگان 04-07-2012 09:33 PM

وای اگه نیاد اونیکه اسمش رو لب بهاره . . .
 
یه نفر میاد که دلم داره هواش
تو گوش دلم پیچیده زنگ صداش
خورشید نگاش اگه نتابه تو شب سیامون
در قطب ظلمت یخ آجین میشه کویر دلامون
وای اگه نیاد اونی که اسمش رو لب بهاره
اونی که اسمش آخرین برگ باغ انتظاره

بی تو در تقدیر مردابه دلم
خسته تر از روح گردابه دلم
تو بیا که آخرین برگ منی

آرزوی لحظه ی مرگ منی
تو بیا که خسته ام
زجهان گسسته ام

mohammad.90 04-09-2012 02:44 PM

دل خوش باور
 
هنوزم جای انگشتات روی برگای گلدونه
گلدونی که تو این خونه همیشه تازه میمونه
هنوزم عکس بیدارت تو قاب سرد چشمامه
تو که نیستی صدای تو مثه یک سایه همرامه
هنوزم بوف تنهایی نه می گریه نه می خونه
دل خوش باورم انگار تو رو برگشته می دونه
برای دفتر شعرم کلام تازه بودی تو
برای اوج آوازم یه هم آوازه بودی تو
ولی افسوس که این احساس فقط در سینهء من بود
نفهمیدم که دست دوست سلاح تیز دشمن بود
هنوزم بوف تنهایی نه می گریه نه می خونه
دل خوش باورم انگار تو رو برگشته می دونه




----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


اکنون ساعت 09:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)