نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد
بختم اگر یار شود رختم از اینجا ببرد *ر |
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ب |
بخت آيينه ندارم که در او مي نگري
خاک بازار نيرزم که بر او مي گذري گ |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید *چ |
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن ز |
زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند *خ |
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
و گر نه شرح دهم با تو داستان فراق م |
خداوندا به فریاد دلم رس
کس بی کس توئی مو مانده بی کس همه گویند که طاهر کس نداره خدا یار منه چه حاجت کس ش |
ملولان همه رفتند در خانه ببندید
بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید ش |
شب تاریک و سنگستان و من مست
سبو از دست من افتاد و نشکست نگه دارنده اش نیکو نگه داشت وگرنه صد سبو نفتاده بشکست *ت |
اکنون ساعت 05:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)