گر نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست توان خورد آب |
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است
دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است |
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است |
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد |
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا |
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند.... ای چه اواز قشنگی از شجریان ... |
پیامی آورد از یار و در پیاش جامی
به شادی رخ آن یار مهربان گیرد |
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد |
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را |
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند |
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما میباش |
قدح چون دور ما باشد به هوشیاران مجلس ده
مرا بگذاز تا حیران بماند چشم در ساقی |
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
گل در بر و می در کف و معشوق به کامست
سلطان جهانم به چنین روز غلامست گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است... |
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی |
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست |
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی |
آنکس که نداند ونداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند |
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند |
چون اشک بیندازی اش از دیده مردم
آن را که دمی از نظر خویش برانی |
سیر آمدم ای خدای از هستی خویش
وز تنگدلی و از تهیدستی خویش |
چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی
خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی |
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس |
از صبا پرس که ما را همه شب تا به سحر
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود |
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
بس ممنونم از دشمن كه پيش دوست هر ساعت
بدم مي گويد و مي آردم هر لحظه در يادش |
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا |
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پر شکن
وه که دلم چه یاد از آن عهد شکن نمی کند |
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا |
وفا نکردی و کردم به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم |
تخم وفا و مهر در این کنه کشته زار
آنکه عیان شود که بود موسم درد |
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد |
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و درو غوطه خورم |
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت |
يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
يار تويي غار تويي خواجه نگه دار مرا |
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست |
چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون |
جانور از نطفه میکند شکر از نی
برگتر از چوب خشک و چشمه ز خارا |
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جداییها شکایت می کند |
اکنون ساعت 03:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)