پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

ماهین 07-18-2012 01:55 PM

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتیست که هر شب به تو می اندیشم
به همان سایه،همان وهم،همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم میگیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به نفسهای تودر سایه ی سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه ی شیرین سکوت
در من انگار کسی در پی انکار منست
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار منست
آی بیرنگ تر از آیینه! یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست
حتم دارم که تویی آن شبح آیینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش...

افسون 13 07-19-2012 07:36 PM

وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد ...

من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالی ست
همه ی پنجره ها بسته است
اصلاً کسی
حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد ...

واقعاً
وقتی که تو نیستی
آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد
بیاید بالای کوه
اما دیوارها
تا دلت بخواهد بلندند
سرپا ایستاده اند
کاری به بود و نبود نور ندارند
سایه ندارند ...

من قرار بود
روی همین واقعاً
فقط روی همین واقعاً
تأکید کنم !
بگویم:
واقعاً
وقتی که تو نیستی
خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند ...

واقعاً
وقتی که تونیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام ...

واقعاً
وقتی که تونیستی
بدیهی ست که تو نیستی !

سید علی صالحی

yad 07-20-2012 10:13 AM

اي تپش هاي تن سوزان من


آتشي در مزرع مژگان من


اي ز گندمزارها سرشارتر


اي ز زرّين شاخه ها پر بارتر


اي درِ بگشوده بر خورشيد ها


در هجوم ظلمت ترديد ها


با توام ديگر ز دردي بيم نيست


هست اگر، جز درد خوشبختيم نيست


افسون 13 07-20-2012 11:33 AM

من در توأم

شاید فقط به فاصله یک آه

یک نفس

مرا می توانی

هر جا که هستی باز بینی

در ژاله ی روی گونه های سرخ لاله عباسی

در شمیم اقاقیا که به نیایش ایستاده اند

در تبلور رنگین یک نگاه

در نرمی نسیم که می وزد پگاه

آنقدرها از تو دور نیستم

گوش که به قلبت بسپاری

مرا خواهی دید

مرا خواهی شنید

من در توأم

جاری در زندگی ...

ساقي 07-21-2012 01:45 AM

تقدیم به پاک اندیشان :53:


خوش بود گر محک تجربه آید به میان


نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

غم دنیی دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد


حافظ

افسون 13 07-21-2012 06:21 PM

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من
شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من
نه در تبری من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من


"حسین منزوی"

mohammad.90 07-21-2012 06:34 PM

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست
از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست


افسون 13 07-21-2012 07:59 PM

سارای کوچک من در باغ بی انارم
بنشین که من برایت شعری نگفته دارم
در قحطسالی عشق ازمن نرنج دختر
وقتی سبد سبد هیچ دست تو می سپارم
یادش بخیر سارا بعد از کلاس اول
نه میوه ای به جا ماند نه سینی انارم
چیزی نمانده جز مرگ در ذهن خشک پاییز
عمری مرا ورق زد تقویم بی بهارم
بوی لجن گرفته این لحظه های راکد
از بس که گند می زد مرداب روزگارم
بابا ، انار، باران ... مشقی که خط خطی شد
این خاطرات خوش را در خاک می گذارم
بنشین عروس اول ، بانوی کودکی هام
بنشین که من برایت شعری دوباره دارم

"علی اکبر لطفی"

mohammad.90 07-21-2012 08:21 PM

گوگوش

هم صدای خوبم بخون تا بخونم
عمر من تو هستی بمون تا بمونم
یه جا ابره آسمون یه جا پر از ستاره
یه جا آفتابی آسمون یه جا می باره
بی تو اما همه جا ابری و غم گرفتست
ابر آسمون یه قطره بارونم نداره

تو اگه باشی آسمون صافه
غصه ها پشت کوه قافه
با تو من بهارم
بی تو شوره زارم
وقتی هستی خوبم
وقتی نیستی بی تو
یه قاب شکسته رو دیوارم

اون ور دنیا شبه این ور دنیا روزه
یه جا خورشید خوابه یه جا داره می سوزه
بی تو اما شب وروز با فرقی با هم نداره
تو چشمای منتظرم سیاهی موندگاره

تو اگه باشی ابرا می بارن
دشتای خالی پر گل میشن
با تو من بهارم

بی تو شوره زارم
وقتی هستی خوبم
وقتی نیستی بی تو
یه قاب شکسته رو دیوارم



افسون 13 07-22-2012 08:30 PM

به قاموس طبیعت بس كه نام است
ندانم "كام" را معنی كدام است
دل دیوانه می گوید به مستی :
كه ناكامی حدیث نام كام است

"كارو"

ماهین 07-22-2012 09:45 PM

احوال ما
ای مهربان ،سلام
خوبی؟ سلامتی؟
چه خبر از قرار ما؟
گویا دگر تو نپرسی ز حال ما
من در تمام لحظه های خودم گشته ام تو را
گاهی میان اشک
یکدم سکوت بغض
می خوانم این حدیث تو از عمق لحظه ها
با این نگاهی مانده به راهی که خیس شد
در کوچه های شهر،
این سوز غربت و تنهایی و سکوت
بیداد میکند
باران که می چکد از سقف آسمان
بی چتر بودنت
ما، خیس لحظه دیدار مانده ایم
می خوانمت ترا،به دل تنگ عاشقم
در فصل سرد جدایی میان ما
این هست های جنس نبودن،غریبه اند
در این نبود تو، در لحظه های عمر
چیزی نمانده بجز،این بهانه ها
تصویر صاف و زلالی ز یک امید
آیینه ای که نفریبد مرا به خویش
پر شد تمام باورم از این نشانه ها
دلتنگ خنده ای که فراموشمان شده ست
سهم من از ترانه بودن، سکوت شد
بادا هر آنچه باد
باید که با تو بگویم،ز حال خویش
ما از شعار سیر،ولی گشنه مانده ایم
بر سفره های خالی ما، لقمه ای فرست
بر گونه های سرخ ز سیلی ، نظر نما
بر زخم های کودکان زمین ،مرهمی بنه
قفل از زبان بسته مردم،تو باز کن
لبخند را،بنشان بر لبان خشک
دستی، نه جنس زدن
دست وهر و عشق
چشمی،نه جنس غضب
یک نگاه گرم
آزرده گشت خاطر ما،عاشقی فرست
نفرین ز حد گذشته،
دگر یک سلام ناب
دریاب این دو نفس مانده را ز ما
می لرزد آسمان دلم،بی فروغ مهر
جز تو ،کسی نمانده بگیرد سراغ ما
از ترس انکه نیازارمت به غم
گفتم کمی دروغ بگویم
ولی نشد
حال مرا اگر که بپرسی،
ملال هست
آری،دریغ و درد
که در قصه های ما
تنها کلاغ
به منزل رسید و بس

کیوان شاهبداغی

افسون 13 07-23-2012 08:42 PM

نگاه کن چه پیر می شوند

رؤیاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می کنند ...!

"شمس لنگرودی"

yad 07-23-2012 09:02 PM

مثل تقويمي كه در فصل خزان ماسيده است

واژه هاي سرد ِ رفتن در دهان ماسيده است


نيستي دنيا به كام مي فروشان هم نرفت


بي تو حتي در حنا دست ِ جهان ماسيده است

ماهین 07-23-2012 09:23 PM

رو به تو سجده میکنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست
مرا به بند میکشی از این رها ترم کنی

زخم نمی زنی به من که مبتلا ترم کنی
از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سرور شد

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست!

behnam5555 10-16-2012 09:02 AM


ریشه در خاک

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من تو را بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده ست
دلت ر ا خارخار نااامیدی سخت آزده است
غم این نابسامانی همه توش و توانت راز تن برده ست
تو ،با خون وعرق،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو بادست تهی باآن همه توفان بنیان کن درافتادی
توراک.وچیدن ازاین خاکدل برکندن ازجاناست
تورا بابرگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تورا این ابر ظلمت گستر بیرحم بی باران
تورااین خشکسالی های پی در پی در
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
توراتزویر غمخواران
زپا افکند،
تورا هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان در ستوه آورد!
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که ازان سوی گندم زار
طلوع با شکوهش خوش تراز صد تاج خورشیداست،
تو بااآن گونه ها ی سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان غمباری که روزی چشمه جوشان شادی بود و،
اینک حسرت وافسوس بر آن سایه افکنده است،
خواهی رفت
واشک من ترا بدرودخواهدگفت!
من اینجا ریشه درخاکم!
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یاپاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من اینجا چه می خواهم نمی دانم!
امید روشنایی گرچه دراین تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه ،می رانم
من اینجا روزی آخر از دل خاک
بادست تهی ،گل بر می افشانم
من اینجا روزی اخر از ستیغ کوه، چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و میدانم
توروزی باز خواهی گشت

فریدون مشیری


ماهین 10-16-2012 01:15 PM

سهم ما
 
سهم ما
کیوان شاهبداغی
باشد ،شروع کنیم
تقسیم می کنیم،
هر چه که باشد در این زمین

فریاد سهم تو باشد ،سکوت من
دنیا از آن تو ،این درد مال من
خورشید سهم تو ،شب هم نصیب من
آن کاخ سهم تو،این کوخ مال من
هر گنج مال تو ،هر رنج زآن من
سیلی از آن تو ، صورت از آن من

باور می کنی به خلقت برادریم ؟
باور کنم که برادر ، برابریم ؟
آن خنده ها برای تو ، این اشک سهم من
هر "امر"کار تو ،این "چشم" حرف من
شد زندگی برای تو ، مردن از آن من
آن باغ جای تو ، این داغ سهم من
....
آنان ز آن تو ،اینان از آن من
باشد برای تو ،ماند برای من
...
تقسیم شد هر آن چه خدا هدیه کرده بود
گیرم کسی به روی تو این نیاورد
آه ای برادرم
از ما تو بهتران
با این برابری
سخت است باورش
که برادر ،برابریم ؟؟

افسون 13 10-17-2012 09:18 AM

دارم ...
رنگ عوض می کنم
به رنگ حیایی که سرخ می دود
روی گونه ی سبزم
نگاه می کند به ساعت قلبش
یعنی که دیر کرده ام
بمان کنار تخته سیاه و
صدای باد را بکش
نه ...
صدای من
شبیه شیهه ی هیچ باد رهگذری نیست
چرخ می خورد کلاس و
از صدای انفجار خنده
پرت می شوم میان سیاهی
و سوت می کشم
هی باد ... باد
تو کی مرا سوار بال خودت می کنی؟

رؤیا زرّین

mohammad.90 10-17-2012 09:33 AM

از من بگریزید که می خورده ام امروز

با من منشینید که دیوانه ام امشب

ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد

ای بیخبر از گریه ی مستانه ام امشب

یک جرعه ی آن مست کند هر دو جهان را

چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب

بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی

گر جان نرود در پی جانانه ام امشب


افسون 13 10-17-2012 10:06 AM

تا رسیدن به شب
ادامه ریل طویلی هستم
از من عبور کن
این روز ها
در صف تأخیرند ، قطارها
و آن که انتظار می کشد
چشم های مسا فری ست پنهان
پشت عینکی
دودی تر از خاطرات ِ سفر هایش !!

"شهناز مقدم"

ماهین 10-17-2012 12:56 PM

دلت می آید ؟!...
 
دلت می آید ؟! ...
ابراهیم قبله آرباطیان

پشت هر پنجره ، دیوار دلت می آید ؟
من و تنهایی و تکرار دلت می آید ؟

تو فقط سعی بر آنی که مسافر باشی
چشم من در پی اصرار دلت می آید ؟

من کمی تلخ،مرا خط بزن از زندیت
جای من فاصله بگذار، دلت می اید ؟

من کمی تلخ ،کمی شاعر عاشق پیشه
بر من این تلخی بسیار دلت می اید؟

آه سخت است مخواه اینکه بگویم که برو
که خداوند نگهدار،دلت می آید ؟

پشت هر پنجره لبخند و غزل زیبا نیست ؟
پشت هر پنجره دیوار ، دلت می آید ؟

افسون 13 10-17-2012 01:01 PM

گاه می اندیشم ...
چنان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران*...
و انسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران* هستند...

"احمد شاملو"

ماهین 10-17-2012 01:15 PM

کاری به کار عشق ندارم!...
 
کاری به کار عشق ندارم ! ...

قیصر امین پور

نه !
کاری به کار عشق ندارم !
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند ...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار،دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم !

ساقي 10-20-2012 10:22 PM


تو را سريست که با ما فرو نمي‌آيد
مرا دلي که صبوري از او نمي‌آيد

کدام ديده به روي تو باز شد همه عمر
که آب ديده به رويش فرو نمي‌آيد


جز اين قدر نتوان گفت بر جمال تو عيب
که مهرباني از آن طبع و خو نمي‌آيد

چه جور کز خم چوگان زلف مشکينت
بر اوفتاده مسکين چو گو نمي‌آيد

اگر هزار گزند آيد از تو بر دل ريش
بد از منست که گويم نکو نمي‌آيد

گر از حديث تو کوته کنم زبان اميد
که هيچ حاصل از اين گفت و گو نمي‌آيد

گمان برند که در عودسوز سينه من
بمرد آتش معني که بو نمي‌آيد

چه عاشقست که فرياد دردناکش نيست
چه مجلسست کز او هاي و هو نمي‌آيد

به شير بود مگر شور عشق سعدي را
که پير گشت و تغير در او نمي‌آيد


مستور 10-20-2012 10:29 PM

بی تو یکروز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم برد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه ی آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

ماهین 10-20-2012 11:08 PM

شب تنهایی خوب ...........سهراب سپهری
 
شب تنهایی خوب
سهراب سپهری

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تنهایی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است


ساقي 10-23-2012 11:24 PM

صدف سینه ی من عمری
 


صدف سینه ی من عمری
گهر عشق تو پرورده است
کس نداند که در این خا نه
طفل با دایه چه ها کرده است
همه ویرانی و ویرانی
همه خاموشی و خاموشی
سایه افکنده به روزن ها
پیچک خشک فراموشی
روزگاری است در این درگاه
بوی مهر تو نپیچیده است
روزگاری ایست که این فرزند
حال این دایه نپرسیده است
من و این تلخی و شیرینی
من و آن سایه و روشن ها
من و آن دیده ی اشک آلود
که بود خیره به روزن ها
یاد باد آن شب بارانی
که تو در خانه ی ما بودی
شبم از روی تو روشن بود
که تو یک سینه صفا بود
رعد غرید و تو لرزیدی
رو به آغوش من آوردی
کام ناکام مرا خندان
به یکی بوسه روا کردی
باد هنگامه کنان برخاست
شمع لبخند زنان بنشست
رعد در خنده ی ما گم شد
برق در سینه ی شب بشکست
نفس تشنه ی تب دار
به نفس های تو می آویخت
خود طبع ام به نهان می سوخت
عطر شعرم به فضا می ریخت
چشم بر چشم تو می بستم
دست در دست تو می سودم
به تمنای تو می میردم
به تماشای تو خوش بودم
چشم بر چشم تو می بستم
شور و شوق ام به سرا پا بود
دست در دست تو می رفتم
هرکجا عشق تو می فرمود
از لب گرم تو می چیدم
گل صد برگ تمنا را
در شب چشم تو می دیدم
سحر روشن فردا را
سحر روشن فردا کو ؟

گل صد برگ تمنا کو ؟
اشک و لبخند و تماشا کو ؟
آن همه قول و غزل ها کو ؟
باز امشب شب بارانی است
از هوا سیل بلا ریزد
بر من و عشق غم آویزم
اشک از چشم خدا ریزد
من و این همه آتش هستی سوز
تا جهان باقی و جان باقی ایست
بی تو در گوشه ی تنهایی
بزم دل باقی و غم ساقی ست ...



...

{پپوله} فریدون مشیری {پپوله}

ماهین 10-24-2012 12:12 AM

خسته ام از این کویر..............قیصر امین پور
 
خسته ام از این کویر

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، باد های بی طرف
ابر های سر به راه، بید های سر به زیر

ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر،ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط،مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی،اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم،با تو در همین مسیر !

از کویر سوت و کور ،تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !

این تویی در آن طرف،پشت میله ها رها
این منم در این طرف،پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا ،مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !


قیصر امین پور

mohammad.90 10-24-2012 11:40 AM

من مرد تنهای شبم - حبیب
 
من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم
تنهاو غمگین رفته ام
دل از همه گسسته ام
تنهای تنها،غمگین و رسوا
تنها و بی فردا منم
من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم

من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم

من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم
من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم

از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم

من مرد تنهای شبم
مهر خاموشی بر لبم


ساقي 10-26-2012 12:30 AM

آسمان همچو صفحه ی دل من
 
آسمان همچو صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب ست

امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش تر از خواب ست

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش

تنِ صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم

آه ، گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز

در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله ی راز

ناشناسی درون سینه ی من
پنجه بر چنگ و رود می ساید


همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می آید

آه، باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده ی عشق

می نویسم به روی دفتر خویش
جاودان باشی ای «سپیده ی عشق»



{پپوله}فروغ عزیز{پپوله}

ماهین 10-26-2012 12:49 AM

در پیله تا به کی ................نیما یوشیج
 
در پیله تا به کی ...

در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
در بسته تا به کی در محبس تنی
در فکر رستنم _پاسخ بداد کرم _
خلوت نشسته ام زین روی منحنی
هم سال های من پروانه شدند
جستند از این قفس، گشتند دیدنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر در آورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی !
کوشش نمی کنی ، پری نمی زتی ؟!

نیما یوشیج

ساقي 11-02-2012 03:37 AM

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
 
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

با چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بودست از ولوله آسوده‌ست
بیمست که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی






{پپوله}:53:{پپوله}

ماهین 11-02-2012 07:39 AM

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
 

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر زخار و خاره سازد بستر و بالین غریب

می نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحر گاهان حذر کن چون بنالید این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب


حافظ

مستور 11-02-2012 10:13 AM

در چهره ی مه رویان انوار تو می بینم
در لعل گهر باران گفتار تو می بینم
در مسجد و میخانه جویای تو می باشم
در کعبه و بتخانه رخسار تو می بینم
هر کس شده در کاری سرگشته چو پرگاری
سرگشتگی عالم در کار تو می بینم
هر جا که روم نالم چون بلبل شوریده
سر تاسر عالم را گلزار تو می بینم

فیض کاشانی

افسون 13 11-02-2012 12:54 PM

به سر افکنده مرا سایه‌ای از تنهایی
چتر ِ نیلوفر این باغچه‌ی بودایی
بین تنهایی و من راز بزرگی ‌ست ، بزرگ
هم از آنگونه که در بین تو و زیبایی
بارَش از غیر و خودی هر چه سبک ‌تر ؛ خوش‌تر
تا به ساحل برسد رهسپَرِ دریایی
آفتابا تو و آن کهنه ‌درنگ‌ات در روز
من شهاب‌ام ، من و این شیوه‌ی شب ‌پیمایی
بوسه‌ای دادی و تا بوسه ‌ی دیگر مستم
کس شرابی نچشیده ‌ست بدین گیرایی
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
می‌گذارم که قلم پُر شود از شیدایی

"حسین منزوی"

ماهین 11-03-2012 10:50 AM

قیصر امین پور
 
چشم های من به جای دست های تو
من به دست های تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده
من به چشم های بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب ، شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز خواهیم شد !

زنده یاد قیصر امین پور


natanaeil 11-03-2012 02:20 PM

نگران تنهایی من نباش
رو به راهم،

رو به راهی که رفته ای..
رو به راهی که مانده ام....

"برات رفیعی"

natanaeil 11-03-2012 02:23 PM

فرقی نمیکند که پاییز از کدام سو می آید

یا بهار فصل چندم سال است...

دست های توست که سالهای مرا ورق میزند!

افسون 13 11-03-2012 02:46 PM


اشتباه از ما بود
اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم
دستهامان خالی
دلهامان پُر
گفتگوهامان مثلاً یعنی ما !
کاش می دانستیم
هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد !!

"سیـ ــد علی صالحی"

ماهین 11-03-2012 02:53 PM

کافی ست حرف تو باشد
هیچ واژه ای روی پایش بند نمی شود
راهش را می گیرد و
تا دور دست عطر تو
پروانه می شود ...!
پرویز صادقی

افسون 13 11-03-2012 03:22 PM

باران باشد

تو باشی

غزل و شعر و ترانه

من هستم و نگاه مستانه

دست در دست تو شادمانه

نخواهم دگر هیچ ز این رسم زمانه ...


اکنون ساعت 03:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)