در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی |
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی تو به سر نمی شود |
بي همگان به سر شود بي تو به سر نميشود
داغ تو دارد اين دلم جاي دگر نميشود |
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا |
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است |
شبی چون چاه بیژن تنگ وتاریک
چو بیژن در میان چاه و او من ثریا چون منیژه بر سر چاه دو چشم من بدو چون چشم بیزن |
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را |
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
به همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از سوزت جهانی را بسوزانم چو شمع |
پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم |
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم
آخر نه باغبانم؟ شرط است من نباشم |
در ره منزل لیلی که خطرهاست در ان
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی |
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست (حافظ) |
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست |
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟ کجا روم که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا من.... |
نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست |
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست |
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما |
چو کعبه قبله ی حاجت شد،از دیار بعید
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ |
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی |
عشق من برگل رخسار تو امروزی نیست
دیرسال است که من بلبل این بستانم |
بلبل این باغم و این باغ بستان منست
مرغ آتشخوارم و آتش پر و بال منست |
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
سحر بلبل حکایت با صبا کرد |
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است |
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل اهگار چه کرد |
به محنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی که لیلی گر چه در چشم تو حوری است به هر جزیی ز حسن او قصوری ست |
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن.
مجنون شده ام از بهر خدا زان زلف خوشت یک سلسله کن |
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت |
يا رب اين نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور دور باد آفت دور فلک از جان و تنش گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا چشم دارم که سلامی برسانی ز منش به ادب نافه گشايی کن از آن زلف سياه جای دلهای عزيز است به هم برمزنش گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد محترم دار در آن طره عنبرشکنش در مقامی که به ياد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خويشتنش عرض و مال از در ميخانه نشايد اندوخت هر که اين آب خورد رخت به دريا فکنش هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال سر ما و قدمش يا لب ما و دهنش شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است آفرين بر نفس دلکش و لطف سخنش |
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش |
شعر زیبایی از حافظ که تقریبا در مضمون شعر قبلی شما مهسا خانوم هست و ملزومات مشاعره واژه ای رو رعایت کرده اما به هر حال چیز دیکگه ای هم خواهم نوشت
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که طرف کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری داند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که دوست خود روش بنده پروری داند غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گدا صفتی کیمیا گری داند وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی و گرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دل دیوانه و ندانستم که ادمی بچه ای شیوه ی پری داند هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدار نقطه ی بینش ز خال توست مرا که قدر گوهر یکدانه جوهری داند به قد و چهره هر انکس که شاه خوبان شد جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعر دلکش حافظ کسی بود اگاه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند ===================================== بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من حزین روا نباشد |
کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن
که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری |
در بوستان حسن توگل بر سر گلست
در بسته بودهای و گلش را نچیدهاند |
نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله بر آید |
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را |
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تورا بر منش انکاری هست |
رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری
کردست اینچنین و ندیدست گرد ما |
گر بگویم که مرا با تو دگر کاری نیست
درو دیوار گواهی بدهد کاری هست |
اکنون ساعت 03:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)