سیاهی نیک بخت است آنکه دایم
بود همراز و هم زانوی فرخ //د |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا ش |
|
زدیده ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن ملاح غ |
غم بریزد از درون تا آبها آه آری این منم در یک سکوت می نویسم لحظه ای را در رکود جرعه جرعه شعر غم را بر دلم می نگارم همچو احساس وجود آه آری این منم با یک نگاه با نگاهی جان تنیده تا پگاه حیف امشب من نمی دانم کیم ؟ روزگار سرد من گشته سیاه آه آری این منم در بحر غم می سرایم قصه جانسوز غم (ب) |
به من نجابت دریای چشم تو آموخت
که دل به برکه ی بی اصل و بی نصب نزنم //پ |
پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد
وين راز كه در سر بنهفتم به در افتاد // ي |
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست ... |
ناوک غمزه بیارو وسن زلف که من
جنگها با دل مجروح بلاکش دارم خ |
خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب
شود همچون سحر خندان عطای بی عدد بیند ج |
اکنون ساعت 01:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)