چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق ميبرد ز نظم نظامي |
لطف تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق ، لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست ، از بهارش پیداست |
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما |
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند |
مي خور به شعر بنده که زيبي دگر دهد
جام مرصع تو بدين در شاهوار |
مرصع گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل ای بسا دُر که به نوک مژهات بايد سفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در ميخانه به رخساره نرفت |
ميخانه
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم محصول دعا در ره جانانه نهاديم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش اين داغ که ما بر دل ديوانه نهاديم |
تلقين و درس اهل نظر يک اشارت است
گفتم کنايتي و مکرر نميکنم |
نظر از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه ... |
اگر نه عقل به مستي فروکشد لنگر
چگونه کشتي از اين ورطه بلا ببرد |
بر خوان تو استاده هر گوشه سلیمانی
وز غایت مستی تو همکاسه مسکینی بس جان گزین بوده سلطان یقین بوده سردفتر دین بوده از عشق تو بیدینی |
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب |
غریب در جام لاله و قدح گل غریب بود در دور عارض تو به مصرف رسید رنگ بال و پر همند حریفان سست عهد بو میرود به باد چو از گل پرید رنگ |
گر طمع داري از آن جام مرصع مي لعل
اي بسا در که به نوک مژهات بايد سفت |
با خداوندی نگردید از طمع این بنده ، قانع
خواجه ی ما تا بخواهی حرص دارد، آز دارد |
خواجه دانست که من عاشقم و هيچ نگفت
حافظ ار نيز بداند که چنينم چه شود |
عاشق دل عاشق ز گلگشت چمن آزردهتر گردد که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را |
شراب خورده و خوي کرده ميروي به چمن
که آب روي تو آتش در ارغوان انداخت |
شراب نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا |
نشاط و عيش و جواني چو گل غنيمت دان
که حافظا نبود بر رسول غير بلاغ |
در انتظار آن گل فریاد کن چو بلبل
آشفته زلف سنبل، از اشک لاله گون کن |
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست
پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست |
ترك عاشق كش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون كه از ديده روان خواهد بود |
محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است |
امروز كه محتاج توام جاي تو خاليست
فردا كه مي آيي به سراغم نفسي نيست |
گر چه جاي حافظ اندر خلوت وصل تو نيست
اي همه جاي تو خوش پيش همه جا ميرمت |
حافظ به ادب باش كه واخواست نباشد
گر شاه پيامي به غلامي نفرستاد |
هزار عقل و ادب داشتم من اي خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بيادبيست |
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم |
دلم ز نرگس ساقي امان نخواست به جان
چرا که شيوه آن ترک دل سيه دانست |
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود |
غم دل چند توان خورد كه ايام نماند
گونه دل باش و نه ايام چه خواهد بودن |
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد |
اينجا همه پيوسته تو را ميخوانند
لب تشنه و خسته تو را ميخوانند اي ابر بهار، بر سر باغ ببار گلهاي زبان بسته تو را ميخوانند |
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد
که گفته سخنت ميبرند دست به دست |
شنيده ام سخني خوش كه پير كنعان گفت
فراق يار نه آن مي كند كه بتوان گفت |
الا اي پير فرزانه مكن منعم زميخانه
كه من در ترك پيمانه دلي پيمان شكن دارم |
آنچه فرزانه به آزادي و زنهار، نگفت
من ديوانه به زنجير و به زندان گويم |
فکر ای هم وطنان در ره آزادی خویش
بنمایید که هر کس نکند مثل من است |
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
يار ديرينه ببينيد که با يار چه کرد |
اکنون ساعت 10:39 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)