تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم |
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست |
تا به غایت ره میخانه نمی دانستم
ورنه مستوری ما تا به چه غایت باشد |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید وگفت
صعب کاری بوالعجب روزی پریشان عالمی |
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار |
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست |
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان |
نا گشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوشست |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
اکنون ساعت 08:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)