آن جام طرب شکار بر دستم نه
وان ساغر چون نگار بر دستم نه آن میکه چو زنجیر بپیچد بر خود دیوانه شدم بیار بر دستم نه |
تو را دیوانه کردهست او قرار جانت بردهست او
غم جان تو خوردهست او چرا در جانش ننشانی |
آن میکه چو زنجیر بپیچد بر خود
دیوانه شدم بیار بر دستم نه |
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم |
گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی. ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بدنام شوی |
خاتون ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد |
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم |
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت |
روزی پسر ادهم اندر پی آهو
مانند فلک مرکب شبدیز برافکند |
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست |
اکنون ساعت 12:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)