![]() |
با سلام دوستان عزیز مولانا غزلی دارد با این مطلع:
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید دانی که کیست زنده آنکو زعشق زاید فکر کنم موضوع عشق در این شعر محمل خوبی برای بحث باشد اگر موافقید یک نفر شروع کند ما ادامه دهیم یا علی مدد |
درود بر شما خوب شد يه دليل براي حضور يافتيم .. :) استاد مشقارو خوب خط نميزنه شاگرد تنبلي مثل منم دنبال بهانه .. :d بقول دونه اني وي با اين شعر مولانا ياد اين شعر از مثنوي افتادم.. هر نفس نو مي شـود دنيـا و مـا بي خبر از نو شدن اندر بقا عشق درياي بيکران رهائي و آزادگيست ،هر لحظه نوشدن و دوباره متولد شدن، عشق فراموشي از گذشته و آينده و زاده شدن در حال هست ، چقدر زيبا سهراب ميسرايد، زندگي آب تني كردن در حوضچة اكنون است... وقتي مولانا ميفرمايد؛ در عشق زنده بايد كز مرده هيچ نايد داني كه كيست زنده؟ آنكو زعشق زايد شايد بودن در لحظه حال و باز آمدن به خود و رها شدن از ديگر افکار و لذت بردن از اکنون بوده... وقتي آفتاب طلوع ميکنه تاريکي رو در خودش محو ميکنه ، و وقتي خورشيد عشق سر بزنه همه چيز در هاله فراموشي فرو ميره... قياس كردم و تدبير عقل در ره عشق چو شبنمي است كه بر بحر مي كشد رقمي ما که در اين جوي باريک فعلا داريم دست و پا ميزنيم تا دريا رسيدن و دريايي شدن فرسنگها فاصله داريم.... ... .. . |
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آنکو ز عشق زاید بقول رابعه بنت کعب قزداری عشق دریایی است کرانه ناپدید کی توان کردن شنا ای هوشمند در ادب گرانقدر پارسی عشق جایگاهی رفیع دارد چنانکه هر شاعر یا گوینده ای فصلی مهم از آفرینشهای خود را به پردازش این مفهوم اختصاص داده است و هر کس به فراخور خود اما عشق آزادی و آزادگی است مجذوب می کند و پس از آن جذب می کند عشق آغاز آدمیزادی است با خودخواهی مناسبتی ندارد یعنی آغاز خودخواهی پایان عشق است مرز عشق و همین دوست داشتن های مبتذل ما همین خواستن همه چیز برای خود یا محبوب است به این مرتبه اگر بودی خود را عاشق بدان یعنی معشوق را برای خودش بخواهی نه برای خودت اینجاست که می رسی به آنکه مولای روم گفت هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرد کین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید درک این مفهوم سخت است نیاز به بحث زیاد دارد دوستان لطفا فقط تشکر نزنند وارد بحث هم بشوند بخصوص قسمتهای آندر لاین را به بحث بگیرید نظر بدهید که جای حرف بسیار دارد یا علی مدد فعلا |
نقل قول:
حالا نميدونم منظورت بحث راجع به همين بود يا نه ..گفتي قسمتي كه آندرلاين داررو به بحث بكشيم ..منم با عقل ناقص و دل آشفته خودم توضيحي دادم ..اميدوارم بي ربط نبوده باشه بازم مثله هميشه:d |
[quote=آريانا;85677]آباداني جون تو خودت كامل توضيح دادي ..
آريانا جون ممنون اما اينکه گفتي خودت توضيح کامل رو دادي موافق نيستم اين حتي نمي از درياي بيکران عشق و توصيفات شور انگيز اون در ادب پارسي نبود و نيست لطفا کامنتهاتون رو با ابياتي مناسب هم مزين فرماييد عشقهايي کز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود اينجا يکي از فصول تناقض عشق واقعي با عشقهاي ظاهري بيان شده عشقي که بقول مولانا در همان شعر که مبناي بحث ما شده است همه چيز را تسليم خود مي کند گرمي شير غران مردي جمله مردان تيزي تيغ بران با عشق کند آيد و عشق رنگي ناپايدار و چون سرابي است که به آن که رسيدي مي بيني هيچ بوده و هيچ. ادامه با شما دوستان يا علي مدد |
این تاپیک ناتمام مانده آیا باید خودم همه اش را بعهده بگیرم؟
|
[quote=abadani;85779]
نقل قول:
نقل قول:
حافظ يا مولانا يا هر عاشق ديگري ...وقتي اشعاري رو به قلم مي آورند ..از نظر من تنها وسيله اند فقط دست حافظ هست كه مينويسه يا دل و ذهن او هست كه زمزمه ميكنه ..شاعر شخص ديگري است ..نظم دهنده اين ابيات شخص ديگري است..اين رو براحتي ميشه از اين نكته فهميد كه سال هاست حافظ در زير خاك هست ولي هنگامي كه اشعارش رو ميخونيم ..شور و شوقي در درون ايجاد ميكنه و هميشه تازگي خاصي دارد....زيرا سرچشمه اش از عشق هست وعشق هميشه زنده ي پاينده است صبحدم از عرش میامد خروشی،عقل گفت قدسیان گویی که شعرحافظ از بر میکنند ......... مولانا مطلب تويی، طالب تويی، هم منتها، هم مبتدا در سينه ها برخاسته، انديشه را آراسته هم خويش حاجت خواسته، هم خويشتن کرده روا ............ مولانا اول اوست، جز تو پيش كه برآرد بنده دست هم دعا و هم اجابت از تو هست هم از اول مي دهي ميل دعا تو دهي آخر دعاها را جزا اول و آخر تويي، ما در ميان هيچ هيچي كه نيايد در بيان |
مقام «عشق » خيلي بالاتر از اينه که ما بشينيم اينجا و در موردش حرف بزنيم .. استادان بزرگي چون حافظ در شعري مقام و منزلت « عشق » را برابر با دو جهان ميداند... فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم در اينجا حافظ بندگی عشق او را از دو جهان آزاد می کند ، و بسيار از اين امر دلشاد هست ... من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگرچه در پیام افتند هر دم انجمنی این «مقام» در مقابل دنیا و آخرت آمده ،.. ای دل مباش یکدم خالی ز عشق ومستی وانگه برو که رستی از نیستی و هستی حافظ به جایی مقام عشق را میرساند که غنای آن را در دل، دفع وابستگی از نیستی و هستی میداند... جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم حافظ «هر چه هست» را در مقابل مقام عشق میآورد و گاه «جهان باقی و فانی» و گاه «هستی و نیستی» .... رسيدن به مقام بندگي عشق تنها با ترک دو جهان ممکن است، يعني آزادی از هرچه که هست .... پس « عشق » يعني « رهايي » « عاشق شدن » يعني رهاشدن بنده عشق بودن يعني رها از جهان باقي و جهان فاني ... چنان که مولاتا گفت : مرده بدم زنده شدم .... گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم عاشقان زندگانند و غیر عاشق مرده .. اميدوارم خارج از موضوع نبوده باشه اين پست ... {پپوله} |
بياييد معني كنيد
اول اوست، جز تو پيش كه برآرد بنده دست ............ اين رو هم معني كنيد ديوانه كنندس .............. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند مرا عفو كنيد ...حلالم كنيد..................فوران ميكند ..تاب ندارد |
درخواست راهنمايي
سلام ميشه صنايع ادبي تو اين شعر به من نشان دهيد متشكرم
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود ور آشتی طلبم با سر عتاب رود چو ماه نو ره بیچارگان نظاره شب شراب خرابم کند به بیداری طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل گدایی در جانان به سلطنت مفروش سواد نامه موی سیاه چون طی شد حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز |
اکنون ساعت 09:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)