زنده است نام فرخ انوشیروان بخیر
گر چه بسی گذشت که انوشیروان نماند آ |
يه دفعه يادم رفتا، حالا دوتايي بزنيد تو سرم:p
آن ترك پري چهر كه دوش از بر ما رفت آيا چه خطا ديد كه از راه خطا رفت // ي |
یار نا پایدار دوست مدار
دوستی رانشاید این غدار و |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده كه آن به // ل |
لاله ای دارم که آنرا نه چمن دارد نه باغ
لاله من این دل من کوه زارا ن زار دارد ه |
هر چند كه از آينه بي رنگ تر است
از ظاهر غنچه ها دلم تنگ تر است بشكن دل بي نواي ما را اي عشق كاين ساز شكسته اش خوش آهنگ تر است // ت |
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو ن |
نام حافظ گر بر آید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس ش |
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد ق |
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی ح |
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی ل |
لاله ای دارم که آنرا نه چمن دارد نه باغ
لاله من این دل من کوه زاران زار دارد م |
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان // ی |
هنوز با ی مشکل داری:p
یار اگر رفت و حق سخن دیرین نشناخت حاش لله که روم من ز پی یار دگر |
نه دیگه
حرف یادت رفت رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت //ت |
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو م |
مرو از پیشم و عمری نگرانم مگذار
یا چو رفتی به امید دگرانم مگذار //ر |
رفـتـی و دل ربـودی یـک شـهر مبــتــلا را
تا کی کنیم بی تو،صبری که نیست ما را ا |
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را ع |
عقل ميگفت که دل منزل و ماواي من است
عشق خنديد که يا جاي تو يا جاي من است // ا |
|
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد آنگه بغلی نعوذ بالله مردار به آفتاب مرداد د |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون |
زیر پایت گر بدانی حال مور
همچو حال تست زیر پای پیل پ |
|
حباب وار بر اندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد ج |
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن ح |
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ |
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد ل |
لاله ای دارم که آنرا نه چمن دارد نه باغ
لاله من این دل من کوه زارا ن زار دارد ب |
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم ح |
حافظ چو پادشاهت گه گاه می برد نام
رنجش ز بخت منما باز آ به عذر خواهی ه |
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم غ |
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گونه دل باش نه ایام چه خواهد بودن ص |
صنما تو روز مایی غم و غصه سوز مایی
ز تو است ای معلا همه کار و بار مستان ل |
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم ت |
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک چ |
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت
ز حال بنده یاد آور که خدمتکار دیرینم ز |
ز خون که رفت شب دوش از سراچه چشم
شدیم در نظر ره روان خواب خجل ق |
قد تو تا بشد از جویبار دیده من
به جای سرو جز آب روان نمی بینم س |
اکنون ساعت 05:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)