پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

مستور 12-31-2012 12:31 AM

دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها
گریه کن ای آسمان ، در مرگ توفانزادها
سخت گمنامید ، اما ای شقایق سیرتان
کیسه می دوزند با نام شما ، شیادها!
با شما هستم که فردا کاسه سرهایتان
خشت میگردد برای عافیت آبادها
غیر تکرار غریبی ، هان! چه معنا میکنید
غربت خورشید را در آخرین خردادها؟
با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم ای باران که می کوبی به طبل بادها
هین! بکوب اما به آن عاشق ترین عاشق بگو:
زنده ای ، ای زنده تر از زندگی! در یادها
مثل دریا ناله سرکن در شب توفان و موج
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها


افسون 13 12-31-2012 08:27 AM


می بوسم پیشانیت را
و با هر نفس به درون می کشمت
و در فاصله ی چشم ها و بلندای پیشانی ات
به خلسه ای ابدی فرو می روم
باید نگاهم می کردی آن زمان که
آیه های دوستی را به دستانت می بخشیدم
و از بند بند تنم
تن پوشی از نور پیشکش ات می کردم

حالا در غروب نگاهت
در انتهای تحمل
با انگشتان خالیم
سایه ی خیالت را به دلتنگی پیوند می زنم
و در برهوت نبودنت
رشته های خوشبختی که
سوغات آورده بودی را
به گردن می آویزم
و در امتداد رفتنت
سرود خداحافظی را تکرار می کنم!!

مستور 12-31-2012 12:07 PM

دلم تنگ است
دلم در وسعت بی انتها و آبی دریا چه دلتنگ است
و من
ناگفته می خوانم از چشمان زیبایت
توهم دلتنگی و دنیا برایت مثل زندان است
تو را ناباورانه
زیر این آفاق نامحدود و آبی می پرستیدم!
تو با من بودی و هرگز تو را تنها نمی دیدم
چنان از پیش من آهسته آهسته گذر کردی
که دلتنگ قدمهایت شدم
و می خواهم که برگردی
و این دلتنگی من را بیارامی
مرا دریاب و باور کن بی تو
این زمین,این وسعت دریا
و این آفاق دورادور
برایم اندکی ارزش نخواهد داشت.

افسون 13 12-31-2012 06:48 PM

در کمین اندوه هستم ؛ بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره ام نمی تابید

زخمهای من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر، ازاندوه بود
بانو

مرا قطره قطره دریاب
دراین خانه جای سخن نیست
زبان بستم ، عمری گذشت
مرا از این خانه به باغ ببر

سرنوشت من ، به بدگمانی
به خوناب دل ، خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را در خانه ندید
بانو

من به خانه آمدم
و دیدم که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو

مرا درياب
ما شب چراغ نبوديم ، ما در شب باختیم

"احمدرضا احمدی"

ماهین 12-31-2012 08:45 PM

ملالی نیست


سلام ای دوست
اینجا حال ما خوب است
ملالی نیست جز دوری
چه باید گفت
اگر تقدیر من ، نا دیدنت فرمود
در اینجا ، آسمان ، گاهی دلش می گیرد اما،
بارش ابرش ، دگر مثل قدیما نیست
و مردم وقت کم دارند
و عادت کرده اند ، اری فقط عادت
به لبخندی سلام ات می دهند ، اما
نمی پرسد کسی حال تو را با عشق
نمی دانم چرا دیگر نشانی از کبوتر نیست
ولیکن گاه گاهی ، یک کلاغی میرسد از راه
که می دانم و می دانی ، دوباره گم نموده راه منزل را
به منقارش ، بقایای چروک تکه صابونی
و پرهایی به رنگ آسمان شهرمان
آری صدای قار قارش ،
طعم دلگیر غروب جمعه پاییز را دارد
بجز زنگ حیاط خانه همسایه مان
دیگر صدای بلبلان در شهر، خاموش است
در این رنگین بساط راه و بی راهی ،
به جز رانندگان شهرما
دگر کمتر کسی ، در فکر راه مستقیم اینجاست
و مردم سخت در کارند ،
بی تابند
برای زندگی ، البته وقتی نیست
همه در حال صرف فعل تنهایی
و من تنها
و تو تنها
و او تنها
و ما ، حتی شما،
تنهای تنهاییم و تنهایید
فقط آنها ،
کمی تلخ است می دانم ،
آری فقط آنها
همیشه با همند و ...
بگذریم ، اما چه می گفتم ؟
عزیزم با تو می گفتم ، که اینجا حال ما خوب است
نه من ، آری تمام مردمان خوبند
گناهش گردن آنکس که می گوید
در اینجا ، هم هوا ، هم آسمان ، پاک است و رویایی
اگر می میرد این همسایه
گویی ، مرگ همسایه برای مردمان
این زندگان ساکت و خاموش هم ، خوب است
کسی می خواندم ، باید ببندم کوله بارم را
و من ، با در، اگر گفتم ،
کنون بشنو مرا ، دیوار
و من می گویم اما باورش با تو
که من هم مثل دیگر مردمان شهرمان البته خوشبختم
در اینجا اشک در چشمی نخواهی یافت
کسی دردی ندارد ، غصه بی معناست
آسمان شهر ما ، ابی ست
کبوترها ، میان اسمان شهر می رقصند
به پایان آمد این دفتر
حکایت را ، شکایت را
کسی اما ، نخواهد گفت ، نخواهد خواند
حقیقت را ، کسی اینجا نمی خواهد
به پایان می رسم ، اما
کلاغی نیست
ملالی نیست ، جز ...
( بیاور گوش خود نزدیک تر )
آری بجز این که

دلم تنگ است.
کیوان شاهبداغی


افسون 13 01-01-2013 03:13 PM

"فوق العاده بود ماهین عزیز؛ برای اولین بار این شعر زیبا را خواندم خیلی به دلم نشست" ممنون :53:


و تازه می فهمم ...
که برف خستگی خداست ...
آن قدر که حس می کنی ...
پاک کنش را برداشته ...
می کشد ...
روی نام من ...
روی تمام خیابانها ...
خاطره ها ...

"گروس عبدالملکیان"

http://8pic.ir/images/fycow12ad0mlyou9.gif

مستور 01-01-2013 03:36 PM

افسون عزیز
منم چند بار خوندم و هربار بیشتر لذت بردم و به فکر فرو رفتم که چرا فقط کارمان خواندن شده و عمل کردن کو ؟؟؟
حتی اونی که نوشته و اونی که خوانده فقط نوشته و خوانده انسانها همه مردن لااقل تو ایران
کارمان شده خوندن ، دیدن ، شنیدن و افسوس و افسوس
منکه از انسانیت بویی نبردم دیگران هم .....شاید !!!؟؟؟؟



ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

افسون 13 01-01-2013 06:16 PM

تا ته قصه چه پيدا و چه پنهون با توأم
زير آوار مصيبت يا كه بارون با توأم
دل به دريا زدم و كاري به دنيا ندارم
تو سكوت سنگيه دنيا ، غزل خون با توأم

هر چي تنها تر بشي دنيا تو رو كمتر ميخواد
خودت اونوقت مي بيني چقدر فراوون با توأم
سخت گرفته همه دنيا ، كه تو رو رها كنم
تو هجوم سختيا ، ببين چه آسون با توأم

تو زمستون سياه و سينه سوز روزگار
سخته باور، مثل جنگل تو بهارون با توأم
غرق موج عشقتم ، هر جا بري باهات ميام
تو سكوت بركه و خروش كارون با توأم

ماهین 01-01-2013 08:14 PM

درود فراوان...
خوش حالم که مورد پسند قرار گرفت ...
تمام لطافت این شعر زیبا تقدیم به ظرافت طبع شما !



امروز هم گذشت
آویختم نگاه منتظرم را پشت در
دل تنگ یک نگاه
شاید که یک سلام
لبخند مهربان
آوای گرم تو
آن لحظه ای که بگویی مرا به مهر :
دیدی که آمدم
اینک بگو تو راز دل تنگ خویش را
آن صد هزار حرف نگفته ز روزگار
آری حدیث هجر
اصلا بگو که حرف حساب دلت چه بود ؟
گم می کنم دو دست دلم را دوباره من
در بحر آن همه غم های بیکران
من غوطه می خورم که بیابم بهانه ای
شاید دلیل بغض فرو خورده ای ، غمی
اما خدای من
آخراگر که تو باشی ، چه جای غم ؟
آن بغض ها کجاست ؟
آن یک سلام گرم
لبخند مهربان
برده است هر بهانه و غم را از میان
اما ...
آری گذشت جمعه دلگیر دیگری
اما نیامدی
صبر است ، مشق من
آویختم نگاه منتظرم را به پشت در
دل تنگ یک نگاه
شاید که یک سلام
لبخند مهربان
آه ای دلیل بغض
ای راز هر چه حرف
معنای هر سکوت
اینک میان کوچه چه خالیست جای تو
بغضی دوباره گلو را نشانه رفت
چشمی که اقتدا به بارش ابری نموده است
کیوان شاهبداغی


افسون 13 01-02-2013 07:38 AM

یک درختِ پیرم و سهم تبرها می ‌شوم
مرده‌ام ، دارم خوراکِ جانورها می ‌شوم
بی ‌خیال از رنج ِ فریادم ترد‌ّد می ‌کنند
باعث لبخندِ تلخ ِ رهگذرها می ‌شوم

با زبان لال ِ خود حس می‌کنم این روزها
همنشین و همکلام ِ ‌کور و کرها می‌ شوم
هیچکس دیگر کنارم نیست ، می ‌ترسم از این
اینکه دارم مثل مفقود الاثرها می ‌شوم

عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌ کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌ شوم!

"زنده یاد نجمه زارع"

ماهین 01-02-2013 09:13 AM

اندک نسیمی از سر افسوس
چندان که برگ برگ درختان باغ را
با سوزناک زمزمه ای آشنا کند
خاموشی شگرف
ابهام پر ابهت
دریا را
مغشوش کرده است
ما
چون ماهیان فتاده به دریا
بر آبها رها
با ضربه های موج ز هم دور می شویم
با بازوان باز
امواج آب را
تسخیر می کنیم
مغرور می شویم
اما
ناگه اگر دوباره به هذیان شود دچار
دریای نیلگون
بر
ما چه می رود
چون ماهیان فتاده به دریا
بر موجها رها ؟
حمید مصدق

افسون 13 01-03-2013 10:49 AM

هی پارس می کنند شب و روز در سرم
هی طعنه می زنند به اشعار دفترم
«این آب هندوانه به تو نان نمی دهد» :
دیروز با کنایه به من گفت مادرم
صد بار گفته اید چرا ول نمی کنید

خسته شدم ... خدا... به شما چه که شاعرم
اصلا ً اگر نخواست کسی زندگی کند ...
این روزها برای تو ای مرگ حاضرم
حتی بمیرم و غزلی تازه تر شوم
تا چشم دشمنان خودم را در آورم

گفتم که آدمند غزل گیرشان کنم
افسوس آدمند بلی !! خاک بر سرم
انکار می کنند مرا ، خنده دار نیست ؟
از هر جهت که فکر کنی از همه سرم
اما غزل ؛ به حاشیه رفتیم الغرض

من شاعرم همیشه ، کمی هم کبوترم
پرواز را بلد شده ام چند سال پیش
از ترس این جماعت نادان نمی پرم
شب توی شهر رسم کبوتر کشان که بود
سنگی یواش آمد و در گوشه ی پَرم ...


"محمد ارثی زاد"

ماهین 01-05-2013 10:34 AM

با تو

لک زد دلم برای بودن در لحظه های عشق
ایین مهر و سلامی به آفتاب
شوق گشودن در ، بر حضور دوست
گرمای دست تو در دست های خویش
لک زد دلم برای انکه صدایم کنی تو باز
با تو دوباره پر از حس عاشقی
یک استکان محبت گرم و کمی امید
لبخند پر سخاوت و
لختی سکوت ناب
از من نوشتن در چشمها ، بمان
از تو ، حدیث خواندن نوری در آسمان
بی هیچ شِکوه ز بد عهدی زمان
آری رها ز هر چه واژه ی ،
کی ؟ کو ؟ چرا ؟ چه وقت ؟
آنک جدا ز هر چه جدایی فکنده است
دیدی چگونه منتظرم ، چشم در رهم ؟
دیدی از آن دری که آمده بودی ، بهانه رفت ؟
لک زدم دلم برای لحظه دیدار آشنا
من سر به زیر ان همه باران مِهر تو
تو ، سر به مُهر آن همه راز میان ما
از تو ، کلام خدا حافظی به ناز
از من به دعوتی که بمانی دوباره باز
دریاب فرصت این لحظه های عمر
دریاب چشم مانده به در را به مهر و ناز
دلتنگ لحظه دیدار گشته ام
لک زد دلم برای انکه صدایم کنی تو باز

کیوان شاهبداغی



ساقي 01-10-2013 07:28 PM

دلم برای یک نفر تنگ است
نه میدانم نامش چیست
و نه میدانم چه می کند
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم
رنگ موهایش را نمی دانم
لبخندش را هم ندیده ام
فقط میدانم که باید باشد و نیست......!

♥ ♥ ♥

hani77 01-14-2013 10:58 AM

حقیقت دارد !
کافی ست چمدان هایت را ببندی تا حاضر شوند هـمه برای از یاد بردنت !
آنکه بیشتر دوستت میدارد ، زودتــــر …

مستور 01-17-2013 01:18 PM




ياد بگذشته به دل ماند و دريغ

نيست ياري كه مرا ياد كند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد
نامه اي تا دل من شاد كند
خود ندانم چه خطائي كردم
كه ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائي اگر بود مرا
پس چرا ديده ز ديدارم بست
هر كجا مي نگرم، باز هم اوست
كه بچشمان ترم خيره شده
درد عشقست كه با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چيره شده
گفتم از ديده چو دورش سازم
بي گمان زودتر از دل برود
مرگ بايد كه مرا دريابد
ورنه درديست كه مشكل برود
مي كشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم كه ز دل بردارم
بار سنگين غم عشقش را
شعر خود جلوه ئي از رويش شد
با كه گويم ستم عشقش را
مادر، اين شانه ز مويم بردار
سرمه را پاك كن از چشمانم
بكن اين پيرهنم را از تن
زندگي نيست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حيران نيست
به چكار آيدم اين زيبائي
بشكن اين آينه را اي مادر
حاصلم چيست ز خود آرائي
در ببنديد و بگوئيد كه من
جز او از همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست
فاش گوئيد كه عاشق هستم
قاصدي آمد اگر از ره دور
زود پرسيد كه پيغام از كيست
گر از او نيست، بگوئيد آن زن
ديرگاهيست، در اين منزل نيست

fatemiii 01-19-2013 05:46 PM

چنین گفت رســتم به سهـــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت
بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب
که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم
دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم
چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست
زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو
به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو
دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس
فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی
چرا رشــته ات را پزشـکی زدی
من ازگـــــــــور بابام، پول آورم
که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر
ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر
چو امروزیان،وضع من توپ نیست
بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای
پــدر جــــد من را در آورده ای
مسافر برم،بنـده با رخش خویش
تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود
که دور از من اینگونه لوست نمود
چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر
بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال
مزن بر دل و جان من ضــد حال
اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم
ازآن به که یک وقت دپرس شــویم

مستور 01-20-2013 01:05 AM

از دوست داشتن!امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سكوت سپید كاغذها
پنجه هایم جرقه می كارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیكرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان اتش ها

آری ،آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر كردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سكر آور گل یاس است

آه ،بگذار گم شوم درتو
كس نیابد زمن نشانه من
روح سوزان اه مرطوب
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریائیست
كی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
كاش یارای گفتنم باشد

بس كه لبریزم از تو، می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبك سایه تو آویزم

آری ،آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست.

فروغ

مستور 02-02-2013 11:43 PM

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد ؟
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت !
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت !
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت ؟
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت ؟!




mohammad.90 02-05-2013 01:53 AM

نام ترانه : فرشته
خواننده : سیاوش قمیشی



فرشته، اومدی از دور، چطوره حال و احوالت؟
یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پر و بالت!
فرشته ،اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم !
می دونستم می آی حالا، تو رو من خواب می دیدم!
چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه !
چقدر آرامشت خوبه ، چقدر حرفات شیرینه !
فرشته ، آسمون انګار، خلاصه س تو دو تا بالت!
تو می ګی آخرش یک شب ، میان از ماه دنبالت !
میان، می ری ، نمی مونی ، تو مال آسمونایی !
زمین جای قشنګی نیست ، برای تو که زیبایی !
تو می ری...آره می دونم ! نمی ګم که بمون پیشم!
ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم !





ماهین 02-05-2013 03:30 PM


عصا

ای مهربان رفیق

ای تکیه گاه قدم های خسته پای
همراه خوب قدم ، در مسیر عمر
آه ای بهانه آغاز این سفر
همراهی ات اگر که کسی را روانه کرد
وقتی کسی به اتکای تو ،
بر پای مانده است
آه ای عصای دست
همراه خوب پای
حتی اگر که سر به سینه دیوار می نهی
گاهی اگر فتاده زمین در میان راه
برخیز و باز هم ، همراه او بمان
مشکن تو عهد خویش
او این سفر کنار تو آغاز کرده است
دستش رها مکن
ای پا به پا رفیق
مگذار انکه به تو اعتماد کرد
هرگز زمین خورد
یا با دو پای خسته بماند میان راه
اه ای رفیق راه
حرمت شمار رسم سفر را تو مهربان
ای خوب استوار
حتی اگر تو قامت خود خم کنی به مهر
مگذار همسفرت ، شانه خم کند
آن دست همسفرت را رها مکن
مگذار تا که بمیرد امید راه
شرم است ، اشک همسفری ، گر ، فتد به خاک
همراه او بمان
او این سفر ، به عشق تو آغاز کرده است
در هر قدم بگو ، که رهایش نمی کنی
این است رسم هم سفری
همدمی ،
وفا



کیوان شاهبداغی


ساقي 02-09-2013 01:00 AM

با صدای جاودانه بانو دلکش بشنوید :)
http://www.youtube.com/watch?v=Swq6EOJxBQo


هر کجا رفتی پس از من
محفلی شد از تو روشن
یاد من کن ، یاد من کن
هر کجا دیدی به بزمی
عاشقی با لب گزیدن
یاد من کن ، یاد من کن
هر کجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی
چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن
یاد من کن ، یاد من کن
بی تو در هر گلشنی
چون بلبل بی آشیان
دیوانه بودم
سر به هر در می زدم
آنگه ز پا افتاده در میخانه بودم
گر به کنج خلوتی دور از همه خلق جهان، بزمی بپا شد
و اندر آن خلوت‌سرا
پیمانه‌ها پر از می عشق و صفا شد
چون بشد آهسته شمعی کنج آن کاشانه روشن
تا رسد یاری به یاری
تا فتد دستی به گردن
یاد من کن
یاد من کن



{پپوله}

مستور 02-09-2013 02:19 PM

مسافر

با رفتنت مسافر
جاده رو تشنه کردی
جاده نفس نداره
اگه تو بر نگردی
شب دراز قصه
خمیازه زمینه
فاصله نفس ها
فقط یه نقطه چینه
فقط یه نقطه چینه

توی رگبار مصیبت

من دلخوش بهارم
تو اوج خستگی ها
خیالی از تو دارم
میگیره انتظار تلخیه لحظه هامو
نیاز ساده من
جاده و بارون و تو
نیاز ساده من
جاده و بارون و تو

خاموشیه شب سرد

آوار خستگیمه
نگاه تو همیشه
امید زندگیمه
شعر تلخ کنایه
برام طعمی نداره
حقیقت پیش رومه
دور دلم حصاره
حقیقت پیش رومه
دور دلم حصاره

خاموشیه شب سرد

آوار خستگیمه
نگاه تو همیشه
امید زندگیمه
شعر تلخ کنایه
برام طعمی نداره
حقیقت پیش رومه
دور دلم حصاره
حقیقت پیش رومه
دور دلم حصاره

مهرگان 02-10-2013 11:33 PM

کوچه‌لره سو سپمیشم . . . شعر آذری
 
کوچه‌لره سو سپمیشم
یار گلنده توز اولماسون
ائله گلسین بئله گتسین
آرامیزدا سوز اولماسون

سماوارا اوت آتمیشام
ایستکانا قت سالمیشام
یاریم گدیپ تک قالمیشام
نه گوزل‌دیر یارین جانی
نه شیرین‌دیر یارین جانی

پیاله‌لر ایرفته‌دی
هر بیری بیر طرفده‌دی
گورممیشم بیر هفته‌دی



-------------------------------------------------------------------------------------------------------

کوچه را آب و جارو کرده ام، تا وقتي يارم مي آيد گرد و خاک نباشد،طوري بيايد و برود،که هيچ حرف و حديثي در ميان ما نباشد،سماور را آتش کرده ام،قند در استکان انداخته ام،يارم رفته و من تنها مانده ام،چه قدر جان(خاطر) يار عزيز است،چه قدر جان(خاطر) يار شيرين است.. کاسه ( پیاله) یک هفته است یک طرف افتاده
و من یک هفته است که اونو ندیدم



ساقي 02-11-2013 06:36 PM

حرفِ رفتن که می‌‌شود
هزار چوپانِ دروغ گو پشتِ چشمانم کمین می‌‌کنند
هزار نفر به جایِ من می‌‌گویند
به جهنم که می‌‌روی
بعد هزار نفر در دلم مؤمن می‌‌شوند
دعا می‌‌کنند
که حرفِ رفتن
فقط کارِ چوپان‌های دروغ گوی چشمانت باشد

...
..
.

{پپوله}
نیکی‌ فیروزکوهی

mohammad.90 02-11-2013 07:28 PM

کـــــره ی زمیــــن بـــه ایـــن بـــزرگــی


امــــا نمــــی دانـــــم چــــرا





جــــز آغــــوشـــت




بــــه هیــــچ جــــای دیگــــری تعلـــــق نــــدارم ...











ساقي 02-14-2013 01:48 AM

با صدای ایرچ بسطامی عزیز بشنوید:53:

http://www.youtube.com/watch?v=_qx3f...e=results_main

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت

از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم

زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت

پرتو رنگ رخت پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت
در زیارتگاه دل در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت

لعل گلرنگ تو را تا ساغر ومی بوسه زد
لعل گلرنگ تو را تا ساغر ومی بوسه زد

ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد

تا به صحرای جنون تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شور انگیز آتش عاشقان

از شمیم شعر شور انگیز آتش عاشقان
ساقی وساغر ،می ومیخانه ساقی وساغر ،می ومیخانه بوی گل گرفت

ساقی وساغر ،می ومیخانه بوی گل گرفت
،می ومیخانه بوی گل گرفت


{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}

مستور 02-14-2013 04:09 PM

شبی ياد دارم که چشمم نخفت
شنيدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
ترا گريه و سوز و زاری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکين من
برفت انگبين يار شيرين من
چو شيرينی از من بدر می رود
چو فرهادم آتش به سر می رود
همی گفت و هر لحظه سيلاب درد
فرو می دويدش به رخسار زرد
تو بگريزی از پيش يک شعله خام
من استاده ام تا بسوزم تمام


سعدی

mohammad.90 02-15-2013 11:23 AM


تورو آرزو نکردم ته تنهایی جاده
آخه حتی آرزوتم واسه من خیلی زیاده
تورو آرزو نکردم این یعنی نهایت درد
خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد
توروتا یادمه از دور ازهمین پنجره دیدم
بسکه فاصله گرفتی به پرستشت رسیدم
من گذشتم از تبی که تورو تو خونم ببینم
راضیم به اینکه گاهی تورو میتونم ببینم
نه امیدی به سفر نیست ازهمین فاصله برگرد
خیلی از فاصله هارو با سفر نمیشه پر کرد
عمری پای تو نشستم که منو حالا ببینی
تو مثل کوهی که باید منو از بالا ببینی
توروآرزو نکردم ته تنهایی جاده
آخه حتی آرزوتم واسه من خیلی زیاده
تورو آرزو نکردم این یعنی نهایت درد
خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد

مستور 02-15-2013 02:33 PM

شب از آغوش گل بالین و بستر میکند شبنم

سحرگاهان سفر با دیده تر میکند شبنم
نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق را

به سوی آسمان پرواز بی پر میکند شبنم
اگر چون قطره اشکی شب ز چشم آسمان افتد

سحر از چشمه خورشید سر بر میکند شبنم
مرا از این دل ناکام شرم آید چو میبینم شبی
تا صبح در آغوش گل سر میکند شبنم
نمیکاهد اگر از عمر عاشق وصل گل رویان

چرا از خنده گل عمر کمتر میکند شبنم
تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهاییم
تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهاییم

تنها تو میخواهی مرا با اینهمه رسواییم
ای یار بی همتای من سرمایه سودای من
گر بی تو مانم وای من وای از دل سوداییم
جان گشته سرتاپا تنم از ظلمت تن بی منم

شد آفتاب روشنم پیدا به ناپیداییم
دانی که دلدارم تویی دانم خریدارم تویی
یارم تویی یارم تویی شادی از این شیداییم


لاوین 02-15-2013 04:59 PM

نميدونم كه اين روزها توي دلت چي ميگذره

من هنوزم فكر توام اما دلت بي خبره

نميدونم چطور بايد حرفم و راحت بزنم

فقط ميگم تو قصه مون من دلتو نمي شكنم...

احساس قلب من شده بودن با تو تا ابد

نميشه حتي توي خواب قيد نگاه تو رو زد ...

خوب ميدونم كه گوش تو از حرف عاشقي پره

اما بدون كه سرنوشت بي تو رقم نميخوره

تو شك نكن به حس من تا غم تو دنيام نشينه

من از تو عاشق تر شدم فرق من و تو همينه

مستور 02-16-2013 11:24 PM

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه ی
پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی
گل سرخ
به من
هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی
دلهاست
شرط آن داشتن
یک
دل بی رنگ و ریاست
بر درش
برگ گلی می کوبم
روی آن با
قلم سبز بهار
می نویسم ای
یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟



mohammad.90 02-17-2013 12:18 AM

شده ام بت پرست تو قسم به چشمون مست تو
به کنج میخونه روز و شب شده ام جام دست تو
به تو چون سجده میکنم شرر تو هر سینه میزنم
زغصه میخوام که بعد از این بت روی تو بشکنم
شب هجران دیگه تمومه گل مهتاب بر سر بومه
عاشقی جز بر تو حرومه که برای تو زنده ام
روم از هر خونه به خونه که بگیرم از تو نشونه
که بگیرم از تو نشونه دل من یک چشمه خونه
که برای تو زنده ام

مستور 02-18-2013 08:47 PM

هـــــرگز دلـــــــم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یک دم خیـــــال روی تـــــوام از نظــــر نرفت
جــان رفت و اشتیــاق تو از جان به در نشد
ســــر رفت و آرزوی تــــو از سر به در نرفت
هرکــو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
هم بـــی خبر بیامد و هــــم بــی‌خبر برفت
در کوی عشق بــی سر و پائی نشان نداد
کـــو خسته دل نیـــامد و خونین جگر نرفت
عمــــرم برفت در طلب عشق و عـــــاقبت
کامــی نیافت خـــاطر و کاری به سر نرفت
شـــوری فتــــاد از تو در آفاق و کس نماند
کو چـون عبید در سر این شور و شر نرفت

مهرگان 02-24-2013 11:44 PM

اشعار زیبای حضرت حافظ
 
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط نپوشانید خورشید رخش یا رب
حیات جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم
کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خورده‌ست و با من سرگران دارد
به فتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم
کنکه آفت‌هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

ساقي 03-02-2013 07:54 PM

اهنگ زیبای راوی با صدای هایده
 
اهنگ زیبای راوی با صدای هایده عزیز :53::53:
تقدیم به خوبان پی سی سیتی :){پپوله}:53:

http://www.youtube.com/watch?v=PrKt7UAK9JQ


آورده خبر راوی . کو ساغر و کو ساقی
دوری به سر اومد . از او خبر اومد
چشم و دل من روشن . شد کلبه دل گلشن
وا کن در ایوون . کو گل واسه گلدون
دیدی سر ذوق اومد . با شادی و شوق اومد
زاری نکن ای دل . شیون نکن ای دل
این لحظه دیداره . پایان شب تاره
غوغا نکن ای دل . بلوا نکن ای دل

خسته تر از خسته ام . شیشه بشکسته ام
خسته تر از خسته ام . شیشه بشکسته ام

حالا که از ما گذشت . اومدن یارو باش
کار خدا رو ببین . عاقبت ما رو باش
بعد یه عمری صبوری . کنارم میاد
اشکای شوق تو جشمام . که یارم میاد
وای که پشیمون شده . زار و پریشون شده
وای که پشیمون شده . زار و پریشون شده
حالا که از ما گذشت . اومدن یارو باش
کار خدا رو ببین . عاقبت ما رو باش
بعد یه عمری صبوری . کنارم میاد

اشکای شوق تو جشمام . که یارم میاد
آورده خبر راوی . کو ساغر و کو ساقی

دوری به سر اومد . از او خبر اومد
این لحظه دیداره . پایان شب تاره
غوغا نکن ای دل . بلوا نکن ای دل
غوغا نکن ای دل . بلوا نکن ای دل

...

{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}

مستور 03-02-2013 10:54 PM

شعری زیبا از سنایی غزنوی





معشوقه از آن ظریفتر نیست

زان عشوه‌فروش و عشوه خر نیست

شهریست پر از شگرف لیکن

زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست

مریم کده‌ها بسیست لیکن

کس را چو مسیح یک پسر نیست

فرزند بسیست چرخ را لیک

انصاف بده چنو دگر نیست

آن کیست که پیش تیر بالاش

چون نیزه همه تنش کمر نیست

چون او قمری قمار دل را

در زیر ولایت قمر نیست

شمشیرکشان چشم او را

جز دیدهٔ عاشقان سپر نیست

آن کیست کز آفتاب رویش

چون کان همه خاطرش گهر نیست

در تاب دو زلفش از بلاها

یارب زنهار تا چه در نیست

از بلعجبان نیایدش روی

رویش گویان که روی گر نیست

سم زهر بود به لفظ تازی

زو هیچ خطیر با خطر نیست

دندان و لب چو سین و میمش

این نادره بین که جز شکر نیست

در عشق و بلاش جان و دل را

حقا که جز از حذر حذر نیست

شادی و غمست عشق و ما را

غم هست ولیک آن دگر نیست

از رد و قبول دلبران را

چه سود که هیچ بی‌جگر نیست

او سیم‌بر است و سیم زی او

گر زر نبود ترا خطر نیست

ما را چه ز سیم او که ما را

روی چو زرست و روی زر نیست

حقا که ظریف روزگاران

گر هست حریف ما دگر نیست

ما را کلهی نهاد عشقش

کان بر سر هیچ تاجور نیست

اندر طلبش سوی سنایی
غم تاج سرست و درد سر نیست



آناهیتا الهه آبها 03-16-2013 09:58 PM

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته ،باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

"فریدون مشیری"

ساقي 03-17-2013 05:19 PM

دلی شاد کنیم و لبی خندان
 

پیشکش بهار {پپوله}{پپوله}{پپوله}
بهارتان سبز دوستان :53::53::53:
نوروزتان پیروز :53::53::53:




دلی شاد کنیم و لبی خندان...
درختی بکاریم و مرغی برهانیم...
خاری ز پایی درآریم و باری از دوش...
در آستانه رستاخیز و ستیز سبز نوروز...
ترجمان واژه سبز عشق باشیم...
ندایی ...
سروشی...
الهامی...
که اهریمن و اهورا...
شرمسار بلندای نام عشقند...






:53:{پپوله}:53:

ساقي 03-27-2013 09:35 PM

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
 

این اهنگو دوست دارم ولی طاقت شنیدنشو ندارم _:2:
این ترانه رو به عزیزی تقدیم میکنم که دیگه نیست... :53:{پپوله}


http://www.youtube.com/watch?v=jlEa1H6PeO4

هایده /سوغاتی

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور . که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه . لحظه دیدن میرسه
هر چی که جاده است رو زمین . به سینه من میرسه
آه...
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...
وقتی تو نیستی . قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خواب آلوده رو . واسه کی بیدار بکنم؟
دست کبوترای عشق . واسه کی دونه بپاشه؟



مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...
عزیزترین سوغاتیه . غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه . دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی . تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم... _:2:





{پپوله}{پپوله}{پپوله}


اکنون ساعت 06:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)