لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم // ی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم ی |
یارب این نو دولتان را خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک واستر میکنند گ |
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را خ |
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد م |
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ف |
قسمت این بود که کامم زتو حاصل نشود
ورنه زیـن بیـش شـب و روز دعـا نتوان کرد // ت |
تا درون عالمم دم با تو نتوانم زدن
چون برون آیم ز عالم با توام آن دم رواست |
حرف یادت رفت
تـار گیـسوی تو آخر بـِکـَمَندم افکـند من اسیر ِ خـَم گیسوی تو و تار توأم // ی |
یک ندا آمد عجب از کوی دل
بی دل و بیپا به یک بار آمدند و |
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب |
تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت گ |
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست ع |
عشق نام بی نشانه است وکس
نام دیگری بدان نمی دهد جز توهیچ میزبان مهربان نان و گل به میهمان نمی دهد گ |
گر چه بدنامیست نزد عاقلان |
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است ل |
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد هیچ کس برایت از صمیم دل دستدوستیتکان نمی دهد چ |
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمه داوود ق |
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی ساده بود ز |
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود ش |
شب که می شد نقش ها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود ن |
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید ه |
هر کس به تمنای وصال تو یگانه
اشکش شود از دیده روانه ب |
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآید ج |
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد,
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد ث |
ثانیه ی گر به دلت بند نباشی
یک عمر شکر ریز لب قند نباشی چ |
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد // ک |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چون باشی خ |
خوش بود لبِ آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگـذری بود // س |
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ت |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست // گ |
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی ح |
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند // م |
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش و |
وای چه خسته می کند سردی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا // ل |
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشق بازان چنین مستحق هجرانند ن |
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را ع |
عاشق نشدی، محنت هجـران نکـشیدی
کس پیش تو غمنامۀ هجران چه گشاید؟ // ص |
اکنون ساعت 03:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)