-
شعر
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
مستور |
01-01-2013 04:26 PM |
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره ، گل نم بزنیم
آسمان را بشانیم میان دو هجای هستی
ریه ها را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
سهراب سپهری
|
افسون 13 |
01-01-2013 04:59 PM |
من چگونه ستایش کنم
آن چشمه را که نیست ؟
من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟
من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟
من چگونه بخوانم سرود فتح
من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان
زیباترین بهار در این شهر ؛ زیباترین خزانست
من چگونه بر این سنگفرش سخت
با چگونه گیاهی نظر کنم
با چگونه رفیقی سفر کنم
من چگونه ستایش کنم این زنده را که مرد ؟
من چگونه نوازش کنم آن مرده را که زیست ؟
پرنده ها به تماشای بادها رفتند
شکوفه ها به تماشای آبهای سپید
زمین عریان مانده ست و باغهای گمان
و یاد مهر تو ای مهربانتر از خورشید
|
مستور |
01-01-2013 09:54 PM |
برتر از پرواز - سهراب سپهری
دریچه باز قفس
بر تازگی باغ ها سر انگیز است
اما بال از جنبش رسته است
وسوسه های چمن بیهوده است
میان پرنده و پرواز
فراموشی بال و پر است
در چشم پرنده قطره ی بینایی است
ساقه به بالا می رود
میوه فرو می افتد
دگرگونی غمناک است
نور آلودگی است
نوسان آلودگی است
رفتن آلودگی
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
سرشاری اش قفس را می لرزاند
نسیم هوا را می شکند
دریچه قفس بی تاب است
|
افسون 13 |
01-02-2013 07:17 AM |
تنها انسان گریان نیست
من دیده ام پرندگان را
من برگ و باد و باران را
گریان دیده ام
تنها انسان گریان نیست
تنها انسان نیست که می سراید
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گیاهان شنیده ام
من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ
تنها انسان سرود خوان نیست
تنها انسان نیست که دوست می دارد
دریا و بادبان
خورشید و کشتزاران یکسر
عاشقانند
تنها انسان تنهایی بزرگست
انسان مرگ رای
اندیشه های مرگش ویرانگر
|
ماهین |
01-02-2013 10:38 AM |
...
رمز شيرينی اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين ،
بی نهايت زيباست :
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست :
جان چراغان کنی از عشق کسی
به اميدش ببری رنج بسی .
تب و تابی بودت هر نفسی .
به وصالی برسی يا نرسی!
سينه بی عشق مباد!!
فريدون مشيري
|
افسون 13 |
01-02-2013 03:56 PM |
در هوای دوگانگی ، تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم ، در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم مسافر کهن را
از پی برویم
برگردیم و نهراسیم درایوان آن روزگاران
نوشابه جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم
چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم نه به سوی روشن ِ نزدیک
نه به سمت ِ مبهم دور ...
|
ماهین |
01-02-2013 07:17 PM |
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت
از مرزی گذشته بود
در پی مرز گمشده می گشت
کوهی سنگین نگاهش را برید
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده
و کوه از خوابی سنگین پر بود
خوابش طرحی رها شده داشت
صدا زمزمه بیگانگی را بویید
برگشت
فضا را از خود گذرداد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد
|
مستور |
01-17-2013 01:25 PM |
در وزش خاموشی
سیماها در دود فراموشی
شهر ترا نام دگر
خسته نه ای گام دگر
آمده ام آمده ام
درها رهگذر باد عدم
خانه ز خود وارسته
جام دویی بشکسته
سایه «یک» روی زمین
روی زمان
شهر تو نی این و نه آن
شهر توگم تا نشود
پیدا نشود
سهراب سپهری
|
ماهین |
01-20-2013 07:56 PM |
دوستش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی.
شهر همه بیگانگی و عداوت است.
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را درمی یابم
اندوهش غروبی دل گیر است
در غربت و تنهایی..
همچنان که شادی اش
طلوع همه ی آفتاب هاست.
شاملو
|
مستور |
01-20-2013 08:19 PM |
تو نیستی نوسانی نیست
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست
و دره ها نا خواناست
می آیی
شب از چهره بر می خیزد
راز از هستی می پرد
می روی چمن تاریک می شود
جوشش چشمه ها می شکند
چشمانت را می بندی
ابهام به علف می پیچد
و آب بیدار می شود
سهراب سپهری
|
اکنون ساعت 11:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)