![]() |
رنگ تنفر روزگار را پر میکند آنگاه که دستهای آدمی دور افتاده ازهم بسوی محبت گم کرده راه گمراه میشود درجاده های خالی ازاحساس وروح رنگ میبازد در بیشه های مارهای زنگی نیش خورده از ناراستی های دوران ....فریاد... کجا مدفون میشود وقتی که امید را چال میکنند؟! شعراز: فرزانه شیدا |
پرواز بالهایش را برایم به ارمغان آورد نشانیی ساحلی که هر روز هزاران بوسه از امواج میگیرد وخورشیدی که مهمانانش را همیشه در آغوش دارد پرواز کن، بگریز نه از های و هوی چماقداران نه از درد گلولهها و نه از زجه هزارانت از وحشت تکرار از کابوس دردناک تکراری سی ساله پرواز کن، بگریز سالها، بر قلههای دست نیافته خشک شدهاند کسی را نای صعود کردن نیست از وحشت شغالها به کرکسها روی آوردهاند کرکسها کبوتران پیامبر شدهند چشمها از بزرگ بینی خود چنان کور شدهاند که صعود را در سرازیری می بینند پرواز کن، بگریز معنای رهائی دیگر رهائی نیست هر بال زدنی پرواز نیست هر قلهی در بلندی نیست هر منارهای قله نیست بر منارهها شغالان سرود رهایی میخوانند و هزاران در تکرار تغییر میبینند پرواز کن بگریز تو را نای ماندن نیست تو را زمان خواب دیدن نیست این خواب نیست این بیداری در فریاد گنگی است که پیراهن آزادی پوشیده است و نمی داند این دستهای سبز هنوز دستهای آلوده به شمشیرشان را هنوز سنگهای سنگساران را در قاب خانه خود دارند و آنرا به خونی سبز مزین کردهاند و نمیداند سرود رهایی هر گز زنجیرهای رنگین وزنش را بر هم نزدهاند این سرود رهایی نیست این فرار به سوی دیوار سنگی است این فرار در کوچههای بن بست است پرواز بالهایش را برایم به ارمغان آورد از وحشت کوچههای غرق شده در تکرار بالهایش را پوشیدم دیاکۆ |
|
خفته گان دیشب |
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه كردن دوست دارم |
به یاد کلانتر فروم ( عبدالرضا کلانتری)
امشب به ياد تک تک ِ شب ها دلم گرفت در اضطراب کهنه ي غم ها ، دلم گرفت انگار بغض تازه اي از نو شکسته شد در التهاب ِ خيس ِ ورق ها ، دلم گرفت ! از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ... از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ... در انتظار تا که بگيرم خبر ز تو ... در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت ! متروکه نيست خلوتِ سرد دلم ولي از ارتباطِ مردم ِدنيا دلم گرفت !! يک رد ِ پا که سهم ِ من از بي نشاني است! از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت اينجا منم و خاطره هايي تمام تلخ اقرار ميکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ... |
خداحافظ...
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی ---------------------------------------------------------- گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم ------------------------------------------------------------ ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار منو از خاطره کم کن ٬ تا ابد خدا نگهدار . . . |
ما شقایق های باران خورده ایم
سیلی ناحق فراوان خورده ایم ساقه احساسمان خشکیده است زخم ها از تیغ و طوفان خورده ایم تا چه بوده تا الان تقصیرمان تا چه باشد بعد از این تقدیرمان |
اين دلنوشته رو زماني كه داشت مي رفت نوشتم....7 روز گذشت...
|
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست / روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من / در شب آخر پرواز خطر یادت نیست تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست / نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست یادم هست …. یادت نیست خواب روزانه اگر در خور تقدیر نبود / پس چرا گشت شبانه ، دربه در،یادت نیست من به خط و خبری از تو قناعت کردم / قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید / کوزه ای دادمت ای تشنه, مگر یادت نیست تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی / باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست تو به دل ریختگان چشم نداری بیدل / آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست یادم هست …. یادت نیست |
اکنون ساعت 01:03 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)