در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شدو مفتی پیاله نوش |
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی |
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم |
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست |
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می
|
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش |
شور شراب عشق تو ان نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو |
ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست |
تنها نه زراز دل من پرده بر افتاد
تابود فلک شیوه او پرده دی بود |
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد |
دمی باغم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می فروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا وصباح |
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
مرهمی کو که فرستم به تو پیغامی چند |
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش |
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند |
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستاران را چه شد |
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم |
من نه آن رندم که ترک شاهد سغر کنم
محتسب داند که من این کارهاکمتر کنم |
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچه ای ز هر طرف می زندم به چنگ و دف |
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد |
دل و دینم شد و با ما به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت |
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد |
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی |
یار مفروش به دنی که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود |
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام |
اکنون ساعت 12:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)