پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

natanaeil 11-03-2012 03:23 PM

آن روز که تو رفتی
از آن سو

و من هم از این سمت
دنیا دوپاره شد،

به سویی و سمتی..

natanaeil 11-03-2012 03:24 PM

گل سرخ،

آتشی که نمیسوزاند

جز باشنیدن نام تو...

"شمس لنگرودی"

افسون 13 11-03-2012 09:34 PM

نامت را بر زبان می آورم
دریا بر من گسترده تر می شود
دریایی که ادامه ی گیسوان توست
کلامت را سرمه چشم می کنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آب ها می بینم
می خوانمت
موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید
صدفی پلک می زند
و تو در گیسوانت می تابی

"عمران صلاحی"

ماهین 11-03-2012 09:55 PM

بر خورد ما
بر حسب اتفاق
تماشایی ست ...
در "من "
گریز گم شدن و اغتشاش گام !!!

حمید مصدق

افسون 13 11-03-2012 11:21 PM


جهان از آن ِ من است ...
من عاشقم ...
و هیچ کس نمی تواند مرا بکشد ...
حتی مرگ !!

"رسول یونان"

ماهین 11-03-2012 11:41 PM

به همین سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را ترک می گوید
دل ؛
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی !
حسین منزوی

مستور 11-04-2012 12:56 AM

کاش
نامت را
با خط بریل می نوشتند
صدا کردنت کافی نیست
شکوه اسم ترا
باید لمس کرد


ساقي 11-04-2012 02:53 AM

نیکی‌ فیروزکوهی
 

درگیرم کن
خسته ام
خسته از تنهایی‌
از حضورِ خودم در تاریکی‌
خسته از رفتن
از جاده‌های طولانی
خسته از یک دل‌ِ همیشه طوفانی
درگیرم کن
درگیر بودن
درگیر ماندن
درگیر یک اتفاق
اتفاقِ یک پنجره
چهار دیوار
درگیر اتفاق "ما"




:53:{پپوله}:53:
نیکی‌ فیروزکوهی





...

کارگر سایت 11-04-2012 08:54 AM

زمان برنامه :۵:۱۰ دقیقه




حجم برنامه :۶ مگابایت
خواننده :مرضیه
دستگاه :شور - بیات ترک
شاعر :بیژن ترقی
آهنگساز :همایون خرم
مطلع شعر :
زکوی بلا کشان آمدم بگو رفته ای کجا ساقی
در میخانه چرا بسته ای که غم می کشد مرا ساقی
برفتم که تا به جانان رسم رسیدم به جان ز تنهایی
کنون در پناه تو آمدم کجا رفته ای بیا ساقی
رسیدم به جایی که بسته ره گریزم
به دست تو خواهم که خون سبو بریزم
مکن با حبیبان تو بیگانگی ز شوق می و ذوق دیوانگی
چنان ازدلایت خروشم که آید صدایش به گوشم
رسیدم به جایی که بسته ره گریزم
به دست تو خواهم که خون سبو بریزم
خدا را مهی یار سنگین دلی ز خود غافل و از خدا غافلی
به این روزگارم نشانده به راه فنایم کشانده
بسوزم وجودم که دیگر مرا آرزویی نمانده
نیایید ز جانم نوایی کجایی کجایی کجایی

http://www.mediafire.com/download.php?3odt2szztlggz3s


اجرای سالار عقیلیش رو توی رادیو شنیدم زیبا بود مرضیه ش رو گوش ندادم .


افسون 13 11-04-2012 02:35 PM

هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فروداشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه این درد مرا می فرسود
(او به دل عشق دگر می ورزد؟)
گریه سر دادم در دامن او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد
بر سرم دست کشید
بوسه بخشید به من
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شده است ...

مستور 11-05-2012 02:55 PM

خود را به که بسپارم
وقتی که دلم تنگ است
پیدا نکنم همدل
دلها همه از سنگ است
گویا که در این وادی
از عشق نشانی نیست
گر هست یکی عاشق
آلوده به صد رنگ است


ماهین 11-05-2012 07:51 PM

تا کوچ این همه رخوت و تنهایی
به شانه ی کدام مهری می توان آمیخت ؟
و دست کدامین مهتاب را
تا طلوعی دیگر می توان گرفت ؟
پرسه ی بیهوده ایست !
این حوالی
رخوت و تنهایی
درد مشترک آدم هاست ...
نیلوفر ثانی .شباهنگ

مستور 11-05-2012 09:50 PM

ز چشمت اگر چه که دورم هنوز
پر از اوج عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید زماه و زسال
به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا
دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ی دردهایم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام
پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی
من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست
در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه و پر زشورم هنوز
قبول دارم عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز


ماهین 11-05-2012 10:16 PM

آنچه آتش به دلم می زند ،
اینک،
هر دم سرنوشت بشر است ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !
باز این درد و دریغ است که ما
تیر هامان به هدف نیک رسیده است ، ولی
دست هامان ، نرسیده است به هم !
فریدون مشیری

مستور 11-05-2012 10:29 PM

خیال انگیز و جان پرور
چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی
که می دانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو
با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود
عاشق تر از مایی


افسون 13 11-06-2012 07:41 AM

یک نفر همره باد ...
آن یکی همسفر شعر و شمیم ...
یک نفر خسته از این دغدغه ها ...
آن یکی منتظر بوی نسیم ...
همه هستیم در این شهر شلوغ ...
این کفایت که همه یاد همیم ...!!!

ماهین 11-06-2012 08:04 AM

می توانم کنار تو باشم ...
 
می توانم کنار تو باشم و
باز بی آواز از راز این همه همهمه بگذرم ...
من از پی زبان پوسیدگان نخواهم رفت !
تنها منم که در خواب این همه زمستان نگر نشین ،
هی بهار بهار برای با بابونه آرزو می کنم .
حالا همین شوق بی قیمت و قاعده
همین حدود رویا و رفتن از پی نور ، ما را بس ،
تا بر اقلیم شقایق و
خیال پروانه پادشاهی کنیم .
سید علی صالحی

افسون 13 11-06-2012 10:40 AM

من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات
و از این غربت تلخ
که به اجبار به پایم بستند
می گریزم از شب
می گریزم از عشق
و تو ای پاک ترین خاطره ها
همه جا در پی تو می گردم ...

ماهین 11-06-2012 01:18 PM

آزاد شو از بند خویش ، زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگی ست ، تاخیر را باور نکن
حرف از هیاهو کم بزن از آشتی ها دم بزن
اط دشمنی پرهیز کن ، شمشیر را باور نکن
خود را ضعیف و کم ندان ، تنها در این الم ندان
تو شاهکار خلقتی ، تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست ، تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد افرید ، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن
مهدی جوینی

مستور 11-06-2012 05:14 PM

  1. درگیر رویای توام منو دوباره خواب کن
    دنیا اگه تنهام گذاشت تو منو انتخاب کن
    دلت از آرزوی من انگار بی خبر نبود
    حتی تو تصمیمای من چشمات بی اثر نبود
    خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم
    درا رو بستم روت تا احساس آرامش کنم
    باور نمی کنم ولی انگار غرور من شکست
    اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایدست
    هر کاری میکنه دلم تا بغضمو پنهون کنه
    چی میتونه فکر تو رو از سر من بیرون کنه
    یا داغ رو دلم بذار یا که از عشقت کم نکن
    تمام تو سهم منه به کم قانعم نکن

مستور 11-06-2012 05:19 PM

تو در نماز عشق چه خواندی
که سال هاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند


ساقي 11-06-2012 08:05 PM

اهنگ زیبای جان عاشقی از علیرضا قربانی
 
اهنگ زیبای جان عاشقی از علیرضا قربانی




این بار من خریده ام
نقد تو را کشیده ام
ناز تو را بِدیده ام
ای بر رُخت ستاره نشسته

این بار من که دیده ام
وصل تو را بُریده ام
از من و ما بگو چرا
تا کی زنم بر این دَر بسته

این بار من که خوانده ام
رمز تو در ستاره ها
راز نهان من بگو با من تمام ماجرا

رویایِ صادقی
در جانِ عاشقی
لیلایِ کاملی
اتمامِ عاقلی

تا آستان کوی اَت، من پا نهاده بودم
دستم به حلقه ی دَر، دل با تو داده بودم
دست و دلم که دیدی، پایم چرا بُریدی

نیمی زمینی اَم، نیم آسمانی اَم
محتاجِ پَر زدن، مجنونِ آنی اَم

گفتم ببینمَت
گفتی که صبر صبر
ای آفتاب حُسن
برون آ، دَمی ز اَبر




:53:{پپوله}:53:

مستور 11-07-2012 12:26 AM

یکی از روزهایی که می رفتم جلسات انجمن شعر
این شعر را یک دختر خانم خواند اسمشو نمیدونم



گیسوی من رنگ قیر است
در چشمهای سیاهت
می بافیش دسته دسته
با دستهای نگاهت
چشمان تو رنگ مهتاب
گیسوی من رنگ دریا
دست تو پهلو گرفته
هر موج گیسوی من را
چشمهای تو رنگ پرواز
چشمان من آسمانی
سر تا به پا میشوم چشم
تا بال و پر می تکانی
هرم نفس های داغت
می ریزد از لب به بازو
ای زورق شانه هایت
در دام امواج گیسو
میخواهم امشب دلم را
بر شانه هایت ببارم
تا شانه های تو هستند
من گریه را دوست دارم


ماهین 11-07-2012 07:11 AM

سقوط می کنم از اوج قله ی محال ها
چرا رها نمی شود دل من از این خیال ها
چرا مدام ، بی سبب، بی محبت توام
به من اثر نمی کند ، گذشت ماه و سال ها
شکنجه می کند مرا خیال اینکه باز هم
هدر رود بدون تو یکی یکی مجال ها
شبیه روح مرده ای، که شکل زنده بوده است
چقدر بی تفاوتم به موج قیل و قال ها
شکسته شد وجود من همان شبی که بعد تو
گریخت از نگاه من ، تمام حس و حال ها
مسافری که بی تو از کنار زندگی گذشت
چگونه فکر میکند به تلخی زوال ها
پس از تو زندگی و عشق و شور و سر سپردگی ؟
خدا کند به گردنم نباشد این وبال ها
در این قفس که روح من مدام گریه میکند
پناه می برم به تو ، به روز های عاشقی
برای من همین غنیمتی است از جدال ها
مرضیه خدیر

mohammad.90 11-07-2012 07:20 AM

نازنینم
نازنینم همه هستی همه مستی
بی توام بی همـــه هستی هر چــــه دارم
با تو دارم بــــــــا تـــوام با شــــــور و مستی
عشق و رویـــــــا عشق و هستی /در کـــــلامـــــم در نــــــگاهم
مــــــــــــوج عشق و موج هستی /همــــــــه آرامش همـــــــــه آرام
تو هستی


ماهین 11-07-2012 07:41 AM

این زمین ، این خواب ، این احساس چیست؟
این صدای آه چیست ؟
این پریشانی ، سبک بالی ، هوای ناب چیست ؟
این شمیم مشکبار صاف چیست ؟
این اگر عشق من است !
پس چرا بر روی چشمان سیاهم پاش نیست؟
این اگر یار گرامی تر ز خوش جان من است
پس چرا با دیگران شاد تر است ؟
این ضمیر پر ز احساس من است !
این جهان مال من است
پس چرا هر دم از این فصل
از این کوچه ،فقط داد من است ؟
این نگار شکرین خنده و زیبای من است
این بهار پر یاس و پر شمشاد من است
این زمین مال من است
پس چرا دل پر تشویش و غم است ؟
پس چرا یار پر تشویش و غم است ؟
پس چرا یار پر از وسوسه و دست به آزار من است ؟
این خدای پر و دانای من است
و خدا در همه جا پشت من است
این خدا یار و مدد کار من است
پس چرا بر سر این عشق
فقط مونس غم های من است ؟
این نگاه بی رمق در منظر مهتاب چیست ؟
جزر و مد روح من با ماه در پیکار نیست !
پس چرا چون قلب دریا
قلب من پر طاقت و پر تاب نیست ؟
چاره و راه من اکنون با دل بی تاب چیست ؟
یار من در فکر این غمگین پر احساس نیست !
گفته بودم با خودم شاید این حسی که داری
عشق پر اخلاص نیست ؟!
یار من در دست هر لولی وشی هست
این نماد مردگی
پس لایق این روح پاک و عطر و رنگ یاس نیست !
این هوس بود و خدا از دست من دلشاد نیست !
من امیدم بر گذشت مهربان الله نیست !
بهاره عامل نوغانی

افسون 13 11-07-2012 08:14 AM

ناگزیر از سفرم ، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد


"فاضل نظری"

ماهین 11-07-2012 08:23 AM

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به باد
 
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
گر به شادی تو دل های دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به باد .
ژاله اصفهانی

افسون 13 11-07-2012 08:35 AM

شبی همصحبتی میگفت :
که با روییدن یک مرگ
شهابی می چکد
از چشمهای آسمان ناگاه ...
ومن با گریه پرسیدم :
چرا درمرگ دل
اما ... سقوط بی نهایت اشک
کافی نیست؟!

ماهین 11-07-2012 08:47 AM

در مهربانی نگاهت
ذوب می شود یخ احساسم
با تو
می توان آسود
در انتهای راهی که به بن بست رسیده است
و بالا رفت
از دیوار روز مرگی ها
و نترسید
از آنچه پشت دیوار است !
فریبا عرب نیا

افسون 13 11-07-2012 08:59 AM

بامداد
کنار پنجره می نشینم
و جهان
به کردار رهگذران
لختی آنجا پا سست میکند و
در برابرم سر فرود می آورد و میگذرد

این اندیشه های کوچک
به خش خش برگها ماند
در خاطرم شادمانی را زنده می کند

تو را هستی ات به چشم نمی آید
آنچه می بینی سایه ی توست

نمی توانم بهترین را برگزینم
بهترین است که مرا برمی گزیند

ما ... برگهایی که خش خش میکنیم
آوازی داریم که به توفان ها پاسخ می گوید
اما تو که این گونه خاموشی ، کیستی؟
"من تنها یک گلم"

رابیندرانات تاگور

ماهین 11-07-2012 09:26 AM

کوچه....هما میر افشار
 
بی طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم ؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم ،
دگر از پا نشستم
گوییا زلزله آمد ،
گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو ، کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی

تو همه بود و نبودم
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی ؟!
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
هما میر افشار

مستور 11-07-2012 02:03 PM

بیش از این ها آه آری
بیش از این ها می توان خاموش ماند
می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده در پای ضریحی سرد
می توان در گور مجهولی خدا را دید
می توان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
می توان چون صفر در تفریق و جمع ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
می توان همچون عرو سک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید


فروغ فرخزاد

ماهین 11-07-2012 09:20 PM

هر روز به این فکر می کنم،
هر روز تموم می شم !

هر روز به این فکر می کنم ،
هر روز تموم می شی !

من در دیروز های تو ،
دود شده ام ،
خاک شده ام ،
دفن شده ام !

و تو ،
در امروز های من ،
حک شده ای ،
خط شده ای ،
قاب شده ای !

شاید این شعر ،
آخرین بهانه است ،
برای دیروز ها و امروز های هر روزهای من !
نازلی عسکری

مستور 11-07-2012 09:39 PM

با من رازی بود
که به کوه گفتم
با من رازی بود
که به چاه گفتم
توی راه دراز
به اسب سیاه گفتم
بی کس و تنها
به سنگهای راه گفتم
با راز کهنه
از راه رسیدم
حرفی نروندم
حرفی نروندی
اشکی فشوندم
اشکی فشوندی
لباموبستم
از چشمام خوندی

احمد شاملو

ماهین 11-07-2012 10:23 PM

حافظ
 
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین اشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

بس غریب افتاده است ان مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحر گاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ اشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
حافظ

مستور 11-07-2012 10:58 PM

پیش رخ تو ای صنم
کعبه سجود می کند
در طلب تو آسمان
جامه کبود می کند
ای تو فروغ کوکبم
تیره مخواه چون شبم
در دل بینوای من
عشق تو چنگ می زند
شوق به اوج میرسد
صبر فرود می کند
مطرب عشق او به هر
پرده که دست می برد
پرده سرای سایه را
پر ز سرود می کند

هوشنگ ابتهاج

mohammad.90 11-07-2012 11:04 PM

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
 
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...





ماهین 11-07-2012 11:22 PM

می خواهم با تو بمانم
می خواهم با تو بگریزم
میان این همه دیوار
نه راهی در پیش
نه راهی در پس
زمین به هم دردی با من تکانی می خورد
همه جا باد است و لرزش
سکوت را هم یارای هم دردی با من نیست
به کجا گریزم ای یار
ای یگانه ترین یار
جستجوی بی پایانی در اندرونم
ترا ان جا هم خواهم یافت
ترا در مخفی ترین خلوت درون
ترا ای فرشته کوچک انتظار
ترا ای فرشته عذاب زندگیم
با یافتن تو
جستجوی دوباره ای آغاز خواهم کرد
به درون تو
این راه را برگشتی هست ؟
گیتا صرافی

افسون 13 11-09-2012 08:16 AM

کشمکش درون

تلنگری در اوج احساسات

فرار از چیزی که هست

چشم بستن روی زیبایی

دوستی با تنهایی

رعایت قوانین بی قاعده

منطقی به اندازه یک عقیده

راهی به دشواری شکنجه

اسیری به جرم نوازش عشق

وسوسه ای به ژرفای خیانت

طرد شدن از عواطفی بی چهارچوب

زنجیری به پا از جنس مردگی

زیستن برای حیات دادن به دلهره

توضیحی برای یک آغوش

دلی تهی از رضایت

چشمها در کمین هم

گریز از طپشی نامعلوم

ذره ای لذت در چمبر ترس

نجوای باران در خشکسالی

سردی دل از گذشته

صدور حکم آشفتگی

استدلالی برای آزادی

شرمی برای بوسیدن

حکمی برای زیستن

دستی برای دوستی

حرفی برای شکستن

سوزش دیده از مه غلیظ بی احساسی

پناهگاهی از جنس دوات

دادگاهی به وسعت ورقی سفید

"چه تصویر درهمی است زندگی"


اکنون ساعت 12:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)