گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم چ |
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرر است ل |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست |
پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به ف |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب |
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است ق |
قندیل مهآویزهی محراب برآمد
دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد ب |
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم |
وه که دردانهای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است س |
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم ج |
جز نـقـش تو در نـظر نیامد ما را
جز کوی تو رهـگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حـقا کـه بـه چشم در نیامد ما را ق |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست ل |
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی د |
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم ش |
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست ت |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت گ |
گر دست بجان داشتمی همچو تو بر ریش
نگذاشتمی تا بقیامت که بر آید ل |
لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان میرفت ط |
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد ق |
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست غفلت کائنات را جنبش سایهها همه ل |
لب می گزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ه |
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد ظ |
ظالمان بيداد كردند زين شب...
من كجا و تو كجا؟ از اين غم ع |
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون رخساره برفروزد رخ برفروختن را خورشید رو ندارد سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن آ |
از بازگشت شاه در این طرفه منزل است
آهنگ خصم او به سراپرده عدم س |
ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز ز |
رزی جان آ با کلاه بو داااااا:d
سرو آزادم و سر بر فلک افراشتهام بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری شهریارا بجز آن مه که بری گشته ز من پری اینگونه ندیدیم ز دیوانه بری ف |
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن ف |
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز ج |
ببخشید
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش ک |
جای آن است که خون موج زنده درد دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش ک |
کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش د |
کشتهی چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمدهای از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا خاکپای تو شوم کاین همه راه آمدهای ت |
در حسرت تو میرم و دانم تو بیوفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من از چشم خود سیاه دلی وام میکنی خواهی مگر گرو بری از روزگار من ت |
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش ب |
تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش خ |
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس خ |
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چههاست در سر این قطره محال اندیش ه |
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی ص |
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف ن |
اکنون ساعت 09:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)