فردا شراب کوثر و حور از براي ماست
امروز نيز ساقي مه روي و جام مي ق |
قرآن که مهين کلام خوانند آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن را بر گرد پياله آيتی هست مقيم کاندر همه جا مدام خوانند آن را " ک " |
کاش بودند به گیتی استوار دیرپای
دوستان در دوستی چون دشمنان در دشمنی "ح" |
حافظ شراب و شاهد و رندي نه وضع توست
في الجمله ميکني و فرو ميگذارمت ج |
جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است پياله گير که عمر عزيز بیبدل است " چ " |
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد "و" |
وصل تو اجل را ز سرم دور هميداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست پ |
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم خرقه پوشی من از غايت دين داری نيست پردهای بر سر صد عيب نهان میپوشم " ب " |
بندي چو در ثبات حيات وي از دعا
زه در کمان مباد و خطا در سهام تو و |
وقتی میر غضب خداوند زمینه وقتی هر شب زده ای ستاره چینه از تو خوندن از تو سر رفتن و موندن عادت و حسرت دیرینه همینه ... " س " |
سيل است آب ديده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود ش |
شبنم ز باغبان نکشد منت وصال معشوق در کنار بود پاک دیده را " س " |
ساقي به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ث |
ثريا كرد با من تيغ بازی عطارد تا سحر افسانه سازی " ب " |
آقا سعدی کولاک میکنه واقعا جایگاه رفیعی داره واقعا آدمه خیلی بزرگه تو هر شعریشو میبینی و انتخاب میکنی خودش یه عالم معناست هر بیتش //// اینم یه بیت از یه شعری که خودش هر بیتش هزار هزار معنیه....
شجریان و ایرج هم خونده نش.... بَسَم از هوا گرفتن كه پري نماند و بالی بكجا روم ز دستت كه نميدهي مجالی؟ ف |
فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را ق |
مشاعره با حروف انتخابی
|
جنونم محتشم ديدي دم از افسون به بند اکنون
که من عاقل نخواهم شد ازين افسون دميدنها پ |
پیری و طفلمزاجی به هم آمیختهایم تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما ... " ح " |
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست ای یاز اشنا علم کاروان کجاست تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست رفیق خودم سعدی |
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروري داند ع |
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره رهِ عشاق نیست " ب " |
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست از مولانا خموش |
تني از استخوان و پوست دارم دل درو ظاهر
چو فانوسي که باشد آتش پنهان درو پيدا خ |
خُمهاست از آن باده خُمهاست از این باده تا نشکنی آن خُم را هرگز نچشی این را آن باده بجز یک دم دل را نکُند بی غم هرگز نکُشَد غم را هرگز نکَنَد کین را یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر جانم به فدا باشد این ساغر زرّین را جناب مولانا " س " |
سرگرميم از عشق تو بر عاقل و جاهل
روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان ش |
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم حضرت مولانا ب |
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزاي من بدنام چه خواهد بودن ن |
نه من بر ان گل عارض غزل سرايم و بس که عندليب تو از هر طرف هزارانند س |
ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند بر حسن روزافزون تو عاشق تر از پیشم کند نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند " ک " |
کز گريبان فلک ميکندش داماني
رايتي صيقلي مهجه نوراني او ع |
عشوه اي از لب شيرين تو دل خواست بجان بشکر خنده لبت گفت مزادي طلبيم ش |
شعلهي نيم نظرهاي توام پاک بسوخت
آري اسباب مهيا تر ازين ميبايد ج |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که ایننداد حقا که ان ندارد ق |
قره العين من آن ميوه دل يادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد ه |
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش یا چشم مرا ز جای برکن یا پرده ز روی خود فرو کش گ |
گر ببيني تو طبيب دل مجروح مرا
گو: گذر کن تو بدين گوشه که بيمار بسوخت ک |
كار پاكان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نوشتن شیر ، شیر جمله عالم زین سبب گمراه شد كم كسی ز ابدال حق آگاه شد " ب " |
بانگ شتربان و جرس مینشنود از پیش و پس
ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما "ت" |
تلقين و درس اهل نظر يک اشارت است
گفتم کنايتي و مکرر نميکنم پ |
اکنون ساعت 12:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)