نقل قول:
چون دل ببردي ، دين مبر هوش از سر مسکين مبر با مهربانان کين مبر، لاتقتلوا صيد الحرم . تنصیف زیبایی از سالار عقیلی سعدی نامه ... |
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت |
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی |
خداوندا به فریاد دلم رس
کس بیکس توئی مو مانده بیکس |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما |
چندان که زدم لاف خرابات ومقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد |
چرا ز کوی خرابات روی برتابم |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
خفته خبر ندارد سر در کنار جانان
کاین شب دراز باشد در چشم پاسبانان . |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب |
بسکه شبها آتشم از تاب دل در بسترست
کس نداند کاین منم یا توده ٔ خاکسترست . |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را |
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور |
مفروشیا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حاده چون افتادم |
در این ظلمتسرا تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو بیا ای طایر دولت بیاور مژدهٔ وصلی عسی الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا |
بر سر خشمست هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا |
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار |
از یاقوت سرخست چرخ کبود
رخست چرخ کبود |
دانی که را سزد صفت پاکی؟
آنکو وجود پاک نیالاید تا بر برهنه جامه نپوشاند از بهر خویش بام نیفزاید |
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش:p |
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را |
ماییم و آستانـه عـشـق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
به نومیدی سحر گه گفت امید
که کس ناسازگاری چون تو نشیند |
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب |
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود |
اگر برنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق |
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست |
گر بر سر نفس خود امیری مردی
گر بر دگران خرده نگیری مردی مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری مردی |
هر دانشی که در دل دفتر نیامدهست
دارد چو آب خامهی تو برسر زبان |
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به خامه ای سلامی نه به نامه ای پیامی |
نوشتم این چنین نامه به الله// فرستادم دوقبضه سوی درگاه
|
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند |
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
اکنون ساعت 06:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)