![]() |
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن .
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه : من باید با رئیسم برم سفر کاری کارهات رو روبراه کن . شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش میگه : زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن . دوست دخترشم هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه : من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام . پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه : معلمم یه هفته کامل نمیاد بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم . پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم شولوغه ! منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه : ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه ! شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه : زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت ! معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه : کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق ! پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه : راحت باش برو مسافرت معلمم برنامه اش عوض شد و میاد . مدیر هم دوباره گوشی رو برمیداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت !!!http://www.pic4ever.com/images/bb8.gif http://www.pic4ever.com/images/bd9.gif |
فوت و فن های سوار شدن به مترو (طنز)
|
8 تکنيک براي شيره ماليدن سر رئيس !
1 ـ سعي کنيد هنگام تردد در راهروهاي اداره هميشه پرونده زير بغل داشته باشيد : |
س....مثل....
س....مثل.... :65: بيا بشينيم همه کلمه هايی که با س شروع می شه باهم دوره کنيم: ;) س....مثل.....سرما س....مثل.....سکوت س....مثل.....سنگ س....مثل.....سياهی س....مثل.....سخت س....مثل..... ....اصلا چرا همه چيزای غمگين؟؟؟!!!!....بيا به چيزای شاد فکر کنيم: :) س....مثل.....سار س....مثل.....سيب س....مثل.....سبز س....مثل.....سرو س....مثل..... ....حالا بيا يه ذره شوخ باشيم.....به چيزای بامزه فکر کن: :d س....مثل.....سوسيس س....مثل.....سوسک س....مثل.....ساس س....مثل.....سبزی پلو س....مثل.....ساردين س....مثل.....سيرابی س....مثل..... س...مثل.....سفر........ و من تکرار ميکنم: س....مثل.... سنگ! نه بيشتر فکر کن ! آهان يادم اومد!!!! س ... مثل ...ساقي س... مثل ... سرابي :d:p{جشن پتو} {پپوله} |
پ ....مثل ... ;) پ ....مثل ... پرنده پ ... مثل ... پرستو پ ... مثل ... پيچک پ ... مثل ... حالا ترکيبي هم بگيم ...:p پ ... مثل .... پفک نمکي پ ... مثل ... پلو عدس پ ... مثل ... پيک نيک پ ... مثل ... شعر مثل موزيک مثل فيلم پ ... مثل پي سي :21: مثل ... پي سي سيتي :d پر شعر پر ترانه پر خنده پ ... مثل ... پر گل :53: گل سنبل گل مينا گل رز رزيتا گل شيدا گل دلتنگ گل کيانا گل نيلوفر گل شادي پ ... مثل .... پرواز {پپوله} مثل پر پرنده مثل پرواز پرنده مثل « پر پرواز » مثل « پر دوست » مثل سهراب که خواند من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم « پر دوست » پر خنده ، پر شعر ; پر خاطره « پر ... تو » :53: پر ... پرهاي صداقت آبي پ .... مثل پر دوست مثل .... پشت پي سي شهريست ... دو قدم مانده به « پاتوق خانه » .... :d پاي آن خانه کمي ميشيني ..... پر دوست .... :53: پ .... مثل ... پي سي پر من ...... پر تو ..... :):53::d {جشن پتو}:d{پپوله} |
دفترچه ی خاطرات یه آدم محافظه کار سبزواری:
از زرده ميدان تا زردوارشاگرد راننده اتوبوس مرتب داد مي زد : زردوار ، زردوار ... بدو حركت كرديم ... زردوار جا نمونيزردعلي نفس زنان خودش را به اتوبوس رساند ، نوجواني زرده رو كه هنوز پشت لبش زرد نشده بود ، يك كيسه گوجه زرد را به زور با خود حمل مي كرد، بعد از اين كه كيسه ي گوجه زرد را در صندوق بغل اتوبوس گذاشت نفسي كشيد و سوار شدحق داشت نفس نفس بزند ، طفلكي از زرده ميدان تا ترمينال با آن بار سنگين گوجه زرد پياده آمده بودزردعلي چند ماهي ميشد كه از زردوار آمده بود تهران براي كار ، او در يك مغازه ي زردي فروشي شاگرد شده بود ، تمام روز با ميوه جات و زرديجات سر و كار داشت و گاهي به سفارش مشتري زردي هم پاك مي كرد، آخر وقت ها هم فلفل زرد هاي درشت را به سفارش كبابي محل جدا مي كرد. حالا در موسم زرد بهار با اشتياق فراوان قصد برگشت به روستاي سرزردشان را داشت. دلش براي خوردن زردي پلو كنار خانواده پر مي زد، فكر مي كرد امسال حتما خواهرش دوباره براي باز شدن بختش تمام وقت زرده گره زده است، در اين بهار كاملا زرد با آن زرده زاران بكر و دست نخورده ، دويدن روي تپه هاي سرزرد ، غلطيدن روي زرده ها ديوانه اش كرده بودهنوز شاگرد راننده فرياد مي كرد: زردوار بدو كه حركت كرديم زردوار بدو ........ راننده اتوبوس داشت براي همكارش تعريف مي كرد كه چطور مامور راهنمايي رانندگي بر سر عبور از چراغ زرد كه زرد نبود بلكه زرد بود او را متوقف و طلب رشوه كرده بودزردعلي بيقرار حركت كردن اتوبوس بود ، از سر بي حوصلگي تزئينات جلوي اتوبوس را از نظر مي گذراند، خرمهره هاي آويزان از آينه - دسته گلها و زرده هاي روي داشبورد پرچم زرد و سفيد و قرمز ايران - شعري كه قاب شده به ستون وسط چسبيده بود (من چه زردم امروز) وكنار زردعلي سيدي با شال و كلاه زرد نشسته بود، بيتابي او را كه ديد با لهجه ي زردواري گفت : چيه فرزندم؟ دلت شاد و سرت زرد باد ، چرا اينقدر نگراني؟ زردعلي با ناراحتي جواب داد : اينجوري كه معلومه نصف شب مي رسيم زردوار، سيد كلاه زردش را روي سر جابجا كرد و ادامه داد : بالاخره مي رسيم حالا يك كم دير بشه چه اشكالي داره؟ بعد يك مشت چاغاله ي زرد ريخت تو مشت زردعلي و گفت: برگ زرديست تحفه ي درويش . تقريبا همه به تاخير در حركت اتوبوس اعتراض داشتند جز دختري با چشمان زرد كه در صندلي سمت چپ زردعلي نشسته بود، و سرگرم خواندن روزنامه ي كلمه زرد بود . در همين بين بود كه ناگهان يكي از نيروهاي ضد شورش جلو اتوبوس زرد شد و با تحكم گفت : اين اتوبوس توقيفه، راننده با دستپاچگي پاسخ داد : چرا ؟ ما كه خلافي ... ، ولي قبل از آنكه جمله ي راننده تمام شود با باتوم محكم كوبيد روي شيشه و نعره زد: مرتيكه حالا ديگه اتوبوس زرد تو جاده راه ميندازي؟مسافرها از ترس يكي يكي پياده مي شدند، راننده قصد اعتراض به مامور را داشت كه پيرمردي او را نصيحت كرد : زبان سرخ سر زرد مي دهد بر باد ... زردعلي هاج و واج مانده بوددختر چشم زرد آرام زمزمه مي كرد: دستهايم را در باغچه مي كارم ... زرد خواهد شد ...مي دانم، مي دانم |
نقل قول:
اصلن ما دلمون ميخواد چت کنيم اينجا دهه هههههههههههه اينجا قلمرو ساقي و آزاد بحث چت خنده شوخي تشکر کل کل آزاد نفسسسسسسسسسسسس کش |
ممنون روناک جان زيبا بود اگه گفتي چند تا « ز » توش بود :d:53:;) |
نقل قول:
مطمئنی خودتون هستبن خانم ساقی؟ بیشتر شبیه زرد علی شدین!! |
آرایشگر و اداي نذر
در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی میكرد كه سالها بچهدار نمیشد. او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهای روبروشد؟ فكركنید. . . . . . . . . . . چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر میزدند كه پس این مردك چرا مغازهاش را باز نمیكند ! |
شما در ردیف کدام خوشه قرار دارید ......!!!!!! ( داستان طنز )
{شیت شدن}{جشن پتو
مرفهین جامعه مقدمه : بنده کارمند بازنشسته یک سازمان دولتی هستم ، ماهی 450 هزارتومان حقوق بازنشستگی می گیرم ، با دوتا پسر بزرگ بیکار، با یک دختر ویک نوه سیزده ساله ، جمعا شش نفر. از دهم هر برج باد هوا تا اول برج بعد که حقوقکی برسد تا نانی سق بزنیم . یکی از دوستانم که ماشاالله دوتا کارگاه و کارخانه دارد و وضع مالیش خدا را شکر بسیارخوب و شایدم در حد عالی باشد، زنگ زد وپرسید : - ببینم ، شما جزو خوشه چندم هستید ؟ - خوشه ؟ ...... خوشه چیه ؟ - مگه خبر نداری ؟.... از نظر وضعیت مالی ، همه رو طبقه بندی کردن ، شماره کارت ملیتو به شماره 300000 پیامک بزن ، تا بهت بگن جزو خوشه چند هستی . - آخه چطوری طبقه بندی کردن ؟ بر چه اساسی ؟ - از روی همون فرمهایی که برای دریافت یارانه پر کرده بودیم . - آهان...... حتما شما جزو خوشه 100 هستی . - ( خندید ) نه بابا ، سه خوشه بیشتر نیست ، من جزوه خوشه سوم هستم، یعنی جزو مرفهین جامعه . - خوش به حالت ، حتما من جزوه خوشه منهای یک هستم . - حالا تو زنگ بزن تا بفهمی . وقتی عیال موضوع را فهمید آهی کشید و گفت : - - فقط مونده بود آبرومون بره ، تا حالا با سیلی صورتمونو سرخ نگه داشتیم ، حالا همه می فهمند که ما جزو بیچارگان و ندارهاهستیم . - حالا تو فکر میکنی ما جزو کدوم خوشه قرار می گیریم ؟ - من چه میدونم ، جزو بی پولها و ندارها - به برادرم که در کرج کاسب است و مغازه ای و منزلی ویلایی دارد، تلفن زدم ، برادرم جزو خوشه دو بود . - البته وضعیت مالی برادرم کجا و وضعیت بنده کجا ، خدا بیشتر بهشان بدهد . - عیال گفت : - - یه موقع زنگ نزنی ها ...........آبرومون میره از شما چه پنهان ، مخفیانه نزد یکی از دوستانم رفتم و با تلفن همراهش پیامکی یواشکی به 300000 زدم ، جوابی که برایم آمد باورکردنی نبود، نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاورم ، شاید هم درآورده ام ، چون یک برآمدگی روی سرم احساس میکنم . بله درست حدس زدید ، خانواده ما در ردیف مرفهین جامعه قرار گرفته است ، یعنی خوشه سه هستیم ....!!!! بابا ما جزو افراد مرفه جامعه بودیم و خودمون خبر نداشتیم . برای دادن این مژده به عیال مایوسم ، با عجله خودمو به منزل رسوندم و از همون جلوی در فریاد زدم : - عیال مژده ، عیال مژده..... ما هم خوشه سه هستیم ، یعنی ما هم جزو مرفهین جامعه هستیم . - عیال در حالیکه با عجله جلو می آمد گفت : - هیسسسس...... چرا داد میزنی ؟ ........ بچه ها تازه خوابیدن ، یه موقع بیدار میشن شام میخوان ، هیچی نداریم ........ خوب گفتی وضعیت ما چیه ؟ - بغض گلویم را گرفت ، به آرامی گفتم : - سه - عیال گفت : - چشم بسته غیب گفتی ، همه میدونند که وضعیت ما سه..... EVAZI |
کابوس قبضهای پرداخت نشده ( داستان طنز )
کابوس قبضهای پرداخت نشده
در این ماه ، برای اولین بار بود که بدلیل نداشتن فرصت ( بجای کلمه فرصت ، کلمه پول را جایگزین کنید ) نتوانسته بودم قبضهای آب ، برق ، تلفن ،گاز ، تلفنهای همراهه خودم وعیال و دوتا کاکل بسرم ، و قبضهای نوسازی شهرداری ، پسماندشهری ، وقبضهای قسط بندی شده فاضلاب ووو دیگه روم نمیشه ، بپردازم . خوب چیه فرصت نداشتم دیگه ( تازه جزوه خوشه 3 هم هستم مثلا ) . به همین خاطربرای اینکه تا فرصتی بدست بیاورم ( جایگزین فرصت را که فراموش نکردید ؟ ) قبضهای پرداخت نشده را با میخ کنار میز کامپیوترم به دیوار نصب کردم . http://dc207.4shared.com/img/2085976...3_.jpg?sizeM=7 نصب قبضها به دیوار همانا و شروع کابوس همان . در خواب و بیداری کابوس می دیدم ، از همه طرف به من حمله می کردند و انگار می خواستند مرا بخورند . هروقت پشت میزم می نشستم وکامپیوتررا روشن می کردم ، به جای کامپیوتر قبضهای روی دیواربه حرکات موزون می پرداختند و جلوی چشمانم بال بال می زدند . چاره ای نبود ، باید کاری می کردم ، خودم را به هردرو دیواری که بگید زدم تا فرصتی پیدا کنم (فرصت..!!) ولی پیدا نشد که نشد ، دوستان می گفتند این روزها بانکها هم باکمبود فرصت مواجه شده اند چه برسه به ما خوشه سومی ها.....! تا اینکه عیال محبت کرد و به اتاق من آمد ، با ( زل ذالی ) بهش گفت» : - عیال جان فرصت داری به من بدی ؟ نمیدانم چرا عیال عصبانی شد ، البته بعدا فهمیدم که یادش رفته ( فرصت ) را جایگزین کند ، شما که یادتون نرفته ؟ بهرحال وقتی فهمید چی می خوام گفت : - من پولم کجا بود ، همه رو خرج کردم ، از وقتی اکبرآقا بقال شنیده ما جزوه خوشه سوم هستیم ، اجناسشوسه لا پهنا باهامون حساب می کنه . - خوب جزوه مرفهین جامعه شدن این امتیازهارو هم داره دیگه - حالا می گی چکار کنم ؟ - گفتم فرصت داری بهم بدی که ندادی ، قبضهارو نگاه کن - متاسفم ، کاری از دست من بر نمیاد . - اگر بر نمیاد در که میاد - یعنی چی ؟ بازم باید چیزی رو جایگزین کنم ؟ - نه بابامنظورم النگوها ................ عیال دیگر باقی حرفهایم را نشنید ، با عصبانیت از اتاق خارج شد و چنان در را محکم بست که کامپیوترم سه بار اتوماتیک Restart کردومجددا روشن شد . روز به روز کابوس قبضهای پرداخت نشده بیشتر رنجم می داد ، این موضوع ادامه داشت و فرصت به دست نیامد که نیامد. تا اینکه یکروز دیدم قبضها همگی از دیوار جدا شده ودر آسمان شروع به رقص و در آوردن حرکات موزون کردن ، از ترس و وحشت می خواستم فریاد بکشم ولی هر کاری کردم صدام در نمی آمد ، قبضها هم دست بیکی کرده بسویم حمله کردند تا مرا بخورند ، ولی من زرنگی کرده قبل از اینکه آنها مرا بخورند ، من آنها را خوردم ، ناگهان از خواب پریدم ، از خوردن قبضها خوشحال شدم ، ولی وقتی یادم افتاد که بین قبضها قبض فاضلاب و پسماند شهری هم بوده ، رویتان گلاب .......... ببخشید . EVAZI |
امروز پیامی زندگی سازبه جای طنز
http://dc201.4shared.com/img/2097167...546778&sizeM=7
پیچ هیچ جاده ای آخرجاده نیست ........ بشرطی که توهم بپیچی .. ! |
قابل توجه همه سیگاریهای محترم ....!!!!
{داش مشتی}
http://dc189.4shared.com/img/2065141...AR.jpg?sizeM=7 به مراحل لحظه به لحظه کشیدن سیگارتوجه کنید ....! |
گذشت زمان در چهره انسانها .....!!!!!
http://http://dc189.4shared.com/img/...918357&sizeM=7
http://dc201.4shared.com/img/2098078...565771&sizeM=7 http://dc191.4shared.com/img/2098079...ee.jpg?sizeM=7 http://dc181.4shared.com/img/2098082...ee.jpg?sizeM=7 http://dc207.4shared.com/img/2098085...ee.jpg?sizeM=7 عکسهای پنج نفر در بچگی و بزرگسالی |
EVAZI جان جاي اين لينکها اينجا نيست عزيز |
نقل قول:
به جون ساقي زرد از صورتي بهتره ;) ديدي خودتم از پ خ استفاده نکردي {قاط}:d:d |
پلیس در کشورهای مختلف دنیا
پلیس در نقاط مختلف دنیا امریکا: شما خلاف می کنید..پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش می کند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش می شود. پلیس رسوا می شود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی می کند.پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت می دهد.شما نیز به خاطر جرمی که مرتکب شده اید مجازات می شوید. ایتالیا: شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید.. شما آزاد می شوید! فرانسه:شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است. انگلیس:شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند. آلمان:شما خلاف می کنید و سگ های پلیس ردتان را پیدا می کنند و شما را دستگیر می کنند. سوئیس: شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست. عراق:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید. چین:شما خلاف می کنید.شما اعدام می شوید! امارات:شما حال و حوصله خلاف ندارید و به جایش با همراهی پلیس ،از کشور های همجوار دختر وارد می کنید! هندوستان:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند و شما عاشق دختر رییس پلیس می شوید و توسط اون دختر از زندان فرار می کنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت می چرخید و روسری دورگردن معشوقه تان می پیچید و هی دستش را می گیرید و می کشید و ول میکنید به دوردست ها فرار می کنید. هلند: از آنجا که همه کار های خلاف در این کشور خلاف محسوب نمی شوند بنابراین شما خواهر و مادر تان را هم که به یکدیگر پیوند بزنید باز هم خلاف محسوب نمی شود و پلیس دستگیرتان نمی کند! روسیه:شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید. یک کشور آسیایی که اسمشو نمیاریم: شما خلافی نمی کنید اما پلیس شما را دستگیر می کند.شما ناپدید می شوید.یک هفته می گذرد و خبری از شما نمیشود.دو هفته میگذرد و کسی خبری از شما ندارد.پلیس دستگیری شما را تکذیب می کند.اداره قضاوت نسبت به وجود شما ابراز بی اطلاعی می کند.بیمارستان ها و زندان ها و پزشکی قانونی هم از شما خبری ندارند.در پایان هفته سوم یک سایت محارب و معاند و فتنه گر و برانداز و اغتشاش گر و حرمت شکن مکان دقیق دستگیری ، همراه با فیلم ضرب و شتم تان را پخش می کند. پلیس از طریق 222 کانال خبری و سیاسی این اتفاق را تکذیب می کند و فیلمبردار این صحنه را تحت تعقیب قرار می دهد! شما هم بالاخره یه بلایی سرتان می آید. نگران نباشید |
گربه و خاخام!!!!!
زن یه خاخام مشغول پر کندن چند مرغ بود.. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد.. زن فریاد زد: آقا، گربه مرغ را برد. خاخام از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: تورات را بیاور! گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد.. گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟ گربه گفت: مگر نشنیدید گفت تورات را بیاور؟ گربه ها گفتند تورات کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟ گربه گفت اشتباه شما همین جاست خاخام می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد! -- |
چگونه میتوان با اینترنت میلیونر شد ...؟
http://banki.ir/images/stories/News/large/moneyyy.jpg
جدیدترین راه میلیونرشدن عزیز من چرا بیکار نشستی ، مگرکامپیوترنداری ، مگربه اینترنت وصل نیستی ؟ آیا شما میدانید با اینترنت میتوانید میلیونر شوید ؟ اگرشما مثل بچه آدم گام به گام راهکارهای مارا انجام دهید ، هرماه بیش از یک میلیون تومان به حساب بانکی شما واریز می شود . لازم نیست حتما در کامپیوتر حرفه ای باشید . لازم نیست در روز بیش از چند ساعت با کامپیوترکار کنید . فقط باچند تا کلیک کردن میلیونرشوید . مطالب بالا را در یک آگهی اینترنتی خواندم ، چندروزی فکرم را مشغول کرد ، آ یا واقعا امکان داره که با اینترنت کسب درآمد کرد ؟ درآگهی آمده بود : بله که امکان داره ، درحال حاضر هزاران نفربا انجام راهکارهای ما میلیونرشده ودارند حالشو می برند . آخه من از کجا اطمینان حاصل کنم که این موضوع حقیقت داره ؟ ما مانند بعضی ها دروغ نمیگوییم ، ما این روش را با کسب چندین سال کارو زحمت وتجربه بدست آورده ایم . خوب حالا چطوری میشه از راهکارهای شما استفاده کرد ؟ خیلی راحت ، فقط کافیه شما 50 هزار تومان به این حساب واریز کنید وبه ما اطلاع دهید تا CD آموزشی برای شما ارسال شود . ما هم پس از کلی وسوسه و تاییدیه کتبی از عیال گرفتن 50 هزارتومان ناقابل را واریز ، اطلاع داده وبعداز یک هفته CD آموزشی را دریافت کردیم . البته حالا شرح اینکه در CD آموزشی چی دیدیم و گامهای پیشنهادی و آزمایش شده چی بود بماند....!!!! اماآن چیزی را که بنده با دیدن این CD دریافتم را بطور خلاصه برای شما عزیزان طالب میلیونر شدن می نویسم تا شما هم مانند خیلی ها از اینترنت کسب درآمدکرده و به آرزویتان برسید . 1- گام اول : برای رسیدن به موفقیت ابتدا باید حرکت کرد ، ( پس از پشت کامپیوتر بلند شده وبه خیابان بروید ). 2- گام دوم : از یک فروشگاه 100 عدد CD خام به قیمت دانه ای 100 تومان بخرید . 3- گام سوم : درمنزل با روزی چند ساعت کار وچندتا کلیک کردن از روی CD آموزشی 100 تا کپی رایت تهیه کنید 4- گام چهارم : برای CD های خود نام جدیدی انتخاب کنید . 5- گام پنجم : در چند تا سایت گمنام و نامشخص آگهی بدهید . 6- بجای گام ، کام آخر : وقتی شما CD های 100 تومانی را 40 الی 50 هزار تومان بفروشید ، صد در صد میلیونر خواهید شد ، شک نکنید ، واگر باور ندارید ، لطفا 50 هزار تومان به حساب بنده واریز نمایید تا یکی از این کپی رایت ها را برایتان ارسال کنم . بهر حال بنده که میلیونرشدم ، حالا شما خود دانید . http://banki.ir/blogs/shahab/files/2...ne-banking.jpg منبع : وبلاک طنزنویس قدیمی |
پسرها
پیرایش گلها اصطلاح و شستشوی سر ساعت کار:9 الی 13 ظهر و 16 الی 21 شب آدرس :.................................................... دخترها در آریشگاه گلها صد سال جوانتر شوید و سن خود را با دخترتان یکی کنید. ارائه کلیه خدمات زیبایی... آرایش صورت با مواد کاملا آمریکایی آرایش سه بعدی، چهاربعدی،شش بعدی (جدید) آرایش اروپایی ،خلیجی ،مصری ،افغانی و ... رنگ مو ،مش یخی، دریایی ،آبکی ،سنگی ،رنگین کمانی ،فضایی و ... شینیون به سبک بلغارستانی با مدیریت خانوم اسدی از بلغارستان پاکسازی صورت ،روتوش ،صافکاری با مواد کاملا طبیعی برطرف کردن هرگونه کک مک، جوش، جای جوش، سایه جوش و... فوق تخصص سایه های دو جداره ،نسوز ،محوه چشم ،لب ،بینی و ... سایه های خطی ،مینیاتوری ،خرچنگی ،ابر و باد،ماه و خورشید و ... تخصص دوخت مو ،هیرا اکتنشن،بافت مو با مهره و کاغذ و مداد طراحی روی ناخن ،چشم ،لب،گوش،حلق ،بینی و ... (قابل توجه خانوم های محترم به علت پرشدن صفحه آگهی لطفا برای اطلاع کامل از خدمات آریشگری حضورا به ما مراجع کنید) تلفن : ...................... موبایل : ............................ خط دوم : ................. خط دوم : ......................... آدرس : ............................................... با مدیریت خانوم سنایی فوق تخصص زیبایی از امریکا و المان و هندوستان و تاجیکستان و .... خداوکیلی اگه دروغ گفتم بگین دروغ گفتیییییییی |
داستانی زیبا ورود بی جنبه ها ممنوع!
:53:یک روزی بود که ماموران اداره پست داشتند نامه ها را بازرسی می کردند.یک از ماموران نامه دید که رویش نوشته نامه ای به خدا اون مامور هم فضولی کرد وآن را باز کرد و نوشته بود: خدایا من تازه حقوق 100 دلاری ام را گرفته بود ولی الان یک دزد کیفم را زد و امروز مهمان دارم ولی پولی ندارم که برای ان ها شام درست کنم.مامور این نامه رو به بقیه همکارانش نشان داد و همه 3 دلار روی هم گذاشتند و این پول 94 دلار شدکه ماموران اداره پست ان پول را به پیرزن دادند و پیرزن خوشحال شد و برای مهمان های خود شام داده.روز بعد نامه رسد که همان نامه بود به نام : نامه به خدا دوباره مامور ان را باز کرد و نوشته بود که از اداره پست تشکر کرده بود ولی نوشته بود اداره پست 6 دلار ان را برداشته بودند:53:
نویسنده: رابرتو کریس مترجم: علی جانی فر :53:نکته مهم: پیرزن فکر کرده بود اداره پست 6 دلار ان را برداشته است ولی این طور نبود{پپوله} |
.::نمایش طنز ::.
نمایش طنز : کارشناس ارشد
http://www.topiranian.com/shariatmadari/5.JPG جوان تحصیل کرده ودرجویای کار، طبق هماهنگی پدرش با آقای محمودی که دریک شرکت بزرگ کارمند قدیمی است ، میرود . ( آنهم با هزار امید و آرزو ) جوان : سلام آقای محمودی محمودی : به به سلام منوچهر جان ، بیا بشین عزیزم ، بیا بشین که خوب موقعی اومدی . جوان : جدا ؟ محمودی : آره ، امروز جناب مدیر سرحاله ، قضییه شمارو بهشون گفتم ، فرمودند هروقت اومد خبر بده . جوان : به زحمتتون انداختم آقای محمودی باید منو ببخشید . محمودی : این حرفا چیه منوچهر جان ، چه زحمتی ، تو با داشتن دوتا لیسانس و مدارک کارشناسی و مدیریت که نباید بیکارباشی . جوان : خیلی ازلطفت ممنونم .......باورکن آقای محمودی این روزا دیگه دارم دیوونه میشم . محمودی : ای بابا ، شما دیگه چرا منوچهر خان ، شما که ماشاالله آدم تحصیل کرده و روشنفکری هستی ، تو هر اداره و سازمانی که بری ، کمترین پستی که بهت بدن ، مدیریت و ریاسته . جوان : نه آقای محمودی متاسفانه ازاین خبرا نیست ......( آه ) ای کاش بجای این همه سال درس خوندن وتحصیل کردن ، میرفتم سراغ کاری و شغل آزادی رو برای خودم انتخاب می کردم تا برای گذران یک زندگی ساده اینطور لنگ پول نباشم . محمودی : شانس بیاری جناب مدیر یه پست مناسبی رو بهت بده تا از این بیکاری و بی سرو سامانی نجات پیدا کنی . جوان : خدا کنه ......ا.......ببینم آقای محمودی .....جناب مدیر اختیار همچین کاری رو داره ؟ محمودی : بابا دست خوش منوچهر خان ، جناب مدیر مارو دست کم گرفتی ، ایشون سی تا پست و سمت و مقام داره ، کوچیک کوچیکش مدیریت این شرکته ........ چی خیال کردی ؟ ریاست هیئت مدیره « ارزن پاک کنی » به عهده ایشونه ، ازاون طرفم ، جزو هیئت رئیسه اداره « لفت ولیسه » .... تازه مشاور سازمان پشم و شیشه و سنگه ...... از اینطرفم قائم مقام اداره « سنگ قلابه » ....خلاصه سی تا عنوان و سمت و مقام دیگه که الان حضورذهن ندارم . جوان : عجب ...!!!! ( بالاخره جوان آرزو بدل نزد جناب مدیر شرفیاب میشوند ، البته جناب مدیر کمی گویش محلی دارند ) ***************************************** مدیر : خوب اسمتونو بفرمایید جوان : منوچهر پرندوش مدیر : ( درحال یادداشت کردن ) منوچهر پرنده فروش ؟ جوان : پرندوش قربان مدیر : پرندوش .............. تحصیلات http://nadinweblog.files.wordpress.com/2009/02/boss.jpg جوان : لیسانس در رشته تعاون و مدیریت و کارشناسی ارشد پژوهشی مدیر : عجب ! .... آفرین آفرین ، بسیار عالیه ... شما جوانان تحصیل کرده و متخصص چشم و چراغ مائید ... در واقع شما وامثال شما جوانان برومند و تحصیل کرده می بایست جای مارو بگیرید و چرخهای توسعه جامعه رو به گردش در بیارید . جوان : اختیار دارید جناب مدیر ، حالا کو تا ما تجربیات و کاردانی شمارو پیدا کنیم . مدیر : خب جانم ، بنده در خدمتم ، بفرمایید چکاری میتونم براتون انجام بدم ؟ جوان : ها؟.....ا...... می بخشید جناب مدیر بنده فکر کردم آقای محمودی خدمتتون عرض کردن . مدیر : بله یه چیزائی گفتن جوان : در واقع بنده این روزها بیکارم وجویای یک شغل مناسب ..... البته نوع کارش برام اهمیتی نداره ، هرکاری باشه می پذیرم....... اگر عنایتی بفرمایید......... مدیر : ای کاش آقای پرندوش چیز دیگه ای درخواست می کردید...... چون در حال حاضر خود منم به نوعی بیکارم . جوان : شما ؟ ......ا..... می بخشید قربان تا اونجائی که بنده اطلاع دارم ، الحمدالله شما مسئولیت و پست و مقامهای زیادی رو بعهده دارید . مدیر : ای آقا کدوم پست و مقام ؟ هفت هشت ده تا مشاورت و قائم مقامی و مدیریت که کار نمیشه ...... توانائی ها مهمه آقا .. هنوز که هنوره بنده احساس می کنم بطور مطلوب از کارائی ها و توانائیهای بنده استفاده نشده . جوان : ( با طعنه ) بله .... همینطوره مدیر : وباید خدمتتون عرض کنم که ( تلفن زنگ می زند ) ببخشید ( با تلفن ) بله ....... پشت خطن ؟ ....... وصل کنید وصل کنید ... ا... ( ازجا بلند میشود ) سلام عرض میکنم جناب مدیر عامل ، تعظیم عرض میکنم ، شنیدم حضرتعالی کسالت مختصری داشتید ، بلا دوره قربان .... البته میخواستم حضورا برای عرض ادب و عیادت خدمتتون شرفیاب بشم . که اگر اجازه بفرمایید عصر همین امروز ........... بله .............. بله ...... اطاعت ..... اطاعت قربان ......... ا .... می بخشید در ضمن بنده عرضی داشتم .......ا ....... عرضم در مورد اون قولی بود که حضرتعالی به بنده داده بودید...... راجع به پست معاونت ..... بله بله ....... بله ؟ .......... حکمشو زدید ؟ ....... جدا ؟ ..... بنده نوازی فرمودید قربان .......... بی نهایت متشکرم ........... خدا حافظ قربان ، خدا حافظ . ( گوشی را گذاشته ازخوشحالی اگر تنها بود یک حرکات موزون کمری هم میامد ، ولی فوری متوجه جوان میشود ) مدیر : آه ببخشید ....... خب داشتم خدمتتون چی عرض میکردم ؟ جوان : درمورد شغلی برای بنده مدیر : آهان بله بله ................ بله می خواستم خدمتتون عرض کنم که متاسفانه درحال حاضر ما کار و یا شغلی نداریم که به شما بدیم جوان : ندارید ! ؟ مدیر : چیه آقای پرندوش تعجب کردید ؟ جوان : نه.... نخیر جناب مدیر ، اتفاقا اگر می فرمودید پست و مقام خالی سراغ دارید بنده تعجب میکردم . مدیر : منظورتون چیه ؟ جوان : هیچی قربان بی منظور عرض کردم ( بلند می شود ) با اجازه . :rolleyes: طنزنویس قدیمی |
عبید زاکانی هنگام زندگانی خویش مخفیانه فرزندان خود را یکی یکی گفت که من گنجی در فلان نقطه مخفی ساخته ام و آن را تنها برای تو گذاشته ام اما برادران تو خبر ندارند. بنابراین هریکی از فرزندانش احترام پدر را به امید گنج مراعات کرده مساعدت می نمودند.
چون زاکانی مرد، هر یکی از فرزندانش می خواستند پنهانی گنج را بربایند ولی ممکن نمی شد چه محل منظور پیوسته مورد نظر همه ایشان بود. بالاخره مطلب کشف شد که راز گنج به همه آنان گفته شده است. قرار گذاشتند که متّحداً گنج را بردارند و میان خود تقسیم کنند چون محل گنــج را کندنـــد. جعبه ای به دست آمد و در جعبه را گشودند توی آن کاغذی بود و در آن کاغذ این بیت نوشته شده بود. خدای داند و من دانم و تو هم دانی که یک فلوس ندارد عبید زاکانی |
مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت.
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم» «مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم» «اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد» «خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی» «اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟» «چی می خوای بپرسی پسرم؟» «به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟ |
طنز گیبودوس..... در باره ملت کرد
«گیبودوس» یک منتقد و طنز نویس معروف فرانسوی است که معمولا در مورد همه ملتها می نویسد و نوشته هایش دارای اعتباری خاص و پر طرفدار است. طنزهایش معمولا عمیق هستند و هیچ وقت طنزهایش حرمت شکنی و توهین به ملتی را بر ندارد. در مورد ملت کرد نیز طنزی نوشته بود که خواندن آن خالی از لطف نیست. او می گوید: |
داستان طنز « ایلیا آمد »
ایلیا آمد ....! «ایلیا آمد» متن پیامکی بود که باجناق بنده ( بخوانید ژیان ) برای تمام فک وفامیل ارسال کرده بود الی بنده ! حالا چرا بماند . ( ما دردنیا فقط یک باجناق داریم که اونم میونه اش با ما زیاد خوب نیست ، البته دل بدل راه داره ) . بله، خبر پدر بزرگ شدن باجناق بنده ، خبرروز خانواده شد . http://www1.istockphoto.com/file_thu..._with_cane.jpg عیال که در پوستش نمی گنجید ، با افتخار می گفت : - الهی فداش بشم ، دختر خواهرم پسر زایید ه ، اسمشم گذاشتن « ایلیا » . تااینجای قضیه زیاد به بنده مربوط نمی شد ، ربط قضیه به بنده از جایی آغاز شد که ، پشت میز کارم در اداره مشغول انجام کار یک ارباب رجوع بودم عیال تلفن زد : - امروز زودتر بیا خونه . - برای چی ؟ باید اضافه کاری واستم . - امروز و از اضافه کاری بی خیال شو ، با آقا نادر و مریم قرار گذاشتیم عصری بریم دیدن « ایلیا » . - حالا چرا امروز ؟ خوب جمعه برین . - برین ؟ . . . . . مگه تو نمیای ؟ - خانم شما که میدونی ، من با باجناقم . . . . . . . همچین . . . . - این حرفارو بذار کنار ، باجناقت پدر بزرگ شده ، همین الانم یه تلفن بهش بزن تبریک بگو . - چشم ، دیگه فرمایشی ندارین ؟ - چی ؟ - گفتم باشه ، . . . . . . شایدم بهش SMS بزنم . - حالا - ولی امشب از اومدن معذورم . - وا . . . . . . . خواهرت با شوهرخواهرتم مخوان بیان ، اونوقت تو نیای ؟ - حالا ببینم چی میشه . - هیچی نمیشه ، باید بیای . - حالا * * * * * * * * * * * تا عصری هرچی فکر کردم چکار کنم ، عقلم به جایی قد نداد . بالاخره عصری با یک سبد پراز گل رز به خونه رفتم . دخترم با دیدن سبد گل بی اختیار فریاد زد : مامان اینجارو ببین ، بابا برای دیدن ایلیا چه سبد گل خفنی گرفته . http://mansori.persiangig.com/IMAGE/...MRI%20(18).jpg پسرمم ادامه داد : - بابا پس شمام میاین ؟ - نه پسرم ، من خسته ام ، این سبد گل رو از طرف من ببرین تبریک بگین . پسرم متن نوشته ای که روی زرورق گلها زده بودم ، باصدای بلند خوند . - مامان اینجارو ، بابا نوشته « باجناق عزیزم ، ورود شما رو به دنیای پدر بزرگان تبریک می گویم » عیال لباس رسمی پوشیده آمد ، ووقتی سبد گل را دید گفت : - اوه . . . . . . . . کی میره این همه راهو ، چقدر پولش شد ؟ - چیکار داری - حالا چرا گل گرفتی ، یه جعبه شیرینی می گرفتی . - اگر شیرینی گرفته بودم ، میگفتی چرا گل نگرفتی . - حالا بهتر ، منم یه پتوی دونفره گرفتم . - برای ایلیا یا پدربزرگ و مادر بزرگش ؟ - حالا - چرا امروز هی گیر دادی به حالا حالا. . . ؟ - پس تو نمیای ؟ - با عرض معذرت - باشه پس ما با آقا نادر اینا میریم. * * * * * * * * * * * * * * * * * بسلامتی همشون رفتن ، منم با خیال راحت نشستم یه دل سبر سریال « ویکتوریا » و « خواهر دو به هم زن من » رو تماشا کردم تا اینکه برگشتن ، پسرم : بابا ایول ، درست در دقیقه 90 گل کاشتی . دخترم : اونم چه گلی ، همه رو ترکوند . پسرم : هیچوقت فکر نمی کردم بابام از این کارا بکنه دخترم : بابا کاری کردی کارستون ، آقا یوسف از خجالت سرخ شد عین لبو . عیال با طعنه گفت : - به ما که میرسی پول نداری ، ولی واسه پاچه خواری خوب پول میدی . گفتم : بابا یه سبد گل دیگه این حرفارو نداره دخترم : آره ، ولی لای گلها نفس همه رو برید . - لای گلها ؟ مگه چی بود ؟ پسرم : همون پاکتی که توش یه تراول 100 هزار تومنی بود دیگه . عیال : حالا چرا تراول رو لای گلها گذاشته بودی ؟ با حیرت پرسیدم : - چی میگین ؟ یه تراول لای گلها بود ؟ دخترم : مگه خودتون نذاشته بودین ؟ دیگه چیزی نشنیدم ، اتاق دور سرم شروع کرد به چرخیدن ، دو دستی محکم کوبیدم تو سرم ، وبرای ساعاتی از حال رفتم . هنوز اونا نمیدونن موضوع چیه ، ولی به شما میگم ، اون سبد گل رو یکی از ارباب رجوع ها که کارشو انجام داده بودم ، بعنوان قدردانی برام آورده بود . . . . . . . ! ! ! {شیت شدن} Mevazi.blogfa.com |
پرو بازي!!
يه کلاغ و يه خرس سوار هواپيما بودن کلاغه سفارش چايي ميده چايي رو که ميارن يه کميشو ميخوره باقيشو مي پاشه به مهموندار
مهموندار ميگه چرا اين کارو کردي؟کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي! چند دقيقه ميگذره باز کلاغه سفارش نوشيدني ميده باز يه کميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار مهموندار ميگه : چرا اين کارو کردي؟کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي ! بعد از چند دقيقه کلاغه چرتش ميگيره خرسه که اينو ميبينه به سرش ميزنه که اونم يه خورده تفريح کنه ... مهموندارو صدا ميکنه ميگه يه قهوه براش بيارن قهوه رو که ميارنيه کميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار مهموندار ميگه چرا اين کارو کردي؟خرسه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازياينو که ميگه يهو همه مهموندارا ميريزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپيما ميبرن که بندازنش بيرون خرسه که اينو ميبينه شروع به داد و فرياد ميکنه کلاغه که بيدار شده بوده بهش ميگه: آخه خرس گنده تو که بال نداري مگه مجبوري پررو بازي دربياري!!!!!!!! :24::21: |
علت ديوانگي!
پزشک قانوني به تيمارستان دولتي سرکشي ميکرد،مردي را ميان ديوانگان ديد که به نظر،خيلي باهوش مي آمد. او را پيش خواند و با کمال مهرباني پرسيد که: _شما را به چه علت به تيمارستان آورده اند؟ مرد در جواب گفت: _آقاي دکتر بنده زني گرفته ام که دختر هيجده ساله اي داشت.يک روز پدرم از اين دختر خوشش آمد و او را گرفت! و از آنروز،زن من مادر زن پدر شوهرش شد.چندي بعد دختر زن بنده که زن پدرم بود،پسري زاييد.اين پسر،برادر من شده،زيرا پسر پدرم بود.اما در همان حال نوه زنم و از اين قرار نوه بنده هم مي شد.و من پدر بزرگ برادر ناتني خود شده بودم.چندي بعد زن بنده پسري هم زاييد! و از آن روز زن پدرم خواهر ناتني پسرم وضمنا مادر بزرگ او شد، در صورتي که پسرم برادر مادر بزرگ خود و ضمنا نوه او بود.از طرفي چون مادر فعلي من،يعني دختر زنم! خواهر پسرم مي شود،بنده ظاهرا خواهر زاده پسرم شده ام،ضمنا من پدر مادرم و پدر بزرگ خودم هستم، پسر پدرم نيز هم برادر و هم نوه من است. آقاي دکتر! اگر شما هم به چنين مصيبتي گرفتار مي شديد،قطعا کارتان به تيمارستان مي کشيد!! |
اين داستان شما رو از خنده منفجر ميكنه، ببينيد! ::
|
گور بابای چرچیل!
|
.:: ماجرایی که بر بنده گذشت ::.
ماجرای بنده و بادمجان ( داستان طنز )
رتبه شغلی بنده در اداره چندین سال است که روی چهار Stop کرده و Play نمیکند ، درواقع دوسالی میشود که درانتظار ارتقاء به رتبه پنج هستم ، چون از نظر حقوق ومزایا ، تغیرات زیادی در زندگیمان بوجود می آورد . ولی متاسفانه تا آقای مدیرکل تائید نفرمایند ، این امر انجام نمی گیرد . تابه حال چندین نامه سرگشاده و سرنگشاده برای جناب مدیر کل نوشته ام ، ولی انگاراین نامه هارا فقط من خوانده ام و عیال ، چون هیچ واکنشی ازطرف جناب مدیرکل دیده نشده است. دیگر نا امید شده بودم ، تا اینکه روزی در منزل خواهرم موضوع را با شوهرخواهرم آقا منصور در میان گذاشتم ،آقا منصورنام مدیر کل را پرسید گفتم، فلانی ، آقامنصورگفت : - نادر فلانی ؟ گفتم : آره اسمش نادره ، می شناسیش ؟ گفت : همون که صورتش اینطوریه هیکلش اونطوریه ؟ گفتم : آره آره خودشه . منصور زد زیر خنده وگفت : - ما بهش می گفتیم ناناز ، چهار سال تو جبهه باهم بودیم ، چه روزهایی رو با هم گذروندیم ، شنیده بودم تو یه اداره مدیر شده ، پس مدیرکل اداره شماست . قند تو دلم آب شد ، با خوشحالی گفتم : منصور جان اگرناناز و میشناسی ترو خدا یه کاری برای من بکن ، الان دوساله ترفیع من عقب افتاده . منصوربا اطمینان گفت : خیالت راحت باشه کارت ردیفه ، ما با هم خیلی رفیق و نداریم . دیگه تو پوست خودم نمی گنجیدم . دست وپام از خوشحالی به لرزه افتاده بود ( آّب در خانه و ما گرد جهان می گشتیم ) گفتم : - منصورجان ، پس یه لطفی درحق ما بکن ، یه نامه ای ، سفارشی ، چیزی بده من ببرم پیشش تا کارمو انجام بده . آقا منصور گفت : - نامه و سفارش نمی خواد ، فقط برو بهش بگومنصور گفت «بادمجون » . حیرت زده پرسیدم : - چی ؟ من برم به جناب مدیر کل بگم « بادمجون » . منصور خندید و گفت : - آره بابا ،ما با هم این حرفهارو نداریم ، تو جبهه انقدر سربه سرش می گذاشتیم که نگو . گفتم : - خوب شما با هم ندارید ، من روم نمیشه برم بهشون بگم « بادمجون » . http://37.cache-hardy.skyrock.net/37...87173931_1.jpg منصور با خنده گفت : - آخه ناناز از بادمجون بدش می اومد ، مام هی سر بسرش میگذاشتیم بهش میگفتیم « بادمجون » گفتم : - خوب پس یه بادمجون نامه براش بنویس . آقا منصورمصمم و جدی گفت : - نیازی به نامه نداره ، شماره مستقیمشو به من بده ، بعد خودت برو دفترش ، هروقت خواستی وارد اتاقش بشی یه پیامک به من بزن ، تا من یه تلفن بادمجونی بهش بکنم و کارت رو ردیف کنم . از خوشحالی پریدم سروصورت آقا منصور رو غرق بوسه کردم ( بی خیاله آنفولانزای خوکی و مرغی وگوسفندی ) . ** ** ** ** ** ** ** ** ** شماره تلفن مستقیم جناب مدیر کل رو به آقا منصور دادم و خودم بعد از گرفتن وقت در دفتر منشی مدیر کل به انتظار نشستم . ( از شما چه پنهان ، برای بیشترگرم کردن قضییه یه دونه بادمجون هم خریده درجیب بغلم گذاشتم شاید لازم بشه ) . خانم منشی فرمودند آماده باشید برای رفتن به دفترجناب مدیر کل . فوری یه پیامک به آقا منصور زدم. http://dc200.4shared.com/img/2203435...697479&sizeM=7 چند لحظه بعد وارد دفتر مجلل جناب مدیر کل شدم ، یک سلام و یک تعظیم جانانه نثارشان کردم ، تا آمدم سر صحبت را باز کنم ، تلفن جناب مدیر کل به صدا در آمد، فهمیدم که آقا منصور ه ، با خوشحالی رفتم کنار میز شان و در حالیکه آماده بیرون آوردن بادمجان از جیبم بودم ، منتظر ماندم تا آقا منصور سفارشات لازمه را انجام دهد . نمیدانم آقامنصور چی به جناب مدیر کل می گفت ، که جناب مدیر کل مدام می گفت : - نه ... نگو .....نه نه .....نگو نگو ..... فهمیدم قضییه بادمجان مطرح شده ، فرصت را مغتنم شمرده بادمجان را از جیب بیرون آورده وجلوی چشمان از حدقه در آمده جناب مدیرکل به حرکت و چرخاندن آن پرداختم . ( حالا نگو طرفی که با جناب مدیر کل حرف میزد ، آقا منصور نبود ، بلکه شخصی بود که داشت خبر فوت مادر جناب مدیرکل را بهشان میداد ، ومن بعدها فهمیدم ) جناب مدیر کل ناراحت و عصبانی گوشی را گذاشته و به من نگاه کرد و گفت : - بله آقا ...؟ من هم از همه جا بی خبر در حالیکه بادمجان را در هوا می چرخاندم ، با ریتم گفتم : بادمجان . . . . بادمجان . . . . بادم........ چشمتان روز بد نبیند ، بادمجان سوم را نگفته ، آنچنان بادمجانی زیر چشمم سبز شد که بعد از دوماه هنوز کبودی آن از بین نرفته ، وارتقاء رتبه نیز به مدت دوسال به تعویق افتاد .:eek: وحالا من مانده ام و آقا منصور . . . . . اگر دستم بهش برسه یک بادم . . . . ( ببخشید یک لحظه عصبانی شدم ) .:102: طنزنویس قدیمی |
"خب طنز یه مطلب خنده دار و در کل آموزنده"
خب شما با چه هدفی کار را شروع کردی و تا چه اندازه موفق بوده اید ؟چرا؟ |
انواع دماغ (بینی), طنز
انواع دماغ (بینی), طنز
تا حالا با خودتون فکر کردین چند نوع دماغ (بینی) داریم؟ http://iranian.fi/engine/data/emoticons/7.gif ۱. معروف ترین نوع به منقار طولی معروفه که بعد از مراجعه به متخصص های مهربان نوع دوست و ... تومان پول دادن و ۱۱ ساعت اتاق عمل و کلی سوهان زدن آخرش یه چیزی میشه گفت. http://iranian.fi/engine/data/emoticons/4.gif ۲. بینی پرانتزی که همیشه چیز مهمی توشه http://iranian.fi/engine/data/emoticons/83.gif ۳. بعضی ها هم واسه اندازه گرفتن طولی اونا آدم متر کم میاره http://iranian.fi/engine/data/emoticons/38.gif ۴. بعضی بینی ها کلا قناصن و بعد شونصد تا عمل آدم میبینه فقط دوتا سوراخ رو صورتشه (مرحوم مایکل جکسون) اون وقت آدم مجبوره کلاس بذاره تا آخر عمر ماسک بزنه ، آنفولانزای خوکی هم نمی گیره http://iranian.fi/engine/data/emoticons/15.gif ۵. بعضی ها هم کلا تیز بینی هستن( که همون بهشون میگن آدم تیز بینیه) http://iranian.fi/engine/data/emoticons/4.gif http://iranian.fi/engine/data/emoticons/83.gif ۶. بعضی بینی ها هم کلا به لطف دلسوزان زیبایی پلاستیک یه نموره سر بالا می زنن و تا فرق سر آدم از روبر دید داره خوبه ها آدم نمی تونه هیچ چیزو اون طوری قایم کنه http://iranian.fi/engine/data/emoticons/68.gif ۷. و حالا به زیبا ترین نوع بینی ها رسیدیم مثل بینی خودم و همه بچه های انجمن که آخر نرمال و میزون و عروسکیه http://iranian.fi/engine/data/emoticons/83.gif http://iranian.fi/engine/data/emoticons/4.gif مو لا درزشم نمیره چون اگه بره عطسه میزنه http://iranian.fi/engine/data/emoticons/5.gif یه مدل دیگه هم بود که ترسیدم حالتون بد شه همون مدلی که که بعد عمل می تونن یه دل سیر به اقوام آبگوشت بدن ولی بعد از مدتی قلنبه بر میگرده سر جاش و داستان ادامه داره http://iranian.fi/engine/data/emoticons/23.gif http://iranian.fi/engine/data/emoticons/4.gif |
شما خوشه چندین؟
در مراسم خواستگاری
مادر دختر: خوب آقا زاده به سلامی تو خوشه چندن؟ مادر پسر: راستش اس ام اس زده گفتن خوشه3 ولی قراره اعتراض كنه بذارنش توخوشه2 مادر دختر: ما اصلا رسم نداریم داماد تو خوشه پایین تر از سه باشه، از الان گفته باشم... درصف نانوایی مشتری به شاطر: خدا بهت بركت بده شاطر! شاطر: دعا كن تو خوشه یك بذارنم. در اداره كارمند خوش شانس به همكاران: آقایون خوشه سومی، حاجی تون تو خوشه یك رفته، خلاصه تعارف نكنین، پول مول خواستین درخدمتیم. در آرایشگاه زنانه شمسی خانم: شوهرم به اداره آمار اس ام اس زده، گفتن شما تو خوشه چهارین! فخری خانم: این كه چیزی نیس. شوهر من اس ام اس زده به اداره آمار كه اگه واسه یارانه پول كم آوردین، عددشو بفرستین تا چكشو بكشم! در پیاده رو دستفروش: كوپن، بن كارمندی، عكس، پاسور، خوشه ... __________________ |
ظنز
- به نظر شما ، چرا ۹۹در صد آقایان از همسرشان می ترسند ؟!
الف ) چون خانوم ها ناخن بلند دارند ولی آقایان ندارند ! ب ) چون خانوم ها کفش پاشنه ۱۵ سانتی دارند ولی آقایان ندارند ! ج ) چون خانوم ها جیغ دلخراش دارند ولی آقایان ندارند ! د ) چون خانوم ها اگر با استفاده از مهمات فوق هم زورشان به شوهرشان نرسد ، فقط کافیست سرشان را از پنجره بیرون کنند و از مردم کمک بخواهند تا ظرف ایکی ثانیه ، 15 مرد قلچماق به طرف شوهرشان حمله ور شوند ، ولی آقایان اگر بمیرند هم کسی به دادشان نمی رسد ! 2- چرا آقایان زمانیکه با همسر خود قصد ورود و یا خروج از دری را دارند ، می گویند خانوم ها مقدمند و اجازه می دهند که اول همسرشان از در عبور کند ؟! الف ) چون حدس می زنند که پشت در ، یک دره ای ، خندقی ، گودالی ، چیزی باشد ! ب ) چون احتمال می دهند که از لب پنجره بالای در ، یک گلدان سنگی در حال سقوط باشد ! ج ) چون گمان می کنند که پشت در ، یک حیوان درنده و گرسنه باشد ! د ) چون می ترسند که اگر آنها زودتر بروند خانومشان در را پشت سر آنها ببندد و دیگر هم باز نکند ! 3 - شما فکر می کنید که اگر روزی همسر مردی از طبقه شصتم ساختمانی سقوط کند و در طبقه پنجاه و هشتم با دست ، میله ای که از دیوار ساختمان بیرون آمده را بگیرد و در هوا معلق بماند ، این مرد برای نجات همسرش چه اقدامی انجام خواهد داد ؟! الف ) سریعا با استفاده از اره برقی در صدد جدا نمودن میله از ساختمان بر می آید ! ب ) یک عدد سوسک و یا موش را بر روی دست همسرش می گذارد ! ج ) یک طناب پوسیده را برای بالا کشیدن همسرش به طرف او می اندازد ! د ) با به خطر انداختن جان خودش ، هر طور که شده همسرش را نجات می دهد و سپس اینبار طوری او را هل می دهد که دیگر به هیچ عنوان نتواند دستش را به جایی بند کند ! 4– چرا معمولا در تصادفات رانندگی ، میزان صدمه ای که به خانوم ها وارد می شود بیشتر از آقایانی است که مشغول رانندگی می باشند ؟! الف ) چون ۵ دقیقه قبل از وقوع سانحه ، آقا خودش را از خودرو به بیرون پرت کرده است ! ب ) چون قبل از وقوع سانحه ، کمربند ایمنی خانوم دستکاری شده بوده تا عمل نکند ! ج ) چون در اینگونه تصادفات ، راننده حتی الامکان سعی کرده که خودرو اش از سمت راست با خودروی روبرویی برخورد کند ! د ) چون بعد از سانحه مشخص شده که علت تشدید جراحات وارده به خانوم ، مواد محترقه ای بوده که به دلایل نامعلوم توسط فردی ناشناس در زیر صندلی او تعبیه شده بوده تا با کوچکترین ضربه ای منفجر شود ! |
زرنگتر از اصفهانیهای عزیز
|
راههای دو باره زن گرفتن (طنز، مخصوص آقایان)
|
دخترها ازسال 1230 تا سال 1400 هجری شمسی
|
روش های شوهر پیدا کردن
|
اکنون ساعت 12:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)