من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد |
دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم |
من ازآن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را |
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم |
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن |
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد |
دل ما به گرد رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد |
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمخانه ابروی تو بود |
در تیره شب هجر جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان بدر آیی |
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند |
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا به جز از خاک درش با که بود بازارم |
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراق دارد |
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند |
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند |
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این |
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشــــــــــــــــــــــق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند |
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سيلاب سرشك امد و طوفان بلا رفت |
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد |
در وفای عهد تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع |
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد |
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را |
امروز قدر پند عزیزان شناختم
یارب روان ناصح ما از تو شاد باد |
دل آدمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا |
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما |
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگر سوز دوایی دارد |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم |
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او میندیش و غلط مکن نگارا |
ابر اذاری برامد باد نوروزی وزید
وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم |
اکنون ساعت 09:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)