با که گویم غم آن عـاشق دلـباخته را
که همه راز خود اندر شِکم چاه نمود // ش |
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی ک |
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کردست و او شرمسار س |
ساقیا برخیز و درده جام را |
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی ق |
قرض است کارهای بدت نزد روزگار
یک روز اگر ز عمر تو ماند ادا کـند // ن |
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی خ |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم |
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را ف |
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت پیش آر قدح که باده نوشان صبوح آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت (خيام) ص |
صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا نامه نمی خوانی، یا راه نمی دانی // ع |
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی ق |
قلب هر خاکی که بشکافد نشانش عاشقی است
هر گلی کـه غنچه میزند نامش شقـایق می شود // ف |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ج |
جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید توئی
تـو بـرون آی کـه این جملـه پراکـنده شـوند // ک |
کنون به آب می لعل خرقه میشویم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت ت |
تا به شادی می نشینی، غم رسد از گرد راه
بر لبِ خنـدان هر گـل، اشکِ شبـنم دیـده ام // ی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست باورت میشه کلی دنبال ی گشتم تا پیدا کردم...؟:24:دیگه همش تکراری شده... ع |
عـارضش را بمثـل مـاهِ فـلک نتــوان گـفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد // ی ;) |
:102::mad: یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کارساز من |
ضیافت ها به روی موج بر پاست
گل نیلوفرم مهمان دریاست // ا |
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من ب |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را // ش |
شاهدی از لطف و پاکی رشک اب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام ت |
تـا بــال و پـرم بـود ز دامـم نـرهـاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست //ر |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما ک |
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشـوه ای زآن لبِ شیرین ِ شکـر بار بیـار // ز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بینه دل کند یاد ل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیو // ط |
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کافتاب شرق ترکی تاز کرد ب |
بُتی دارم که گردِ گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطـّی بخون ارغـوان دارد // و |
ور اثر نبود سبب هم مظهر است
همچو خویشی کز محبت مخبر است م |
مرگ از تو دور نیست وگر هست فیالمثل
هر روز باز میرویش پیش، منزلی ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد |
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد ش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل |
قامتِ سرو قدان را به پَشیزی نخرد
آنکه در خواب ببیند قدِ رعنای تو را // ن |
نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست؟ ف |
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
گر بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن // ز |
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت ل |
اکنون ساعت 03:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)