دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور |
گل بخندید که زا راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت |
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است |
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد |
خاک باشی خواهد آن معشوق ما ور نی از او جای هر عاشق ورای گنبد خضراستی در ره معشوق جان گر پا و پر کار آمدی ذره ذره در طریقش باپر و باپاستی |
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند |
الا یا ایها الساقی ادرکاسا ونا ولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
عشق دریایی است کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند |
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش |
خود را بكش اي بلبل از اين رشك كه گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گري بود |
موسی عمران در غمت بنشسته بد در کوه طور
داوود می خواندت زبور الله مولانا علی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چه ها رفت |
غربت آن است که بدانند کجایی و نگیرند خبرت
رحمت آن است که ندانند کجایی و بگیرند خبرت |
صباح الخير زد بلبل كجايي ساقيا برخيز
كه در سر مي كند غوغا خيال خواب دوشينم |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت |
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما |
کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده ست |
از بهر خدا زلف پیر ای که مارا
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست |
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار,
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار |
دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد |
بنفشه طره مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت |
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می آورد |
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد |
در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را |
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است چون دوست در اوست وین دیده ز دوست فرق کردن نه نکوست یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست . |
بر دوخته ام دیده چو باز از همه عالم
تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت |
تو که بر مراد خویشی مشنو نامرادان
نه ترانه محبت نه فسانه جدایی |
با وضوی صبح، خفتن میگزارد
نامرادان را بسی دادی مراد |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست |
به تکبیر مردان شمشیر زن
که مرد وغا را شمارند زن |
زن خوب فرمانبر پارسا
كند مرد درویش را پادشا برو پنج نوبت بزن بر درت چو یارى موافق بود در برت |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
|
آن که پر نقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد |
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی |
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را |
می صوفی افکن کجا می فروشند که درتابم از دست زهد ریایی |
اکنون ساعت 12:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)