2 فایل پیوست
من گفته ام بارها این سالار عقیلی استعداد بسیار خوبی در انتخاب شعر ها داره
یا واقعی تر بگم بنده از اشعاری که ایشون برای خوندن انتخاب میکنه بسیار خوشم میاد و بارها و بارها تکرار شده این مساله . این اواز رو هم زیبا میخونه و قبول کنید که شعر شهریار هم بسیار زیبا و حرفه ای و دلنشینه (یک بیتش رو حذف کردم) آواز چکاوک به سه گاه (عقیلی) چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم درتو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم (تلخیص - شهریار) بشنوید با صدای سالار عقیلی قسمت دوم dl: قسمت اول آواز (یادم رفته بود اپلود کنم) dl: |
پس شاخههای یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور میکنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند برعکس میگردم طواف خانهات را دیوانهها آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن پروانههای مرده با هم فرق دارند |
روزی
مقابل خانه دلت گل میکنم اما ترسم از این است مرا نبینی و لگد مال شوم ! |
شعر بی دروغ
ما که این همه برای عشق آه و ناله ی دروغ می کنیم راستی چرا...!!!؟ در رثای بی شمار عاشقان - که بی دریغ - خون خویش را نثار عشق می کنند از نثار یک دریغ هم دریغ می کنیم ؟؟!!!! |
تقدیم به خوبان پی سی سیتی صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بيار نفحهای از گيسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پيامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای ديده بياور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هيهات مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست دل صنوبريم همچو بيد لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چيزی نمیخرد ما را به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست ساقی مسکين غلام و چاکر دوست |
نقل قول:
دارم گوش میدم چقدر زیباست |
یادم رفته بود قسمت اول اواز رو اپلود کنم که الان کردم قسمت اول آواز
dl: عقیلی - گروه نوروز - اهنگساز ارشد طهماسبی رسم عاشقی باقی اوازهاش هم زیباست دوست داشتم بگذارم اما دیگه حالت اپلود فول البوم رو به خودش میگیره شاید خیلی از دوستان و علاقمندان به موسیقی اقای عقیلی رو زیاد باهاش نظر مساعدی نداشته باشند ... اما مهم نیست مهم اینه که من ایشون رو بسیار مثبت و مفید و اگاه و دوست داشتنی میدونم فائده ی ایشون از خیلی ها خیلی بیشتره ممکنه نقدهای به جایی به ایشون وارد باشه ممکنه ایشون کمی زیاد کار میکنند زیاد در رسانه ظاهر میشن و ممکنه گاهی کارهاشون تکراری و شبیه هم بشه اما این ها رو که کنار بذاری انچه که تهش میمونه یه چیزای خیلی خوب و عالی ای هست هیچ وقت کسی نمیگه این عزیزان اصلا قابل مقایسه با کسی مثل استاد شجریان هستند قرار هم نیست اینطور باشه شاید حتی خیلی هم خوب نباشه اما در مجموع برای امروز خیلی خوبه که یه ادم هنرمند خوش ذوق کار بلد و با صدایی دوست داشتنی داره فعالیت میکنه |
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم چه غمگنانه چه دلنشین چه صادقانه... |
تو از قبیله مجنون.....من از قبیله لیلا
تو ازنجابت یوسف.....من از تبار زلیخا تو از سلاله ابی.......تو ازکرانه باران من از اهالی شعرم...من از دیار غزلها |
اما این شعر تقدیم به کسانی که.............................
داریم ازاصالتمان دور می شویم دراین حصارغمزده محصور می شویم ماراچه جای فخر که ازخاک بوده ایم ماراچه جای کبر که مغرور می شویم ماییم آبروی خدا ،ناسلامتی اما همیشه وصله ناجور می شویم باور نمیکنیم که داریم می رویم باور نمی کنیم که محشور می شویم باور نمیکنیم ولی واقعیت است داریم از اصالتمان دور می شویم |
این شعرمو تقدیم میکنم به سفر کرده ها.................................
گفتم کجا؟گفتی سفر،گفتی خداحافظ ماندم من و یک چشم تر ،گفتی خداحافظ برخاستی ، بودم هراسان مثل این تقویم گفتم بمان روزی دگر،گفتی خداحافظ با کهکشان رفتی و من ماندم به جا بابغض با بغض های بی اثرگفتی ، خداحافظ دستان من مثل درختان رها در باد با این درخت بی ثمر گفتی، خداحافظ ماندم،تو رفتی،تا رها ، تا عشق ،تا باران گفتم کجا؟گفتی سفر، گفتی خداحافظ |
|
وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدهای ما مثل همیشه ، آخر حرفم را و حرف آخرم را با بغض فرو می خورم عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی شبیه همین روزهای ماست اما کسی چه می داند شاید امروز نیز روز مبادا باشد وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدهای ما هر روز بی تو روز مباداست ! ........... قیصر امین پور |
ترا مي خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگيرم توئي آن آسمان صاف و روشن من اين كنج قفس، مرغي اسيرم ز پشت ميله هاي سرد و تيره نگاه حسرتم حيران برويت در اين فكرم كه دستي پيش آيد و من ناگه گشايم پر بسويت در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت از اين زندان خامش پر بگيرم به چشم مرد زندانبان بخندم كنارت زندگي از سر بگيرم در اين فكرم من و دانم كه هرگز مرا ياراي رفتن زين قفس نيست اگر هم مرد زندانبان بخواهد دگر از بهر پروازم نفس نيست ز پشت ميله ها، هر صبح روشن نگاه كودكي خندد برويم چو من سر مي كنم آواز شادي لبش با بوسه مي آيد بسويم اگر اي آسمان خواهم كه يكروز از اين زندان خامش پر بگيرم به چشم كودك گريان چه گويم ز من بگذر، كه من مرغي اسيرم من آن شمعم كه با سوز دل خويش فروزان مي كنم ويرانه اي را اگر خواهم كه خاموشي گزينم پريشان مي كنم كاشانه اي را |
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم نه اگر همینشینم نظری کند به رحمت نه اگر همیگریزم دگری پناه دارم بسم از قبول عامی و صلاح نیک نامی چو به ترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم تن من فدای جانت سر بنده و آستانت چه مرا به از گدایی چو تو پادشاه دارم چو تو را بدین شگرفی قدم صلاح باشد نه مروتست اگر من نظر تباه دارم چه شبست یا رب امشب که ستارهای برآمد که دگر نه شوق خورشید و نه مهر ماه دارم مکنید دردمندان گله از شب جدایی که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم که نه روی خوب دیدن گنهست پیش سعدی تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم بازم سعدی بازم سالار عقیلی . به نظر میرسه زمان سعدی هم تمایل به خوشنامی و سنگینی و وقار زیاد مورد شکوه واقع شده . |
تنهايي
نوشتم خاطراتی را زدلداری به تنهایی جدا ماندم ز شب تاریکی و غربت به تنهایی زآن روی چو گل با گریه و شادی زجوهرهای اشک غم به دفترها به تنهایی دلم بر حال خود سوزد چرا پایان ندارد غم که همدم گشته است ما را غمش هردم به تنهای زتنهایی به جان آمد نفس گم گشت نمیرم تا ملاقاتی رسد یک شب چو مهتابم به تنهایی همه شب با خیالش اوج گیرم با پر و بالی که می سازم زمجنونی ز عشقبازی به تنهایی سماعم با دف تنبور یاران هیچ نگیرد شور مگر مطرب به عشق یار بنوازد مرا نایی به تنهایی از آن روزی که چشم بر او گشودم سیاوش گشته ام عاشق به دیداری به تنهایی |
|
تقدیم به کودکانِ محرومِ وطنم ... به کودکانِ محرومِ دنیا ... که کم هم نیستند من از قبیلهای هستم که لای موهای دختران گلبرگ سفید میبافند شاید رهگذری تامل کند جرعهای آب تقدیم لبان تشنه پدر نیم لبخندی نثار نگاه خسته مادر و دست نوازشی بر موهای بافته خواهرم کشد من چیزی هستم مثل مرزهای این قبیله دیده نمیشوم .... ولی هستم من از کیشی هستم که مات نمیشوم ولی مبهوت میمانم دنیایِ عجیبی ست ، دنیای کوچکِ من ، در دستهای بزرگِ شما... نیکی فیروزکوهی |
استاد حسین زمان
وقتی تنها تو رو دارم |
ای تو
چگونه بگویم که کیستی؟! آه ای بهانه ی باریدن دو چشم تفسیر هر چه بغض شیرین ترین غمی که به جانم نشسته است ای بی تو همه هیچ ای با تو اوج عشق، معنای هر چه هست وقتی ندارمت با این جهان بی "تو" چه وامانده ام به خویش وقتی که با منی من باشم و تو باشی و یک کهکشان امید حتی خیال آنکه تو هستی،مرا بس است تو ترجمان واژه عشق به لحن بغض ترکیب با سخاوت بغضی،به طعم عشق ای رمز هر سکوت ای راز هر سخن خاری خسیده دیده من بغض در گلو هیهات از انکه جز تو ،کسی را خبر دهم تنها دلیل خنده، سرودن، سکوت اشک با من بمان آری بمان،که بی تو تمام است کار من یکصد هزار "او" ای خیل پر تراکم "آن"های بی شمار اما تنها ،"تو"یی که تویی ،مهربان من من بی تو بس غریب و در خویش مرده ام. کیوان شاهباغی |
تا تب لبهای تو میگیرد ازمن ، اختیار
میشوم تسلیمِ آشوبِ دلِ بی بندوبار خیره ات میمانم ازبس، پینه میبندد نگاه گاه هم میبویمت ، میبوسمت دیوانه وار شوق لمست ، بی امان، تکثیر دارد میشود وقتِ تکرارِ تو ، درآئینه های بیقرار دستپاچه میشوم ، ازشیوه ی چشمان تو میزنم بر خشت خشتِ عشق ، مُهر اعتبار آرزوها در حریمِ باورم گل میکنند چشم بندی نیست ، پیوندِ کویرو جویبار جعفر لاهوتی آذر |
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی |
طعنه زدی به غصه هام ، گفتی بهم نمیرسیم
گفتی زیادی واسه من ، فرقی نداره بی کسیم خسته شدم از منه تو ! از من و این غرور سرد بسه دیگه حرفی نزن ، خسته شدم از این نبرد تو و غرور لعنتی ، من و شبای پر سکوت تموم این زمین برام ... شده مثه کویر لوت |
عاشق خویش فراموش مکن خلاصه قصه چنین است: عاشق ومعشوقی در کنار رود دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق، گلی را در رودخانه می بیند و با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق بدون ملاحظه، خود رابه آب می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید "فراموشم نکن" وخود به دیار نیستی می رود، از آن پس، آن گل را "گل فراموشم مکن"می نامند. در این مسابقه بزرگانی مثل" رشید یاسمی "و "وحید دستگردی"شرکت می کنند ولی برنده مسابقه ایرج میرزا می شود که شعر زیر را می سراید: عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در آب انداز باری آن عاشق بیچاره چو بط/ دل بدریا زد و افتاد بشط دید آبیست فراوان ودرست/ بنشاط آمد ودست از جان شست دست وپایی زد و گل را بربود/سوی دلدارش پر تاب نمود گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من جز برای دل من بوش مکن/ عاشق خویش فراموش مکن خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا عاشقان را همه گر آب برد/ خوبرویان همه را خواب برد |
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد،از پنجره زوری خودت رو جا نکن آدمکای شهر ما بازیگرایی قابلن وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن تو قتلگاه آرزو آدمکشی زرنگیه شیطونک مغزای ما دلداده ی دو رنگیه دلخوشی های الکی،وعده های دروغکی آدمکای شب زده قلبا رو ویروون می کنن دل ستاره ی منو از زندگی خون میکنن ستاره ها لحظه ها رو با تنهایی رنگ می زنن به بخت هر ستاره ای آدمکا چنگ میزنن |
|
کاش دنیا می مُرد
دلم نیامد بگویم آدم ها! آنوقت هیچکس سراغی از ما نمی گرفت من لَم می دادم به خیالی که خیال نبود و تو تکیه می دادی به من و مُدام شعر می خواندی شعر شعر شعر ... عمری بیهوده نمی گذشت! سیدمحمد مرکبیان |
هیچ می دانی که سنگ هم
ساده عاشق می شود !!! شیشه را سنگی بزد ناگه شکست اشک سنگ از دیده اش بیرون جهید آری او بر شیشه ای دلبسته بود !!! سید هادی نژادهاشمی (ه . مبهوت) |
از دل کوچه گذشتم از میون جاده خیس این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست می خوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم حق من نیست شکل سایه توی تنهایی بمیرم ********************** دیوار خموش خانه هامان سنگی است لبخند ته آینه هامان رنگی است کو آنکه رسد به دادمان گهگاهی بن بست نگاهمان پر از دلتنگی است |
کمی صبر کن حوصله کن پایان کتاب را با هم خواهیم خواند حالا بخواب تا فردا صبح فرصت برای گریستن بر این روزگار بسیار است! سید علی صالحی |
از آجیل سفره ی عید چند پسته ی لال مانده است.
آنها که لب گشودند خورده شدند. آنها که لال مانده اند میشکنند. دندانساز راست میگفت: پسته لال ، سکوتش دندان شکن است. (زنده یاد حسین پناهی |
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم ، ادعایشان آدمیت
کلامشان انسانیت ، رفتارشان صمیمیت حال من دنبال یکی میگردم که نه آدم باشد نه انسان نه دوست و رفیق صمیمی تنها صاف باشد و صادق پشت ســــایــــــــه اش خنجری نباشد برای دریدن هیچ نگوید فقط همان باشد که ســــــــــــــایــــــــــه اش میگوید "صــــــــــــــــاف و یکـــــــــــــــــــــــــرنگ !" http://www.photoflavor.com/images/sienaShadow.jpg |
تمام مرا با خود برده ای
نمی دانم کجایم کدام سو بدنبال چه می گردم خودم یا تو... http://cend.site90.com/photos/34c46916c530.jpg |
لیلی ........
به قصه ی خود بازگرد....!!! اینجا مجنون با همه ی لیلی ها"محرم"است.... به جز لیلی خودش... http://static.cloob.com//public/user...e4e7a8b8be-300 |
کمی صبر کن
حوصله کن پایان کتاب را با هم خواهیم خواند. حالا بخواب تا فردا صبح فرصت برای گریستن بر این روزگار بسیار است! http://static.cloob.com//public/user...870eec7d7c-300 |
تــو را دوســت دارم،
چــون نان و نمــک! چــون لبــان گــر گــرفتــه از تــب کــه نیمــه شبــان در التهــاب قطــره ای آب، بــر شیــر آبــی بچسبــد . . . http://static.cloob.com//public/user...a1655989c5-300 |
و چند بار پشت سرت را نگاه کردی ...
و زیر لب گفتی " چیزی جا نگذاشته ام " ؟ چرا ! برگرد! یک دنیا خاطره ...http://static.cloob.com//public/user...9468c93325-300 |
ســخــت اســت دنــیـایـت یـکــ نفـر بـاشـد
و تـو هـمان یـکـ نفـر را نـداشـته بـاشــی... http://static.cloob.com//public/user...6f68620a77-300 |
تقدیم به تو..
بوسه هایت طعم ترش و طعم شیرین می دهدhttp://avazak.ir/gallery/albums/user..._ir-Girl82.jpg با غ آغوشت خیال سیب گلچین می دهد حاصل گل بوسه هایت لب به لب تا آسمان میوه ای چون خوشه های زرد پروین می دهد بذر عشقت لابه لای دشت دل پاشیده ام با نسیم خاطرت گلهای رنگین می هد ای هم اغوش نهال سینه ام برتن بپیچ حس تو آرامش جان است وتسکین می دهد تکیه گاه زندگی ...تنها پنا ه خستگی قلب من با رفتنت تاوان سنگین می دهد جای خالی ات به هرشب درکنار بسترم حس گرمای تورا تا صبح تلقین می دهد نازچشمانت شده سرمشق زیبا ؛هرنفس "دوستت دارم "؛هزاران بار تمرین می دهد شاعر : مریم احمدی |
آخرین دیدارِ
آخرین دیدارِ من در چشم تو جا مانده است بعد از آن دنیا میانِ تیرگی وا مانده است بی بهانه از تمامِ هستیِ من رد شدی روی قلبم ردِّ پایت چون معمّا مانده است در سکوتم روز و شب دائم مرورت میکنم چهره ات در قاب دیواری چه زیبا مانده است معبرِ اندیشه ام در ازدحامِ برگهاست باغِ لختِ زندگی در سوز وسرما مانده است در کنارِ تک درختِ روزهای عاشقی مَردِ تنهائیِ تو ، تنها یِ تنها مانده است روح سرگردان من آشفته از امروزهاست بس که فردا آمد و چشمش به فردا مانده است در دلِ تنگم امیدِ دیدنِ تو زنده است مرده ای در گورِ خود با آرزوها مانده است http://avazak.ir/gallery/albums/user..._ir-Girl84.jpg شاعر : محسن مهرپرور |
اکنون ساعت 12:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)