![]() |
دل شکسته حافظ به خاک خواهد داد چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد |
كاش مي شنيدي زمزمه ي شبانه ام را كاش همنوا مي شدي با من حتي به پاس حيات يك لحظه |
می خواهم همه این روزها بگذرد ...
آرام یا تلخ فرقی نمی کند فقط بگذرد ! و من گویی که از کابوس راهی یافته باشم نفسی عمیق بکشم به تمام رویاهایم ... و در پس همه بودن ها و نبودن ها ... چقدر دلم تنگ است ... گردن روزگار که نمی توان انداخت ! من می مانم... تو می روی و من ... قصه ما چقدر تکراری ست ...! |
دلم گرفته برایت زبان ساده عشق است
پس بدان که دلم گرفته برایت |
ساز گل های دلم آهنگ توست
حس نکردی یک نفر دل تنگ توست |
فنجان واژگون شدۀ قهوۀ مرا ،
بر روی میز باز تکان داد با ادا . یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام. آرام و سرد گفت : که در طالع شما، قلبم تپید ٬ باز عرق روی صورتم. گفتم بگو ٬ مسافر من میرسد؟ و یا ... با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد . گفتم چه شده ؟ ... سکوت بود و تکرار لحظه ها. آخر شروع کرد به تفسیر فال من. با سر اشاره کرد که نزدیک تر بیا. اینجا فقط دو خط موازی نشسته است. یعنی دو فرد دلشدۀ تا ابد جدا. انگار بی امان به سرم ضربه می زدند . یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟ گفتم درست نیست از اول نگاه کن. فریاد زد:....بفهم. رها کرده او تو را ...._:2: |
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست |
کمی آرامتر...
برای سلب آسایش من لبخند تو بس است
نیازی به فریاد نیست....... |
من به درماندگی صخره و سنگ |
کاش بودی
ای کاش بودی تا می دیدی که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شوند ! ای کاش بودی و می دیدی که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند و ... ای کاش بودی و می دیدی که چگونه بیقرار توام بیقرار تویی که لحظه ای ازعمرت را به سالها خواستنم ندادی بی قرار توام که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی ! و خسته ام از همیشه ای که همیشه تو را در آن نخواهم داشت ! |
حلقه دخترك خنده كنان گفت كه چيست راز اين حلقه زر راز اين حلقه كه انگشت مرا اين چنين تنگ گرفته است ببر راز اين حلقه كه در چهره او اينهمه تابش و رخشندگي ست مرد حيران شد و گفت: حلقه خوشبختي است، حلقه زندگي است همه گفتند: مبارك باشد دخترك گفت: دريغا كه مرا باز در معني آن شك باشد سال ها رفت و شبي زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر ديد در نقش فروزنده او روزهائي كه باميد وفاي شوهر بهدر رفته، هدر زن پريشان شد و ناليد كه واي واي، اين حلقه كه در چهره او باز هم تابش و رخشندگي است حلقه بردگي و بندگي است |
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من در انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم و چه سخت است تنهامتولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن |
غریب مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم |
گاهی تمام آنچه می خواهم، دفتری است برای از تو نوشتن، قلبی که اندوهم را بفهمد و دستی که گونه های ترم را نوازش دهد… اینجا و تمام آنچه با من است بوی خوش تو می دهد… لحظه ها رنگ تو را پوشیده اند و من، از عطر سرشار حضورت، مستم… با دست های یخ زده ام بخارهای اندوه را از شیشۀ ذهنم پاک می کنم و حضورت را به رخ لحظه های تنهایی می کشم… . . . این روزها در نی نی چشمانم تنها تصویر محو تو نقش بسته است…. راستی ! چرا خاطره ها فراموش نمی شوند؟؟؟ |
منو ببخش که بی خبر ...
تو خلوتت پا میزارم... مقصرش "دلتنگیه " من که گناهی ندارم... |
|
آخرين بار كه به عشق و شور زندگي نهفته در وجود خود اجازه داديد تا بيرون آيد و كمي بازيگوشي كند كي بود؟
آخرين باري كه از بازي با بچه هايتان به همان اندازه ي آنها لذت برديد ، كي بود؟ آخرين باري كه از زنده بودن خود به هيجان آمديد كي بود؟ نگران نباشيد ديگران درباره شما چه فكر مي كنند. به اين فكر نكنيد كه آن چه را دوست داريد انجام بدهيد چقدر عملي ، مفيد ، يا موثر است. مضحك باشيد ، عاشق باشيد ، با شور و حال زندگي كنيد . خودتان باشيد . |
دنیا را بد ساخته اند...کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد
کسی که تو را دوست دارد..... تو دوستش نمیداری اما کسی که دوستش داری و او هم تو را دوست دارد...به رسم آیین هرگز به هم نیرسند..و این رنج است |
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبختی بنگر |
شکوفه جان این متنت(امضا) فوق العادست:) |
این عکس یک کودک سودانیست که در اثر گرسنگی شدید در حال مرگ بوده و یک کرکس منتظر است تا بمیرد و از او تغذیه کند.
عکاس این عکس کوبن کارتر که برنده بهترین عکس شده بجای کمک به بچه. 20 دقیقه منتظر میماند تا این عکس را در بهترین حالت ممکن بگیرد. اما مورد انتقاد شدید قرار گرفت و سه ماه بعد از گرفتن این عکس خودکشی کرد. http://www.taknaz.ir/upload/5/0.4207...0630304665.jpg |
پرکن پياله را،
كه اين آب آتشين، ديري است ره به حال خرابم نمي برد اين جام ها، كه در پيم مي شود تهي، درياي آتش است كه ريزم به كام خويش گرداب مي ربايد و آبم نمي برد من با سمند سركش و جادويي شراب، تا بيكران عالم پندار رفته ام تا دشت پر ستاره انديشه هاي ژرف، تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي، تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا، تا شهر يادها، ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد پر كن پياله را هان! با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي، با اين كه ناله مي كشم از دل، كه آب، آب، ديگر فريب هم به سرابم نمي برد پر كن پياله را، پر كن پياله را! |
امشب از آن شب های بی پایان نکبت است که آرزو می کنیم ای کاش اینقدر نمی فهمیدم |
مرا ذهني ببخش كه بي گناه پاك و رها از بدي باشد ذهني كه توكل كند ترديد نورزد و داوري نكند ذهني كه تو را در همه ببيند و همه را در تو |
دلتنگ بودم و خسته آمدم تا ماه نگاهت را از پشت پنجره بچینم اما پائیز حرفهایت به هوای شعرم خورد و رعد یادت در واژه هایم پیچید تمام خاطرات کز کرده از تو خیس شدند! چه بگویم وقتی دیوانه وار سمت گلهایی که دارم از تو به آب می دهم در حرکتم وآخرش نمی دانم به کدام نا کجا آباد می رسم؟ تازه لهجه شعرم بهاری شده بود که تو آمدی........... ونگذاشتی لابه لای برگها شکوفه کنم حالا از بهار نشانی نیست تنها یک برگ؛که مرا می برد تا رویائی که تا به حال ندیده ام واینکه به او که هیچوقت فکرش را هم نمی کردم چقدر فکر کردم؟؟! و هنوز دلتنگم..... |
از پشت شيشه هاي بزرگ دلتنگي گريه ميكنم و آرزو ميكنم كه كاش براي يك لحظه فقط يك لحظه آغوش گرمت را احساس كنم
ميخواهم سر روي شانه هاي مهربانت بگذارم تا ديگر از گريه گم نشوم تو مرا به ديار محبتها بردي و صادقانه دوستم داشتي پس بيا و باز در اين راه تلاش كن اگر طاقت اشكهايم را نداري در راه عشقي پاک تر و صادقانه تر ، زيرا كه من و تو ما شده ايم پس نگذار زمانه ی بيرحم دلهايي را كه ز هم جدا نشدني است را به درد آورد دلم را به تو دادم و كليدش را به سوي آسمان خوشبختي ها روانه كردم چه شبها كه تا سحر به يادت با گونه هاي خيس از دلتنگي به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس كشيدم پس تو اي سخاوت آسماني من مرا درياب كه ديوانه وار دوستت دارم |
عاقبت باید رفت عاقبت باید گفت با لبی شاد و دلی غرفه به خون كه خداحافظ تو . . . گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شكست گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست باید از كوی تو رفت دانم از داغ دلم بی خبری و ندانی كه كدام جام شكست كه كدام رشته گسست گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی عاقبت باید رفت عاقبت باید گفت با لبی شاد و دلی غرقه به خون كه خداحافظ تو . . . |
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!!! راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده... پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد ببین خرد شده! می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس... می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس! من دگر خسته شدم .. راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند! اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی آبیست؟ می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته! ازمن! "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته" هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش.. صحنه ی پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا! حمله ی خفاشان !! جرأتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟ کاغذت می سوزد؟ من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب من دگر خسته ام از این تب و تاب . تو بیا و بنویس...... |
به کويت با دلي شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل اميد درمان داشتم درمانده تر رفتم تو کوته دستي ام مي خواستي ورنه من مسکين به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم نيامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشيدم زکويت عاقبت با دامني خون جگر رفتم حريفان هر يک آوردند از سوداي خود سودي زيان آورده من بودم که دنبال دلم رفتم ندانستم که تو کي آمدي اي دوست کي رفتي به من تا مپده آوردند من از خود بدر رفتم مرا آزردي و گفتم که خواهم رفت از کويت بلي رفتم ولي هر جا که رفتم دربدر رفتم به پايت ريختم اشکي و رفتم درگذر از من از اين ره بر نمي گردم که چون شمع سحر رفت تو رشک آفتابي کي به دست سايه مي آيي دريغا آخر از کوي تو با غم همسفر رفتم.... |
وقتی که نیستی ---------------------------
وقتی که نیستی ! پرنده پر پروازش نیست. زندگی با همه تاب وتبش ....مسکون است. وماهیان سیم فام زنده در اب می میرند. دل- این مایه شور و غوغا نیز.......از طپش میماند . http://mordabkhaste.persiangig.com/image/narahat.jpg |
|
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟ تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت تا به کی با ضربه های درد باید رام شد یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار ....خسته از این زندگی با غصه های بی شمار |
http://thumbs.photo.net/photo/528359-sm.jpg
گفتم: «بمان!» و نماندی! رفتی، بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی! گفتم: نردبان ترانه تنها سه پله دارد: سكوت و صعودُ سقوط! تو صدای مرا نشنیدی و من هی بالا رفتم، هی افتادم! هی بالا رفتم، هی افتادم... تو می دانستی كه من از تنهایی و تاریكی می ترسم، ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین كشیدی! من بی چراغ دنبال دفترم گشتم، بی چراغ قلمی پیدا كردم و بی چراغ از تو نوشتم! نوشتم، نوشتم... حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می كنند! دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می كنند و می خندند! عده ای سر بر كتابم می گذارند و رؤیا می بینند! اما چه فایده؟ هیچكس از من نمی پرسد، بعد از این همه ترانه بی چراغ چشمهایت به تاریكی عادت كرده اند؟ همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند! حالا، دوباره این من و ُ این تاریكی و ُ این از پی كاغذ و قلم گشتن! گفتم : « - بمان!» و نماندی! اما به راستی، ستاره نیاز و نوازش! اگر خورشید خیال تو اینجا و در كنار این دل بی درمان نمی ماند، این ترانه ها در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟? |
http://mypinkdream2.persiangig.com/i...f03012b46f.jpg گیرم اندوه تو خواب است ................ونگاه تو خیال پس دلم منتظر کیست عزیز.......... این همه سال پس دلم منتظر کیست ..................................................که من بی خبرم که من از آتش اندوه خودم ..........شعله ورم ماه یک پنجره وا شد....................................... به خیالم که تویی همه جا شور به پا شد ............به خیالم که تویی این چه رازی ست ....که در چشم تو باید................. گم شد باید انگشت نمای....... تو و این مردم شد به گمانم............................. دل من........... باز شقایق شده ای کار از کار گذشته است ............................تو عاشق شده ای یال کوب عطش است........... این که کنون می آید این که با اسب گل از....................... سمت جنون می آید بی تو ..بی تو ....چه زمستانی ام اعرابـــــــــــــــی من چقدر سردم وبارانی ام ...اعـــــــرابی من تو کجایی و.......................................منِ ساده ی درویش کجا؟ تو کجایی و ............................................................ ...........من بی خبر از خویش کجا؟ دل خزانسوز بهاریست.......بهاریست که نیست روز وشب منتظر اسب و سواری ست ....که نیست در دلم این عطش کیست ..........................خدا می داند عاشقم................. دست خودم نیست خدا می داند عاشق چشم تو هستیم و زما بی خبری خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری |
در امتــــداد نگاهت گم کردم تمام آرزوهایم را می خواستم سر آغاز نگاهت باشم تا لبریز شوم از عطر با تو بودن می خواستم این بار عاشقانه به زندگی بنگرم! من تو را در بی کران این دنیا ی وانفسا گم کرده ام و حرف نگاه من و تو نا تمام مانده است. کجـاست حدیث چشمانت تا من پایانش باشم... |
در نبود تو که بودم ؟
مرا با شعرهای پر از گنگ بودن چه کار ؟ در نبود تو همیشه گم ترین تجسم لحظه های بی نور بودم |
|
حریم تو را شکستم
به دورنت پا نهادم تو را از خودت ربودم برای خودم. آه که چه حالی دارد خودخواهی |
چیستم من ؟ زاده یک شام لذت بار ناشناسی پیش می راند در این راهم روزگاری پیکری بر پیکری پیچید من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم فروغ |
سر خود را مزن اینگونه به سنگ،
دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!! منشین در پس این بهت گران مَدَران جامهی جان را، مَدَران!! مكن ای خسته در این بغض درنگ.. دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ! پیش این سنگدلان، قدر دل و سنگ یكیست قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یكیست.. دیدی آنرا كه تو خواندی به جهان یارترین؛ سینه را ساختی از عشقش سرشارترین... آنكه میگفت منم بهر تو غمخوارترین.. چه دلازارترین شد چه دلازارترین... ناله از درد مكن، آتشی را كه در آن زیستهای سرد مكن با غمش باز بمان سرخرو باش از این عشق و سرافراز بمان راه عشق است كه همواره شود از خون، رنگ دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ! |
اکنون ساعت 11:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)