پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   غمنامه (http://p30city.net/showthread.php?t=639)

behnam5555 07-09-2010 08:43 AM

سیب



[IMG]http://*****************/Files/d28922c02d0f45df8318.jpg[/IMG]


گویند که در میان میوه ها سیب نکوست
نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست

این زردی و سرخی که در او می بینی
زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست

behnam5555 07-09-2010 08:44 AM


بغض نكن گریه نكن اگر چه غم كشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی كه دیده ای

اگر كه اعتماد تو به دست این و ان كم است
تكیه به شانه ام بده كه مثل صخره محكم است

به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش كن
جام به جام من بزن جان مرا تو نوش كن

ترا به شعر می كشم چو واژه پیش می روی
مرگ فرا نمی رسد تو تازه خلق می شوی

تو در شب تولدت به شعله فوت می كنی
به چشم من كه می رسی فقط سكوت می كنی

اگر كسی در دل توست بگو كنار می روم
گناه كن به جای تو بر سر دار می روم

Omid7 07-09-2010 01:15 PM

كاش امان مي دادي

اين شعر نيمه سروده تمام مي شد

سخن در گلو مانده ام

اندكي نفس ميكشيد

اگر يك قدم مي گذاشتي

مگر نمي بيني

چطور سطر هاي دفترم

پا به فرار گذاشته اند

مگر نمي بيني

چطور قاصدك ها بيخبر

از من سراغ جان پناه مي گيرند

پنجره ي اتاقم بي حوصله شده

از بس به سمت هيچ و پوچ

و براي دلخوشي باز شد

دنبال يك سر خط ترانه بودم

تا شروع كنم

كه اول و آخر شعر تو باشي

نمي بيني نمي فهمي

از پشت اين پنجره

هاج و واج

هر كس كه گذشت

هر چه خواست بارم كرد

به خاطر تو بي خيال!

تو نبودي رد نشدي

اگر يك قدم فقط

كاش امان ميدادي

مي خواستم بهت بگم...

كاش...

Omid7 07-09-2010 01:18 PM

ای که آوای سکوت تو طنین افکن این روح خسته است هوا بارانی است...

آری بارانی بارانی دلها غمگین است و عشق همانند غباری برای چندی از کنار پنجره میگذرد

و من پنجره را میگشایم و او را مهمان هر شب و روز این دل خسته می سازم

دلی که همانند قطرات ریز شبنم با احساس و لطیف است و گل های بهاری زیبا و مهربان است...

نازنین، لحظه ها که همراه ثانیه ها میگذرد من نیز هر لحظه غمگین تر و محزون تر می گردم چرا

که فاصله ها زیاد میشود و برای چندی روزی فرا میرسد که برای مدتی باید اسیر زندان جدایی ها باشم

نمی دانم...

آیا این دل خسته می تواند تحمل روزهای فراق را داشته نمی دانم واقعا نمی دانم که آخر این عشق چه

خواهد شد نمی خواهم که بدانم...

Omid7 07-09-2010 01:23 PM

[IMG]http://*****************/Files/cff095057dc9495dbb24.jpg[/IMG]

nae 07-09-2010 01:35 PM

به هم نمی رسیم ما چاره ای جز فاصله نیست
عهدیه که بسته شده پس دیگه جای گله نیست

Omid7 07-09-2010 11:43 PM

[IMG]http://*****************/Files/6feec99da2b045418900.jpg[/IMG]

Omid7 07-09-2010 11:50 PM

نميدانم چرا رفتي
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم

و تو ... بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي
نميدانم کجا؟! تا کي؟! براي چه؟!
ولي رفتي ...

بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد
و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه برمي داشت ،
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
و من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دريا چه بغضي کرد
ميدانم تو نام مرا از ياد خواهي برد

هنوز آشفته چشمان زيباي توام ... برگرد!
ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بي وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتي ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاري که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل
ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر

نميدانم چرا !!!
شايد به رسم عادت" پروانگي مان "
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم.

Omid7 07-11-2010 12:39 AM


نمی دانم چرا با دیدنت دل تنگ تر برایت می شوم

نمی دانم چرا نمی توانم نگاهت کنم

منی که برای دیدنت شب ها را تا سحر بيدار بوده ام،

آری من نمی دانم نمی دانم وقتی به تو می رسم می خواهم از تو فرار کنم

کاش می دانستم که چرا ....؟؟

شاید برای اینکه با دیدن تو دلتنگ تر از قبل می شوم و می خواهم مثل بچه ها گریه کنم، از کنارت می گذرم

اما.... زیر چشمی نگاهت می کنم تو می روی از من دورتر دورتر می شوی ومن غمگین غمگین تر می شوم

دلم برایت پر می کشد ولی می دانم فاصله زیاد است ...

نمی دانم که این زمانه با من دارد چه می کند

خسته ام اما هنوز دوستت دارم نمی دانم چرا ولی هنوز دوستت دارم،حتی اگر ......

امشب باز دلم برایت آنقدر تنگ شده است که می خواهم فقط گریه کنم

آری گریه کنم اما می دانم اشکانم هم کفاف این همه دل تنگی را نمی دهد

نمی دانم چه کنم کاش می توانستم ثانیه ها را به عقب بر گردانم تو را روبرویم بگذارم و فقط نگاهت کنم ....

کاش روبرویم بشینی از نگاهم درد پنهانم ببینی ....

راستش خسته شده ام از اینکه که تو را از دور فقط نگاه کنم

نگاه کنم که می روی و برایم یک عمر دلتنگی جا می گذاری اما این دل تنگی هم برایم زیباست ....

امروز دیدمت اما تو رفتی مثل غریبه ها آرام آرام زیر لب گریستم و گریستم ..

و برای اینکه بغضم را کسی نببیند فقط لبخندی تلخ زدم آری لبخندی پر از غصه...


Omid7 07-11-2010 02:34 AM

کاش بودی

ای کاش بودی

تا می دیدی که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شوند !

ای کاش بودی

و می دیدی که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند و ...

ای کاش بودی و می دیدی

که چگونه بیقرار توام

بیقرار تویی که لحظه ای ازعمرت را به سالها خواستنم ندادی

بی قرار توام که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی !

و خسته ام از همیشه ای که همیشه تو را در آن نخواهم داشت !


اکنون ساعت 01:04 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)