تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان تهادیم برآتش ز پی خوش نفسی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فـراق یـار نه آن میکند که بتوان گفت |
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری |
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم یوخته شمع ما هم سوخته پروانه |
هر سرو قد که بر مه و خور حسن می فروخت
چون تو در آمدی پی کار دگر گرفت.... |
تو با خدای خود انداز و کار دل خوش وار
که رحم اگر نکند مدّعی خدا بکند |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تو که دستت با نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست |
اکنون ساعت 03:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)