عيد آمد و آن ماه دل افروز نيامد
عيد آمد و آن ماه دل افروز نيامد عيد آمد و آن ماه دل افروز نيامد دل خون شد و آن يار جگر سوز نيامد نوروز من ار عيد برون آمدى از شهر چونست که عيد آمد و نوروز نيامد مه مى طلبيدند و من دلشده را دوش در ديده جز آن ماه دلافروز نيامد آن ترک ختائي بچه آيا چه خطا ديد کامروز علي رغم بدآموز نيامد خورشيد چو رسمست که هر روز برآيد جانش هدف ناوک دلدوز نيامد تا کشته نشد در غم سوداى تو خواجو در معرکهى عشق تو پيروز نيامد :53: خواجو |
قصيده در وصف بهار - سعدي شيرازي بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار صوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار كه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكار بلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوق نه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيار آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار كوه و دريا و درختان همه در تسبيحاند نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار خبرت هست كه مرغان سحر مىگويند آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار هر كه امروز نبيند اثر قدرت او غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار تا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيش حيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيدار كه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب؟ يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار؟ وقت آن است كه داماد گل از حجله غيب به درآيد، كه درختان همه كردند نثار آدمى زاده اگر در طرب آيد نه عجب سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار باش تا غنچه سيراب دهن باز كند بامدادان چون سر نافه آهوى تتار مژدگانى، كه گل از غنچه برون مىآيد صد هزار اقچه بريزند درختان بهار باد گيسوى درختان چمن شانه كند بوى نسرين و قرنفل برود در اقطار ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر راست چون عارض گلبوى عرق كرده يار باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيد در دكان به چه رونق بگشايد عطار؟ خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروز نقشهايى كه درو خيره بماند ابصار ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن همچنان است كه بر تخته ديبا دينار اين هنوز اول آذار جهان افروز است باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار شاخها دختر دوشيزه بالغاند هنوز باش تا حامله گردند به الوان ثمار عقل حيران شود از خوشه زرين عنب فهم عاجز شود از حقه ياقوت انار بندهاى رطب از نخل فرو آويزند نخلبندان قضا و قدر شيرن كار تا نه تاريك بود سايه انبوه درخت زير هر برگ چراغى بنهند از گلنار سيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى هم بدان گونه كه گلگونه كند روى، نگار شكل امرود تو گويى كه ز شيرنى و لطف كوزه چند نبات است معلق بر بار آب در پاى ترنج و به و بادام، روان همچو در پاى درختان بهشتى انهار گو نظر باز كن و، خلقت نارنج ببين اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نار پاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيز ماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهار پادشاهى نه به دستور كند يا گنجور نقشبندى نه به شنگرف كند يا زنگار چشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغ انگبين از مگس نحل و در از دريا بار نيك بسيار بگفتيم درين باب سخن و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت او همه گويند و، يكى گفته نيايد ز هزار آن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او؟ جاى آن است كه كافر بگشايد زنار نعمتت، بار خدايا، ز عدد بيرون است شكر انعام تو هرگز نكند شكر گزار اين همه پرده كه بر كرده ما مىپوشى گر به تقصير بگيرى نگذارى ديار نااميد از در لطف تو كجا شايد رفت؟ تاب قهر تو نداريم خدايا، زنهار! فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار حيف ازين عمر گرانمايه كه در لغو برفت يارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار درد پنهان به تو گويم كه خداوند منى يا نگويم، كه تو خود مطلعى بر اسرار سعديا، راست روان گوى سعادت بردند راستى كن كه به منزل نرسد كج رفتار |
http://www.samenblog.com/uploads/t/tagvim/5459.jpg برآمد باد صبح و بوي نوروز به کام دوستان و بخت پيروز مبارک بادت اين سال و همه سال همايون بادت اين روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش ميفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را ديده بردوز بهاري خرمست اي گل کجايي که بيني بلبلان را ناله و سوز جهان بي ما بسي بودست و باشد برادر جز نکونامي ميندوز نکويي کن که دولت بيني از بخت مبر فرمان بدگوي بدآموز منه دل بر سراي عمر سعدي که بر گنبد نخواهد ماند اين کوز دريغا عيش اگر مرگش نبودي دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز سعدي |
http://www.rooz8.com/catch/data/a10068/L00908243585.jpg بهار را باور کن باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاک چه کرد هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتنگ شدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن ( فریدون مشیری) |
|
|
http://forum.persiantools.com/image....ine=1204632708 بهار آمد كه هر ساعت رود خاطر ببستاني بغلغل در سماع آيند هر مرغي بدستاني دم عيسي است پنداري نسيم باد نوروزي كه خاك مرده بازآيد درو روحي و ريحاني بجولان و خراميدن درآمد سرو بستاني تو نيز اي سرو روحاني بكن يك بار جولاني به هرگوئي پريروئي بچوگان ميزند گوئي تو خود گوي زنخ داري، بساز از زلف چوگاني بچندين حيلت و حكمت گوي ازهمگنان بر دم بچوگاني نمي افتد چنين گوي زنخداني بياراي باغبان سروي ببالاي دلارامم كه ياري من نديدستم چنين گل در گلستاني تو آهو چشم نگذاري مرا از دست تا آنگه كه همچون آهو از دستت نهم سر در بياباني كمال حسن رويت را صفت كردن نمي دانم كه حيران باز مي مانم چه داند گفت حيراني وصال تست ا گر دل را مرادي هست و مطلوبي كنارتست اگر غم را كناري هست و پاياني طبيب از من بجان آمد كه سعدي، قصه كوته كن كه دردت را نمي دانم برون از صبر درماني |
http://www.caam.rice.edu/%7Efran/images/fmpcal27.jpg فريدون مشيري بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه و بانگ پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک ميرسد اينک بهار خوش بحال روزگار … خوش بحال چشمه ها و دشتها خوش بحال دانه ها و سبزه ها خوش بحال غنچه های نيمه باز خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز خوش بحال جان لبريز از شراب خوش بحال آفتاب … ای دل من، گرچه در اين روزگار جامهء رنگين نمیپوشی به كام بادهء رنگين نمینوشی ز جام نقل و سبزه در ميان سفره نيست جامت از آن می كه میبايد تهی است ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار … گر نکوبی شيشهء غم را به سنگ هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ … |
|
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1387/time.jpg علم دولت نوروز به صحرا برخاست زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست بر عروسان چمن بست صبا هر گهری که به غواصی ابر از دل دریا برخاست تا رباید کله قاقم برف از سر کوه یزک تابش خورشید به یغما برخاست طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند شکرآن را که زمین از تب سرما برخاست این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟ وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟ چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟ چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت بس که از طرف چمن لل لالا برخاست موسم نغمهی چنگست که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست بوی آلودگی از خرقهی صوفی آمد سوز دیوانگی از سینهی دانا برخاست از زمین نالهی عشاق به گردون بر شد وز ثری نعرهی مستان به ثریا برخاست عارف امروز به ذوقی بر شاهد بنشست که دل زاهد از اندیشهی فردا برخاست هر دلی را هوس روی گلی در سرشد که نه این مشغله از بلبل تنها برخاست گوییا پردهی معشوق برافتاد از پیش قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست هر کجا طلعت خورشید رخی سایه فکند بیدلی خسته کمر بسته چو جوزا برخاست هرکجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست با رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت با قدش سرو ندانم به چه یارا برخاست سر به بالین عدم بازنه ای نرگس مست که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست به سخن گفتن او عقل زهردل برمید عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد که حجاب از حرم راز معما برخاست سعديا تا كي از نامه سيه كردن بس كه قلم را به سر از دست تو سودا برخواست سعدی |
اکنون ساعت 05:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)