![]() |
حسین پناهي
ازآجیل سفره عید چند پسته لال مانده است آنها که لب گشودند خورده شدند آنها که لال مانده اند می شکنند دندانساز راست می گفت : پسته لال سکوت دندان شکن است... |
حسین پناهي
ان لحظه که دست های جوانم در روشنایی روز گُلباران سلام و تبریکات دوستان نیمه رفیقم می گشت دلم سایه ای بود ایستاده در سرما که شال کهنه اش را گره می زد... ... .. . |
حسین پناهي
از شوق به هوا مي پرم چون كودكي ام و خوشحال كه هنوز معماي سبز رودخانه از دور برايم حل نشده است آري!از شوق به هوا مي پرم و خوب مي دانم سالهاست كه مرده ام... ... روح پاکش شاد، یادش جاوید |
حسین پناهي
سلام، خداحافظ چیز تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این در گمشده بر دیوار!... .... |
حسین پناهی
كودكي ها |
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت جز معلم عزیز ریاضی ام که همیشه میگفت: گوساله ، بتمرگ! |
با اجازه محیط زیست دریا، دریا دکل میکاریم ماهیها به جهنم! کندوها پر از قیر شدهاند زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند چه سعادتی! داریوش به پارس مینازید ما به پارس جنوبی! --------------------------------------------------- |
http://newfun.ir/ax/bazigaran/irani/...-newfun.ir.jpg
رخش،گاری کشی می کند رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد سهراب ،ته جوب به خود پیچید گردآفرید،از خانه زده بیرون مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد وای... موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!! |
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم! ------------------------------------------------ من تعجب می کنم چطور روز روشن دو ئیدروژن با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند وآب ازآب تکان نمی خورد! |
چقدر این شعر را دوست دارم ...
چقدر شبیه مادرم شده ام چرا نمی شناسی ام ؟! چرا نمی شناسمت ؟! می دانم که مرا نمی شنوی و من این را از سیبی که از دستت افتاد , فهمیدم ! دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند ... با توام بی حضور تو بی منی با حضور من می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند ... همه ی سهم من از خود , دلی بود که به تو دادم و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم و تو هرگز ندانستی که زخم هایت زخم های مکررم بودند نخ های آبی ام تمام شده اند و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند . باید پیش از بند آمدن باران بمیرم ! حسین پناهی |
اکنون ساعت 03:48 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)