پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

ماهین 11-09-2012 10:14 AM

فریدون مشیری
 
چیست این باران که دلخواه من است ؟
زیر چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا می کنم
قصه یک قطره باران را تماشا می کنم :
در فضا،
همچو می در چاه تنهایی رها،
می زند در موج حیرت دست و پا،
خود نمی داند که می افتد کجا !
در زمین ،
همزبانانی ظریف و نازنین،
می دهد از مهربانی جه به هم ،
تا بپیوندند چون دریا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند ،
چون به هم پیوست جان ها ، بی غم اند .
هر حباب ،دیده های در جسنجوست ،
چون رسد هر قطره، گوید: "دوست ! دوست ! ...!"
می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهر ورزان همرهی!
با تب تنهایی جانکاه خویش ،
زیر باران می سپارم راه خویش.
سیل غم در سینه غوغا میکند ،
قطره دل میا دریا میکند،
قطره تنها کجا ، دریا کجا ،
دور ماندم از رفیقان تا کجا !
همدلی کو ؟ تا شوم همراه او ،
سر نهم هر جا که خاطر خواه او !
شاید از این تیرگی ها بگذریم .
ره به سوی روشنایی ها بریم .
می روم ، شاید کسی پیدا شود ،
بی تو ، کی این قطره دل ، دریا شود ؟
فریدون مشیری

hossein 11-09-2012 10:51 AM

خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره
خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره
خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره
خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره
کنار خونه ی ما
همیشه سبزه زاره
دشتاش پز از بوی گل
اینجا همش بهاره
دل وقتی مهربونه , شادی میاد میمونه
خوشبختی از رو دیوار، سر میکشه تو خونه





http://static.cloob.com//public/user...0a92358460-300
:d :d :d

مستور 11-09-2012 09:22 PM

بخواب همچو مهتابی که آرام پشت کوه ها میرود
و مرا از پرتوش بی نصیب می دارد
تو نیز بخواب و مرا
از عشقت بی نصیب دار
باشد که عشق در وجودت بماند
و آنچنان وجودت از عشق آکنده شود
که ذره ذره وجودت را بگیرد
آنگاه عشق از وجودت سر ریز شود
باشد که پرتوی از ذرات لبریز شده اش
بر من بتابد
و مرا از زمین و زمان
بی نیاز سازد


ماهین 11-09-2012 10:27 PM

جاده ها هم چون رودها
به دریا می رسند
عریان
نظاره می کنند رودها را
گم گشته در تلاطم موج ها
پوشیده در مه
بر می گردند
سر می گذارند به کوه و بیابان

امیر عباس انصاری 11-11-2012 12:54 AM

تقدیم به همسرم که امروز خود مادری است بیخواب و پرکار


:53:


تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمان یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن !


شاعر بی همتا : فریدون مشیری


:53:

از مستور گرامی بابت اشاره شون جهت تصحیحح این مصرع متشکرم
حشمت و جاه سلیمان یافتن (سلیمانی غلط بود)

leila_24 11-11-2012 08:16 AM

شعری است از شاعر : علی عبداللهی
حتی ترانه هم نسرود,هایِ دیگری

من ماندم و غزل و وایِ دیگری
خورشید از پهنه ی گیتی غروب کرد
سرما نشست بر سرِ فردایِ دیگری
سهراب از کوچه ی آتش پریده است
وامانده از گویشِ دریای دیگری
در خرمنِ ملامتِ دنیا خزان منم
باید روم تا برسم جایِ دیگری
در واژه ی کوچه من آئینه می شوم
ای وایِ من از تو و گرمایِ دیگری
از ماه شب بویِ تنفر چکیده است
خوابم شکست از قد و بالایِ دیگری
از قرصِ ماه بر دلِ بیمار کمی بده
تا وا کنم قصه ی والایِ دیگری
در شهرِ ما یوسفِ کنعان مخوان غزل
خواهم شوم من به تماشایِ دیگری

افسون 13 11-11-2012 10:44 AM

کسی بی خبر آمد ، مرا دست خودم داد
کسی مثل خودم غم ، کسی مثل خودم شاد
کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز
کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز
کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم
کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم
کسی پُر ز ترانه کسی مثل خودم لال
کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال
کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند
کسی مرثیه آورد برای دل من خواند
من از خواب پریدم ، شدم یک غزل زرد
و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد

ماهین 11-11-2012 01:55 PM

حوض ............سهراب سپهری
 
رفته بودم سر حوض ، تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند :
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باد خدا را دیدی
همت کن و بگو :ماهی ها
حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم.

سهراب سپهری


امیر عباس انصاری 11-12-2012 12:45 AM

دوستان و عزیزان سلام و درود بر شما
:53::53::53::53:

نقل قول:

نوشته اصلی توسط امیر عباس انصاری (پست 272232)
تقدیم به همسرم که امروز خود مادری است بیخواب و پرکار


:53:


تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمان یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن !


شاعر بی همتا : فریدون مشیری


:53:

از مستور گرامی بابت اشاره شون جهت تصحیحح این مصرع متشکرم
حشمت و جاه سلیمان یافتن (سلیمانی غلط بود)


در پی اشاره دوست محترم مستور به حذف حرف ی از انتهای واژه سلیمان جهت تصحیح ریتم مصرع و تنظیم شعر من تنظیم فاصله بین خطوط رو هم دوباره نگاه کردم و هر بیت رو بیشتر به هم چسبوندم...
و البته شعر رو دوباره عمیقتر خوندم


پشیمونم چرا این شعر رو گذاشتم

_:2:
چون من در مقام یک همسر و یک شریک زندگی میتونم با این شعر هم همسرم و هم همه مادرها رو ستایش کنم و در کنار وصف مقام بلند مادر.... مصیبت عروج مادر همسرم را هم به ایشان تسلیت بگم(تقریبا دوسال پیش فوت کردند) و سنگ صبور ایشان باشم
اما الان می ترسم نکنه ناخواسته دلی غمگین و سنگین از غم فراغ مادر را بیدار کرده باشم
عزیزان منو ببخشید که شعری سنگین و برای دوستان گرفتار هجران مادر.... بسیار تلخ رو... انتخاب کردم
خداوند شاهده که عمدی نبود
اگر دلی رو آزردم و بر چشمی ناخواسته اشک نشاندم عذرخواهی میکنم
منو عفو کنید

:53::53:

نقل قول:

نوشته اصلی توسط افسون 13 (پست 272262)
کسی بی خبر آمد ، مرا دست خودم داد

کسی مثل خودم غم ، کسی مثل خودم شاد

کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز

کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز

کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم

کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم

کسی پُر ز ترانه کسی مثل خودم لال

کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال

کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند

کسی مرثیه آورد برای دل من خواند

من از خواب پریدم ، شدم یک غزل زرد

و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد

خانم افسون این شعر از جناب دکتر سید محمود انوشه روانشناس مشهور و خالق سلسله سخنرانیهای روابط دختر و پسره
ایشون دارای تخصص تیپولوژی هستند و سخنوری بسیار حاذق و پر ارزش بوده و شاعر هم هستند
شعر دیگر ایشان
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم
بیا با خود بیندیشیم
اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد
اگر یک شب شقایق مرد
تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شبنم پیشتر خواب نزول عشق را دیدم

*****************

چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد
چرا بعضی نمیدانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست
وگویی میوه ی اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست
چرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازاران صداقت نیز دلالیست
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد


****************

کاش میشد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش که این لبخند ها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش می شد ناز را دزدیدو برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه میشد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری میشدم
در تب آواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر میزدم
آن طرفتر ها کمی سر میزدم
با پرستو ها غزل خوان میشدم
پشت هر آواز پنهان میشدم
کاش هم رنگ تبسم می شدم
در میان خنده ها گم می شدم
آی مردم من غریبستانیم
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پرواز هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل میدهد
دشت های سبز وسعت های ناب
نسترن نسرین شقایق آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تورا پیدا کنم
در دل آینه جایی وا کنم


سید محمود انوشه


لینک تاپیک ایشان در فروم خودمان
دکتر انوشه - متن سخنرانی دکتر انوشه(روانشناس معروف) در مورد روابط ...



hossein 11-12-2012 01:00 AM

و چه زیبا تلخی زهرِ فاصله ها را برایم شیرین کردی...
شنیدی ؟
ای زیبا ، ای بهترین ، تو را میگویم ،
تو که با کلمات دلنشینِ از دل بر آمده ات
مرا همچو بید مجنونی در برابر نسیم لطیف صبحدم رقصاندی
و من رقصیدم ...
رقصیدم و شبنم های به جا مانده از شب فرو ریختند
و چه ساده شبنم ها میریزند ،
غافل از بیداری ،
غافل از تیغ خورشید ،
غافل از مد روز
.
.
.



ماهین 11-12-2012 01:42 AM

بهتر که نمی شود
این زخم
عادت به بد خیمی دارد و
تو را زمین نمی گذارد و
اشک
پهن کرده سفره اش را روی صورتم
من
دست کشیده
از دوست داشتن تنی
من دست کشیده از دوست داشتنی
من
دست کشیده از منی
که اشک همچنان می بارد و
تو را زمین نمی گذارد و
باد
می پیچاند مرا دور روسری ات
مهدی صدیقی

افسون 13 11-12-2012 08:12 AM

می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشه ی بی تابی ام
می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم
می روم تا پرده ها را واکنم
دوست دارم ؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم
شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم
می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم ؛ به روی آینه
می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود
می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب
آری !آری ! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست

leila_24 11-12-2012 08:30 AM

چگونه شرح دهم بت پرست یعنی چه؟
کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه؟

برای لحظه ی اول که دیدمت ناگاه
نخورده تجربه کردم که مست یعنی چه؟
...
گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشد
کسی که پای دلش مانده است یعنی چه؟

گلایه می کند از گریه ام خدا اما
زمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه؟

تو را که ترک کنم تازه بعد می فهمی
که انتقام من و ضرب شصت یعنی چه؟


الهام دیداریان

افسون 13 11-12-2012 10:34 AM

کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب می ترسد ؟
و حتی ، ذهن ماهیگیر ، از قلاب می ترسد
کدامین وحشت وحشی ، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد

گرفته وسعت شب را ، غباری آنچنان مبهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد
شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح
مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می ترسد

فغان ، زین شهر کج باور ، که حتی نکته آموزش
زافسون و طلسم و رمل و اسطرلاب می ترسد
فضا را آنچنان آلوده ، دود نفرت ونفرین
که موشک هم ، ز سطح سکوی پرتاب می ترسد

طنین کار سازی هم ، زسازی بر نمی خیزد
که چنگ از پرده ها وسیم ، از مضراب می ترسد
سخن ، دیگر کن ای بهمن ! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب می ترسد


"بهمن رافعی"

leila_24 11-12-2012 01:22 PM

فاصله جریان دارد....



بین چشم من وتو فاصله اسکان دارد
ودر این بین دل یخ زده مهمان دارد
سطح مژگان مرا ابر در آغوش گرفت
ابر زائو که فقط شرشر باران دارد
باد تکرار نفس های مرا می شمرد
درد دوری نکند مژده ی طوفان دارد!!!
نازنین هاجر و صحرای عطش ،اسماعیل
داستان من وتو آیه ی قرآن دارد
باز تکرار اساطیر کهن دلخوشی ام
یوسفم گم شده ومیل به کنعان دارد
من تماشاگر ومحو همه ی ثانیه ها
قصه ی چشم تو کی نوبت اکران دارد؟
چشم می بندم ودر خواب به من می گویی:
یک نفر مرده ولی از نفست جان دارد
من وتو برده ی تقدیرِ پر از ابهامیم
چه بگویم ؟به خدا فاصله جریان دارد
پیچک درد وهزاران غم وتنهایی و من
شک ندارم که زمین قحطی انسان دارد !!



شاعر : مریم وزیری (تیماء)

مستور 11-15-2012 01:38 AM

عشق _ از عطار
 
عشق را با کفر و با ایمان چکار
عاشقان را با تن و با جان چکار
درد و خون دل بباید عشق را
قصه ی مشکل بباید عشق را
ساقیا خون جگر در جام کن
گر نداری درد از ما وام کن
عشق را دردی بباید دیده روز
گاه جان را پرده در گه پرده دوز
ذره ای عشق از همه آفاق به
ذره ای درد از همه عشاق به
عشق مغز کاینات آمد مدام
لیک نبود عشق بی دردی مدام

عطار نیشابوری

افسون 13 11-15-2012 09:46 AM

چه عشقها که در مسیر سرخوشی هامان
لِه می شوند
چه خاطراتی که نامشان عاشقانه هاست
و خاک می خورند آن گوشه
کنار تاریخ عاشقیمان ...
تنها
حکایتِ بی تفسیر
دل است
که به قدرِ جاده ی عاشقیمان
قد می کشد
بزرگ می شود
طپنده تر می شود
انگار تمام خامی ِ کودکانه اش را
می بخشد به روزگار
و دور از هیاهویِ زندگی
همین "دل"ِ قد کشیده ی بزرگ
کوچک می شود
تنگ می شود
آب می شود
و تمامش خلاصه می شود در یک قطره اشک
و می غلطد رویِ گونه ها جایی که
عشق حک شده با مُهر ِ لبهایش !!

مستور 11-15-2012 05:02 PM

مردم دلتنگ را خلوت گزیدن می کشد
عاشقان را درد از جانان بریدن می کشد
پیش چشم باغبان آهنگ گل چینی مکن
کان جگرخون را خیال غنچه چیدن میکشد

ماهین 11-16-2012 12:51 AM

لحظه ها را دریاب چشم فردا کور است
 
چه گریزی است ز من ؟
چه شتابی است به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟

مرمرین پله آن غرفه عاج !
ای دریغا که ز ما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است.

نه چراغی است در آن پایان
هر چه از دور نمایان است .
شاید آن نقطه ی نورانی
چشم گرگان بیابان است .

من فرو مانده به جام
سر به جاده نهادن تا کی ؟
او در این جاست نهان
می درخشد در می

گر بهم آویزیم
ما دو سرگشته تنها ، چون موج
به پناهی که تو می جویی، خواهیم رسید
اندر آن لحظه ی جادویی اوج !

فروغ فرخزاد

مستور 11-16-2012 01:06 AM

امشب چو لاله داغ تو بر جان تهاده ایم
دیوانه وار سر به بیابان نهاده ایم
عشق تو زندگانی ما را خراب کرد
چون جغد آشیانه به ویران نهاده ایم
یا کشتن است کیفر ما یا که سوختن
زیرا چراغ در ره طوفان نهاده ایم
نیکوست رنج ما و نکوتر فغان ما
زیرا که دل به مهر نکویان نهاده ایم
صبح امید ما دل سنگ تو شام کرد
بیهوده نیست سر به گریبان نهاذه ایم


ماهین 11-16-2012 02:31 AM

کودکانه
 
کودکانه
ترانه سرا : شهریار قنبری
با صدای فرهاد عزیز
بوی عیدی، بوی توپ،بوی کاغذ رنگی،
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو ،
بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ،

با اینا زمستونو سر می کنم ،
با اینا خستگیمو در می کنم !

شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد ،
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می کنم،
با اینا خستگیمو در می کنم !

فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیا،
شوق یک خیز بند از روی بته های نور،
برق کفش جف شده تو گنجه ها ،

با اینا زمستونو سر می کنم،
با اینا خستگیمو در می کنم!

عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه ،
بوی گ محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می کنم ،
با اینا خستگیمو در می کنم !

بوی باغچه ، بوی حوض، عطر خوب نذری،
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه اب تنی ،

با اینا زمستونو سر می کنم،
با اینا خستگیمو در می کنم !


مستور 11-16-2012 07:54 AM

خیز بلند - بوی گل

آنچنان عاشق نبودم تا سزاوار تو باشم
مایه گنجی نبودم تا خریدار تو باشم
عشق من آلوده با چون و چرای زندگی
خالی و خالص نبودم تا که سرشار تو باشم
ای تو برتر از گمان والاتر از فکر و تخیل
حیف بودی حیف بودی اینکه من یار تو باش
م

افسون 13 11-16-2012 08:40 AM

بگریز در آغوش من از خلق

که گلها

از باد گریزند در آغوش گیاهی ...


"شهریار"

مستور 11-16-2012 09:18 AM

خاکی و ترا مشک ختن دانستم
خاری و ترا سرو سمن دانستم
دردا که من آنم که تو می دانستی
افسوس تو آن نه ای که من دانستم


ماهین 11-16-2012 10:46 AM

بشارت ............ کیوان شاهبدای
 
تقدیم به افسون عزیزم

بشارت

هنوزم می توان شعری برای تیره شب ها شد

هنوزم می توان پروانه ای را دید و عاشق شد

میان خاطرات مه گرفته

رد اشک ساده ای را دیده، دل را داد


به او خود را سپردن ، هر چه بادا باد

بساط کینه ها را از میان بر چید

و نزدیک رگ گردن خدا را دید


هنوزم می توان با یک نهال گل

به باغی ،مژده ی رویش عطا فرمود

هنوزم می توان اشکی ز روی گونه ای بر چید

به زلف کودکی یک شاخه مروارید را آویخت


نه بر مردم

که با مردم هزاران مرتبه خندید

به پاس شکر از خالق

به هنگامی که حاجت راروا دارد

به جای کُشتن یک جان

تو نذر کشتن یک گل ، به جای آری

...

هنوزم آسمانی هست

و خورشیدی که می خواند تو را بر نور

و مهتابی،گلی، نمناکی خاکی

هنوزم می توان با مهربانی،جمله ای را ساخت

بگوید هر که می گوید ،که فردا تیره و تار است

که تکلیف من و تو مهربان

روشن تر از دیروز پا بر جاست

...

هنوزم می شود با هق هق گریه

شبی را تا سحر سر کرد

سحر سجاده خیس از نم باران عشقی را

دوباره باز پنهان کرد


عزیزانم ،خدایی هست

که می بیندو می داند

و می خواهد

هنوزم فرصتی باقیست

هنوزم می توان با توبه ای زیبا

به پیمان خدا برگشت

ز راه رفته باز آمد

دوباره با شروعی تازه،

آدم شد

حدیثی از کتاب هستی والای انسان خواند و

آدم ماند
کیوان شاهبداغی

مستور 11-16-2012 04:17 PM

با کمال احترام این پست رو
میزارم برای صاحب شعر

از رزیتا خوب میخوام
این پست را پاک کنه

افسون 13 11-17-2012 09:09 AM

معلومی چون ریگ ...
مجهولی چون راز !!
معلوم ِ دلی و مجهول ِ چشم ...
ای همه ی من ...

"حسین پناهی"

ماهین 11-17-2012 09:47 AM

یکی بود ، یکی نبود

سر شب ، عاشق باران بودم
و دلم،لک زده تا
بچکم از لب دیوار حیاط
نم ابی بزنم باغچه را
یا کریمی به دلم پر زده بود
که ایوان خنک
تکه نانی بخورم
جرعه ابی لب حوض
بپرم تا لب بام
مثل یک قاصدک شاد و رها
رقص کنان، دل سپردم به نسیم
ماهی تنگ بلور
در دل روشن دریایی من
باله می جنبانید
من ، چه افکنده حجابی در من
وقت انست دگر بر خیزید
هم چو آیینه نشستم لب حوض
سینه خالی شده از هر چه جز او
گاه یک پولک سرخ
گاه یک شاپرک مست رها
شرم یک شاخه بید
راز ناز گل محبوبه شب
قامت پیچیک تنهای صبور
سینه ام منزل نور
عدم اباد وجود
من ، چه بی من زیباست
گل سر خم شاید
یا که یک بدبده خوب و نجیب
چمنم،یاسمنم،گاهی شبنم
رد باران جریان دارد بر گونه من
جنس ابر است چشمم
عشق در سینه سکوتی پر راز
روح من جنس خدا
نفسم زمزمه ی پاک نیاز
نیمه شب من خود باران بودم
نم دیوار حیاط
ماهی کوچک حوض
قامت پیچک باغ
هر چه گشتم که بیابم ز من ، آیا که نشانی
صد شوق
هیچ هیچم
همه چیز
کیوان شاهبداغی

افسون 13 11-18-2012 11:25 AM


بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمی روید ، چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند


"فاضل نظری"

مستور 11-19-2012 12:04 AM

چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان ترا تو مهی و جان جهان ترا
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه خوش بود ز تو ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی
تو کمین کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی


افسون 13 11-19-2012 02:26 PM


بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد

طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل ، پروانه
پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد

شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پلها را شکست
هر که با دلها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد

"مجتبی كاشانی"

مستور 11-19-2012 04:36 PM

گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا میکنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا
...گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم...
گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم.



افسون 13 11-20-2012 09:00 AM


دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فرارو ورکشید
آستین همتو بالا زد و رفت

یه دفه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوّا زد و رفت

دفتر گذشته‌ها رو پاره کرد
نامه فرداها رو تا زد و رفت

زنده‌ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده‌ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش می‌خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می‌ گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت


"محمدعلی بهمنی"

مستور 11-20-2012 12:33 PM

تقش خیال رویش دیشب به خواب دیدم
مه را به شب توان دید من آفتاب دیدم
در گوشه خرابات عمری طواف کردم
ساقی بزم رندان مست و خراب دیدم
جام جهان نمایی است هر شاهدی که بینم
جامی چنین لطیفی پر از شراب دیدم
گنجی که بود پنهان پیدا شدست بر من
سری که در حجاب است من بی حجاب دیدم
از نـــور جلـــوی او عالـــم شــــده منــــور
روشن ببین که نورش در شیخ و شاب دیدم


ماهین 11-20-2012 01:24 PM

هاله هول

راه، بسته
رهروان خسته ...
رهزنان
اهریمنانی ، دشنه ها در مشت
هم از پیش ، هم از پشت
با نفیری تلخ، زیر لب، که :
باید برد ، باید خورد، باید کشت !
کرکسان ، با چنگ و منقاری به خون خستگان شسته
انتظار لحظه تاراج را ، از اوج
هاله ای از هول ، پیوسته
رو به پایین می نهد آهسته آهسته ...
راه بسته ،
رهروان خسته ...!
فریدون مشیری

افسون 13 11-21-2012 01:36 AM

گاهی پر از نیازم ، گاهی بت صبوری
گاهی خدای احساس ، گاهی به فكر دوری

روزی پرنده ای با حال و هوای پرواز
یک روز دلشكسته ، دلگیر ِ روز آغاز

دلگرم ساز باران ، گاهی گل بهارم
پاییز مبتلا را گاهی به سینه دارم

گاهی دلم هوای یک شعر و یک ترانه
روزی نگفتن از تو، زیباترین بهانه

گاهی در آسمانم صدها ستاره دارم
برخی شبان تاریک ، تنها و بیقرارم

گاهی خدای عشقم از بس كه پُرامیدم
گاهی در آرزوی یک لحظه ی سپیدم

گاهی بهار احساس ، سرزنده از نگاهی
گاهی اسیر تردید ، همخانه ی سیاهی

گاهی رسیده بر من صدها گل بهانه
گاهی اسیر كینه از هرچه عاشقانه

گاهی به پای این دل تا انتها نشینم
گاهی غرور محضم ، تشویش آتشینم

این روزگار صدرنگ ، صدها ترانه دارد
گاهی هوای سازش ، گاهی بهانه دارد

هر قصه ای سراسر درگیر تلخ و شیرین
از چشم من نبین تو ، تقدیر گشته تعیین!!

"نرگس عینی"

ساقي 11-21-2012 01:52 AM

مولانا
 
ماهین جون و مستور عزیز یکم رحم کنید به بخش ادبیات :d


این شعر زیبا رو میتونید با صدای استاد شجریان عزیز گوش کنید

http://www.youtube.com/watch?v=2MnJGYv3MlM

امده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم

آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم، زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کُله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم!

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام

وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم


مولانا
:53:{پپوله}:53:

...

افسون 13 11-23-2012 08:41 AM

خداحافظ ! خداحافظ ! سلام ای خوب دیروزم
بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می سوزم

خداحافظ ! خداحافظ ! همیشه همدم و همراه
دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه

خداحافظ ! خداحافظ ! عزیز خسته از تکرار
نگو تقدیر ما این بود ،‌ محاله بعد از این دیدار

خداحافظ ! خداحافظ ! سیه پوش سراپا نور
شروع ناب هر شعری ، تو ای نزدیک دورادور

خداحافظ ! غزلساز طناب و شاخه و رؤیا
صدای ناب روییدن ، غریق عاشق دریا

خداحافظ ! خداحافظ ! گل اردیبهشت من
پر از نام زلال توست ،‌ کتاب سرنوشت من

خداحافظ ! خداحافظ ! دلیل تازه بودنها
خداحافظ !خداحافظ ! تمنای سرودنها

خداحافظ ! خداحافظ ! سفر خوش ! راه رؤیا باز
پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز


"یغما گلروئی"

مستور 11-23-2012 09:31 AM

بیائیم نخندیم . . .

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده

افسون 13 11-23-2012 03:41 PM

گفتید : نشنوید و نبینید
گفتیم ما به چشم
گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش
گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم
دیدم اینک شما ز ما
باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید
آری شما که روی ز سنگ
آری شما که دل از آهن دارید !!


"حمید مصدق"


اکنون ساعت 12:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)