آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا |
صوفی ز کنج صومعه پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو می کشد به دوش |
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است |
چو ما در چنگ عشق اندرفتادیم چه کم آید بر ما چنگ و سرنا رباب و چنگ عالم گر بسوزد بسی چنگی پنهانیست یارا |
ساقی بیا که یار ز رخ پرده بر گرفت
کار چراغ خلوتیان باز در گرفت |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا |
هان ای دل عبرت بین از دیده نظز کن هان
ایوان مداین را آیینه عبرت دان |
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت |
به رندان می ناب و معشوق مست خدا میرساند ز هر جا که هست |
اولين بارمه اگه درسته ادامه بدم. ساقیا می بده و غم مخوراز دشمن ودوست :53: که به کام دل ماآن بشدو این آمد |
آره پریا جون کاملا درسته
می صوفی افکن کجا می فروشند که درتابم از دست زهد ریایی |
از دست و زبان که بر آید
کز عهده شکرش بدر آید؟ |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد |
من از بازوی خود دارم بسی شکر :53: که زور مردم آزاری ندارم
|
پریا جون باید یه بیت شعر بگی که حداقل یک واژه از بیتی که نفر قبلی گفته توش باشه
موفق باشی:53: |
اين چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مَرِساد و دست و بازو ! مَه گرچه به چشم خَلق زيباست تو خوب تري به چشم و ابرو |
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود |
ماهی ومرغ دوش زافغان من نخفت وآن شوخ دیده بین که سر ازخواب بر نکرد
|
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد |
دیشب ترا به ما سر مهر و وفا نبود
آن گرمی و محبت و شور و صفا نبود |
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا نا گه ز یکدیگر نمانیم |
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین
خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جدایی مشکل توان بریدن |
همه شب در آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پاذشایی |
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم |
صبر است مرا چاره هجران تو لکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست |
چون جامه چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد از صحبت نادان بترت نیز بگویم خویشی که توانگر شد و آزرم ندارد زین هر دو بتر دان تو شهی را که در اقلیم با خنجر خونریز دل نرم ندارد |
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد |
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان بشکستنیست لاجرم هرکس که بالا تر نشست استخوانش سخت تر خواهد سکشست |
نیست مرا آهنی بابت الماس او
دیده ٔ خاقانی است لاجرم الماس وار. |
هر چه بگویم این سند نیست جدا ز نیک وبد
هم تو بگو به لطف خود بی تو به سر نمی شود |
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست |
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم |
ندارم به جز دل مکانی برایت
اگر عیب این خانه تنگی نباشد |
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو بر به گریبان خویش |
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد |
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد |
چنان فتنه بر حسن صورت نگار
که با حسن صورت ندارند کار |
سکندر را نمی بخشند آبی
به زور و زر میسر نیست این کار |
اکنون ساعت 03:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)