در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یارب مباد تا به قیامت زوال تو |
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها |
الا یا ایها الساقی برون بر حسرت دل ها
که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکل ها |
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند |
دلی کو عاشق رویت نباشد
همیشه غرقه در خون جگر باد |
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع |
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکر خنده لبت گفت مزادی طلبیم |
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را |
الا یا ایها الساقی ز می پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را |
اکنون ساعت 10:00 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)