چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
تو آن ابری که بر ما سایه داری و نمی باری
نمی دانم چرا دست از سر ما بر نمی داری |
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند |
دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان |
پند عاشقان بشنو وز در طرب بازآ
کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی |
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جداییها شکایت می کند |
هم باده جدا خوردي! هم عيش جدا كردي! نك سرده مهمان شد، تا باد چنين بادا! |
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا |
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شدکه چون غرق است در جیحون |
سیل دریا دیده هرگز برنمی گردد به خود
نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود. |
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی |
سلامی به گل و سبزه و بنفشه
که هرجا بنگری دنیا قشنگه |
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پر شکن
وه که دلم چه یاد از آن عهد شکن نمی کند |
در مرام ما رفیقان نیست ترک دوست
عهد با هرکس که بستیم جانمان در دست اوست |
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی |
من را این گونه گر خواهی دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم بیا و امتحانم کن ! |
دل با امید روی او همدم جان نمیشود
جان بهوای کوی او خدمت تن نمیکند |
در این بهار که هر نوگلی دلی ببرد
نشد که این دل افسرده را گلی ببرد میان این همه گلهای ناز پرور باغ گلی نبود که از دست ما دلی ببرد |
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفـرین شـده مـاست که تنهاست هنوز |
زدست دیده و دل هردو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری تیغش ز فولاد / زنم بر دیده تا دل گردد آزاد |
دلم صدبار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می افتد بر آن بالای فتانم . |
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی |
تو را من چشم در راهم
شباهنگام که میگیرند شاخه ها رنگ سیاهی وزان دل خستگان راست اندوهی فراهم تو را من چشم در راهم |
ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقندو بخارا را |
آن ترک پری چهر که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ون درآن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد |
یار دبستانی من با منو همراه منی
چوب الف بر سره ما بغض منو آه منی |
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من |
با من آمیزش او الفت موج است و کنار
دم به دم با منو پیوسته گریزان از من |
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست |
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن |
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
مرغ کی رسد به بلندآسمان من |
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا |
چون دنیا ندارد اعتباری
مینویسم تا بماند یادگاری |
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری |
زلف زیبای تو را حاجت به کار شانه نیست
بی گمان این کس میانش با جنون بیگانه نیست |
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم |
اکنون ساعت 12:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)