می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر زه اش قتالیست |
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت وزهد بی مشیت او |
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش |
شرف مرد به جود است و کرامت به سجود
هر که این هـر دو نــدارد عدمش به ز وجود |
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد |
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید |
دلا چو غنچه شکایت به کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم... |
مرا میبینی و هردم
زیادت میکنی دردم |
اکنون ساعت 06:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)