روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم |
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا |
از نامه سیاده نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم |
مکن کاری که بر پا سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو |
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت |
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیـچ کـس مـن نپسـندم کـه بجـای تـو بُـوَد |
تو خود از کدام شهری که زدوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد |
دوش گفتم ساقیش را هوش دار
ساقیش گفتا مرا بیهوش باد |
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
اکنون ساعت 03:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)