دنیا ...

تنهایی های زیادی داره

اما

تنهاییِ مَن

دنیایی داره ...




http://static.cloob.com//public/user...7227d70e6e-300

چرا محکوم به عاشقانه شده‌ام؟
چرا با همین شعرها اعدام می‌ شوم؟
دیگر برای هیچ‌کس از عشق نمی‌خوانم ...
بی‌ چاره شاملو راست می‌گفت :
«دهان‌ات را می‌بویند
مبادا گفته باشی ...»
من ادامه‌ی همان عشقی هستم ...
که هنوز ...
کنار تیرک راه‌ بندان ...
تازیانه می‌خورد !!

اینروزها اینقدر دلتنگ و دل شکسته ام
که عصا بدست راه می رود دلم

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه ی قلبم می گیرد
گاهی دلم از رهگذرانی که در این مسیر بی انتها
آمدند و رفتند خسته می شود

اینجا همه چیز معمولی است
نه زیر پایم موج بر می دارد
نه با نهنگی چشم در چشم می شوم

بادبان افراشته ام در شن
هر از گاه
دریایی از دور نمایان می شود

نزدیک كه می شوم
شن ها دستم می اندازند
گیر افتاده ام در جزیره ای
كه دورش را كویر گرفته

دلم برای عروس های دریایی تنگ شده است
من
ملوانی عاشقم
كه سر به بیابان گذاشته ام

من ترانه می سرایم
تو ترانه می نوازی
در ترانه های من اشک است و بی قراری
یک بغل از ارزوهای محالی…
تا ابد چشم انتظاری…
فکر پایان و جدایی…
ترسم از این است که شاید
در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی…

دلتنگیهایم را با تو تسهیم كردن

چه زیبا خواهد بود

اگر ترا دلتنگیهایی باشد

از نوع من

همه ی تفاوت ما این است :
تو به خاطر نمی آوری ...
من از خاطر نمی برم ...

دلواپسی هایم را خلاصه کرده ام ...
در لورازپام های بی خاصیت ...
که خواب را شرطی کرده اند ...
اما تو را نه !!