شهريار من مرا پابست هجران کرد و رفت
شهر را بر من ز هجر خويش زندان کرد و رفت |
شب بود شمع بود من بودم و غم
شب رفت شمع سوخت من ماندم و غم |
هرگز به مزاج خود يكي دم نزني تا از دم خويش گردن غم نزني هر چند ملولي تو يقين است كه تو با اينكه ملولي ز كسي كم نزني |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
عيش خوش مفلسانه يك چشم زدن از حشمت صد هزار قيصر خوشتر |
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان نسپری |
قومي غمگين و خود نداند غم ز كجاست قومي شادان و بيخبر كان ز خداست |
بدینسان نهادش خداوند داد
بود تا بود هم بدین یک نهاد |
خوش باش كه خوش نهاد باشد صوفي از باطن خويش شاد باشد صوفي |
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود |
اکنون ساعت 03:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)