یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بين که چون همیسپرم |
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمی از نو به مبارک بادم |
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است |
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تو و طوبی و ما و قامت يار
فکر هر کس به قدر همت اوست |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را |
اکنون ساعت 08:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)