پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   پاتوق ادبی - مباحثه و پرسش و پاسخ در مورد سوالهامون-نظرخواهی و معنی ابیات دشوار (http://p30city.net/showthread.php?t=15498)

abadani 11-13-2009 05:00 PM

با سلام دوستان عزیز مولانا غزلی دارد با این مطلع:
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آنکو زعشق زاید
فکر کنم موضوع عشق در این شعر محمل خوبی برای بحث باشد اگر موافقید یک نفر شروع کند ما ادامه دهیم
یا علی مدد

ساقي 11-13-2009 06:42 PM

درود بر شما
خوب شد يه دليل براي حضور يافتيم .. :)
استاد مشقارو خوب خط نميزنه
شاگرد تنبلي مثل منم دنبال بهانه .. :d
بقول دونه اني وي

با اين شعر مولانا ياد اين شعر از مثنوي افتادم..

هر نفس نو مي شـود دنيـا و مـا
بي خبر از نو شدن اندر بقا

عشق درياي بيکران رهائي و آزادگيست ،هر لحظه نوشدن و دوباره متولد شدن،
عشق فراموشي از گذشته و آينده و زاده شدن در حال هست ، چقدر زيبا سهراب ميسرايد، زندگي آب تني كردن در حوضچة اكنون است...

وقتي مولانا ميفرمايد؛

در عشق زنده بايد كز مرده هيچ نايد
داني كه كيست زنده؟ آنكو زعشق زايد


شايد بودن در لحظه حال و باز آمدن به خود و رها شدن از ديگر افکار
و لذت بردن
از اکنون بوده...
وقتي آفتاب طلوع ميکنه تاريکي رو در خودش محو ميکنه ،
و وقتي خورشيد عشق سر بزنه همه چيز در هاله فراموشي فرو ميره...


قياس كردم و تدبير عقل در ره عشق
چو شبنمي است كه بر بحر مي كشد رقمي


ما که در اين جوي باريک فعلا داريم دست و پا ميزنيم تا دريا رسيدن و دريايي شدن فرسنگها فاصله داريم....

...
..
.

abadani 11-13-2009 10:03 PM

در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آنکو ز عشق زاید

بقول رابعه بنت کعب قزداری
عشق دریایی است کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
در ادب گرانقدر پارسی عشق جایگاهی رفیع دارد چنانکه هر شاعر یا گوینده ای فصلی مهم از آفرینشهای خود را به پردازش این مفهوم اختصاص داده است و هر کس به فراخور خود اما عشق آزادی و آزادگی است مجذوب می کند و پس از آن جذب می کند عشق آغاز آدمیزادی است با خودخواهی مناسبتی ندارد یعنی آغاز خودخواهی پایان عشق است مرز عشق و همین دوست داشتن های مبتذل ما همین خواستن همه چیز برای خود یا محبوب است به این مرتبه اگر بودی خود را عاشق بدان یعنی معشوق را برای خودش بخواهی نه برای خودت اینجاست که می رسی به آنکه مولای روم گفت
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرد
کین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید
درک این مفهوم سخت است نیاز به بحث زیاد دارد دوستان لطفا فقط تشکر نزنند وارد بحث هم بشوند بخصوص قسمتهای آندر لاین را به بحث بگیرید نظر بدهید که جای حرف بسیار دارد
یا علی مدد
فعلا

آريانا 11-13-2009 10:32 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط abadani (پست 85673)
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آنکو ز عشق زاید

بقول رابعه بنت کعب قزداری
عشق دریایی است کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
در ادب گرانقدر پارسی عشق جایگاهی رفیع دارد چنانکه هر شاعر یا گوینده ای فصلی مهم از آفرینشهای خود را به پردازش این مفهوم اختصاص داده است و هر کس به فراخور خود اما عشق آزادی و آزادگی است مجذوب می کند و پس از آن جذب می کند عشق آغاز آدمیزادی است با خودخواهی مناسبتی ندارد یعنی آغاز خودخواهی پایان عشق است مرز عشق و همین دوست داشتن های مبتذل ما همین خواستن همه چیز برای خود یا محبوب است به این مرتبه اگر بودی خود را عاشق بدان یعنی معشوق را برای خودش بخواهی نه برای خودت اینجاست که می رسی به آنکه مولای روم گفت
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرد
کین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید
درک این مفهوم سخت است نیاز به بحث زیاد دارد دوستان لطفا فقط تشکر نزنند وارد بحث هم بشوند بخصوص قسمتهای آندر لاین را به بحث بگیرید نظر بدهید که جای حرف بسیار دارد
یا علی مدد
فعلا

آباداني جون تو خودت كامل توضيح دادي ..بايد از خود گذشت تا به او رسيد..كه در حرف و سخن آسون و در عمل بسيار دشوار ..امابه همون اندازه اگر قدم اول رو در عمل برداريم ..خود عشق مارو شكار ميكنه و اگر لايق باشيم ولياقت و وفاداري نشان دهيم در او ميسوزيم و با او يكي ميشويم ولي اغلب آدمي تا گرما و شعله ي اين آتش سوزان و حس ميكنه ناخودآگاه واكنش نشون ميده و باز ميگرده مگر به لطف خود او....بتوان اين سوزانندگي رو تاب آورد. عاشقان بسيار و دل سوختگان اندك..
حالا نميدونم منظورت بحث راجع به همين بود يا نه ..گفتي قسمتي كه آندرلاين داررو به بحث بكشيم ..منم با عقل ناقص و دل آشفته خودم توضيحي دادم ..اميدوارم بي ربط نبوده باشه بازم مثله هميشه:d

abadani 11-14-2009 08:48 AM

[quote=آريانا;85677]آباداني جون تو خودت كامل توضيح دادي ..

آريانا جون ممنون اما اينکه گفتي خودت توضيح کامل رو دادي موافق نيستم اين حتي نمي از درياي بيکران عشق و توصيفات شور انگيز اون در ادب پارسي نبود و نيست لطفا کامنتهاتون رو با ابياتي مناسب هم مزين فرماييد
عشقهايي کز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
اينجا يکي از فصول تناقض عشق واقعي با عشقهاي ظاهري بيان شده عشقي که بقول مولانا در همان شعر که مبناي بحث ما شده است همه چيز را تسليم خود مي کند
گرمي شير غران مردي جمله مردان
تيزي تيغ بران با عشق کند آيد
و عشق رنگي ناپايدار و چون سرابي است که به آن که رسيدي مي بيني هيچ بوده و هيچ.
ادامه با شما دوستان
يا علي مدد

abadani 11-16-2009 03:59 PM

این تاپیک ناتمام مانده آیا باید خودم همه اش را بعهده بگیرم؟

آريانا 11-16-2009 07:11 PM

[quote=abadani;85779]
نقل قول:

نوشته اصلی توسط آريانا (پست 85677)
آباداني جون تو خودت كامل توضيح دادي ..

آريانا جون ممنون اما اينکه گفتي خودت توضيح کامل رو دادي موافق نيستم اين حتي نمي از درياي بيکران عشق و توصيفات شور انگيز اون در ادب پارسي نبود و نيست لطفا کامنتهاتون رو با ابياتي مناسب هم مزين فرماييد
عشقهايي کز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
اينجا يکي از فصول تناقض عشق واقعي با عشقهاي ظاهري بيان شده عشقي که بقول مولانا در همان شعر که مبناي بحث ما شده است همه چيز را تسليم خود مي کند
گرمي شير غران مردي جمله مردان
تيزي تيغ بران با عشق کند آيد
و عشق رنگي ناپايدار و چون سرابي است که به آن که رسيدي مي بيني هيچ بوده و هيچ.
ادامه با شما دوستان
يا علي مدد

نقل قول:

نوشته اصلی توسط abadani (پست 87278)
این تاپیک ناتمام مانده آیا باید خودم همه اش را بعهده بگیرم؟

آباداني جان من قدم اول رو بيان كردم ..كسي كه گام در عشق و عرفان ميگذاره اولين قدم ,رهايي از هر قيد و بند و رسيدن به بي خودي است....اول اين گام بلند بايد برداشته بشه..تا به قول شما تازه برسيم به درياي بيكران عشق..وگرنه تا به اين مقام نرسيم دم زدن از عشق بيهودس...من با توصيفات عشق در ادبيات كاري ندارم چون هنوز در پله ي اول گيرم ...فقط شايد خوندن من رو به شوق بياره يا درونم رو دگرگون كنه...وگرنه هيچ سودي به من و هيچكس ديگر نميرسونه.. البته من وقتي اين تاپيك ايجاد شد گفتم داشته هاي ادبياتيم بسيار كم ..و كمتر ميتونم همراهي كنم دوستان رو مگر اينكه بحث كشيده بشه به سوي اونچه كه بهش علاقمندم...من اين طور فكر ميكنم كه عشق و عرفان يك راه هست و ادبيات يك علم ..ادبيات لازمه اش عشق هست ولي عشق نيازي به ادبيات براي تكميل شدن نداره..چون عشق و عرفان تنها بر پايه عمل هست و ..اما ادبيات علمي است كه هر شخصي تواناي رسيدن به اون رو داره تا اديب بشه...مخصوصا اگر ذوق اون در دل كسي هم باشه..از ادبيات هيچ كس به عشق نميرسه ...اما عشق چون مانند شعله آتش ميمونه شروع ميكنه به زبانه كشيدن در درون آدمي و اين سوزش درون براي التيامش و آرام گرفتنش راهي بهتر از نوشتن (ادبيات و شاخه هايش)و يا به تصوير كشيدن (نقاشي يا خطاطي و .. باقي شاخه هاي هنر )رو انتخاب نمي كنه ..بي جهت نبود كه پروردگار فرمود: ((سوگند به قلم و آنچه مينويسد.))
حافظ يا مولانا يا هر عاشق ديگري ...وقتي اشعاري رو به قلم مي آورند ..از نظر من تنها وسيله اند فقط دست حافظ هست كه مينويسه يا دل و ذهن او هست كه زمزمه ميكنه ..شاعر شخص ديگري است ..نظم دهنده اين ابيات شخص ديگري است..اين رو براحتي ميشه از اين نكته فهميد كه سال هاست حافظ در زير خاك هست ولي هنگامي كه اشعارش رو ميخونيم ..شور و شوقي در درون ايجاد ميكنه و هميشه تازگي خاصي دارد....زيرا سرچشمه اش از عشق هست وعشق هميشه زنده ي پاينده است
صبحدم از عرش میامد خروشی،عقل گفت
قدسیان گویی که شعرحافظ از بر میکنند
.........
مولانا
مطلب تويی، طالب تويی، هم منتها، هم مبتدا
در سينه ها برخاسته، انديشه را آراسته
هم خويش حاجت خواسته، هم خويشتن کرده روا

............
مولانا
اول اوست، جز تو پيش كه برآرد بنده دست
هم دعا و هم اجابت از تو هست
هم از اول مي دهي ميل دعا
تو دهي آخر دعاها را جزا
اول و آخر تويي، ما در ميان
هيچ هيچي كه نيايد در بيان


ساقي 11-25-2009 07:26 PM

مقام «عشق » خيلي بالاتر از اينه که ما بشينيم اينجا و در موردش حرف بزنيم ..

استادان بزرگي چون حافظ در شعري مقام و منزلت « عشق » را برابر با دو جهان ميداند...

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

در اينجا حافظ بندگی عشق او را از دو جهان آزاد می کند ، و بسيار از اين امر دلشاد هست ...

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگرچه در پی‌ام افتند هر دم انجمنی

این «مقام» در مقابل دنیا و آخرت آمده ،..

ای دل مباش یک‌دم خالی ز عشق ومستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی

حافظ به جایی مقام عشق را می‌رساند که غنای آن را در دل، دفع وابستگی از نیستی و هستی می‌داند...

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

حافظ «هر چه هست» را در مقابل مقام عشق می‌آورد و گاه «جهان باقی و فانی» و گاه «هستی و نیستی» ....
رسيدن به مقام بندگي عشق تنها با ترک دو جهان ممکن است، يعني آزادی از هرچه که هست ....
پس « عشق » يعني « رهايي »
« عاشق شدن » يعني رهاشدن
بنده عشق بودن يعني رها از جهان باقي و جهان فاني ...

چنان که مولاتا گفت :

مرده بدم زنده شدم .... گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم


عاشقان زندگانند و غیر عاشق مرده

..

اميدوارم خارج از موضوع نبوده باشه اين پست ...


{پپوله}

آريانا 11-25-2009 11:36 PM

بياييد معني كنيد
اول اوست، جز تو پيش كه برآرد بنده دست ............
اين رو هم معني كنيد ديوانه كنندس ..............
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
مرا عفو كنيد ...حلالم كنيد..................فوران ميكند ..تاب ندارد

mohiol 12-07-2009 05:22 AM

درخواست راهنمايي
 
سلام ميشه صنايع ادبي تو اين شعر به من نشان دهيد متشكرم

چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
شب شراب خرابم کند به بیداری
وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود
سواد نامه موی سیاه چون طی شد
بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش اندر سر شراب رود
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود


اکنون ساعت 09:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)