به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت |
چو با دل یار غاری تو چراغ چار یاری تو
فقیر ذوالفقاری تو از آن خنجر چه غم داری |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت |
تو خرم و شاد و کامران باش
کز شهر تو سوکوار رفتم |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت |
بدو فرهاد گفت ای دلنوازم
غمی کز تست چونش چاره سازم |
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد |
پایم نمیرسد به زمین از امید وصل
هر چند از فراق توم دست بر سرست |
چوگان زن، تا بدستت افتد
این گوی سعادت که در میانست |
هم تو بنویس ای حسام الدین و میخوان مدح او
تا به رغم غم ببینی بر سعادت خالها |
اکنون ساعت 10:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)