یاد یار |
|
شاد بودن هنر است |
|
نگاهی به ارش کردم ارش باریدن گرفت یک نگاه به یارکردم یارنالیدن گرفت تکیه بردیواردادم خاک بر فرقم نشست خاک برفرقش نشیندهرکه یارازمن گرفت میکنم دیوانگی تابرسرم غوغاشود تاشایدبهرتماشاان پری پیداشود:cool:
|
|
و رسالت من این خواهد بود |
|
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت |
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست |
باز کن پنجره را و به مهتاب بگو |
|
سوزد مرا سازد مرا
ساقی بده پیمانه ای زآن می که بی خویشم کند |
صد گونه زحمت داده ام، صدگونه رحمت کرده ای |
زندگی باید کرد !
زندگی باید کرد ! |
من نگاهتو میخواستم که قشنگ ترین غزل بود |
حال خوب
حال خوب |
|
|
باران نمی تواند
باران نمی تواند |
از چلچله خوانیِ کلاغ وُ |
شنیدم چون دل من |
بر آبی چین افتاد سیبی به زمین افتاد |
وقتي که تو رفتي |
حافظ
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم حافظ {پپوله}:53:{پپوله} |
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا |
آرام باش ، حوصله کن |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی |
|
من دلم می خواهد |
اندیشیدن به تو ... |
|
|
رفته ای اینک ، اما ایا |
|
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را بیتابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره، خواب را بایستهای چنانکه تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی میآفرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی با چون تو پرسشی ، چه نیازی جواب را... |
|
خانه ات زيباست
نقش هايت همه سحرانگيز است پرده هايت همه از جنس حرير خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست جاي ماندن هم نيست بايد از كوچه گذشت به خيابان پيوست و تكاپوي كنان عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست |
|
چه گریزی ست ز من ؟ |
اکنون ساعت 09:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)